پاورپوینت از سقيفه تا قتل عثمان (pptx) 15 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 15 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
موضوع تحقیق:
از سقيفه تا قتل عثمان
مقدمه
اين كار تحقيقاتي ما از چند كتاب و چند سايت برگرفته شده است. و سعي شده است از مطالبي شيوا و قابل درك و فهم استفاده شود منبع اصلي كار ما كتاب درسي خودمان يعني تاريخ تحليلي صدراسلام تأليف آقاي محمدنصيري و تاريخ تحليلي اسلام سيدجعفرشهيدي است كه در صفحات اول اين كار قرار گرفته است كه شامل اصرار پيامبر(ص) بر اعزام سپاه اسامه، جريان سقيفه و شكل گيري خلافت، گذر از درخانه فاطمه(س) ممنوعيت نگارش احاديث مي شود. مطالبي كه در دنباله بحث آمده يعني نص و وصيت از سايت برگرفته شده. اجتماع در سقيفه از كتاب تاريخ تحليلي اسلام نوشته دكتر محمودطباطبايي اردكاني استفاده شده و بقيه عناوين تحت تحليل جريان سقيفه، زندگينامه عثمان، خلافت عثمان، قتل عثمان از سايت ها برگرفته شده است. ما با توجه به اينكه بايد كل مطالب را در 15 صفحه تشكيل مي داديم نتوانستيم بسياري از مطالب را در اين كار بياوريم با عرض پوزش.
اصرار پیامبر(ص) براعزام سپاه اسامه
با آنکه مسایلی چون ظهور مدعیان دروغین پیامبری برای اتحاد دینی مسلمانان خطری جدی به شمار می آمد، خطر رومیان جدی تر بود. پیامبر سپاهی منظم از مهاجر و انصار گردآورد و افراد سرشناسی چون ابوبکر، عمد، ابوعبیده و سعدوقاص را به حضور در میان جمع سپاهیان وظیفه مند ساخت. آن بزرگوار با دست خود پرچم فرمانده جوان را بست و به او فرمان حرکت داد.
دانشمندان علوم و فنون نظامی و فرماندهان نبردهای کهن و نوین، این پذیرفته اند که جملات و حتی کلمات به کارگرفته شده در فرمان های نظامی حساب شده است و تفسیر و دلیلی ویژه دارد. در این فرمان، برخی از بندهای فرمان رسول خدا(ص) روشن و سزاوار تأمل است:
1. چرا در بزرگترین سپاه، که به جنگ یک امپراتوری اعزام می شود، جوانی حدود 20 ساله به فرماندهی انتخاب می شود؟
هرچند این امر بر گروهی از صحابه گران آمد و ناخرسند شدند، ولی از نظر آشنایان به سیره انبیاء و کارشناسان مسایل مدیریتی، امری تفسیرپذیر و گویاست. زیرا در مکتب اسلام تقسیم مسئولیت براساس شخصیت، لیاقت و کاردانی افراد انجام می پذیرد. آیا عمل پیامبر(ص) امری نمادین نبوده است؟
2. چرا وقتی اسامه، از فرمانده کل قوا خواست به او اجازه دهد تا بعد از رهایی پیامبر(ص) از بیماری، سپاه را حرکت دهد حضرت(ع) موافقت نکرد و دستور حرکت داد؟ فرمانده جوان دوباره عرض کرد: آیا در حالی که قلبم از بیماری شما اندوهگین است، حرکت کنم؟ پیامبر(ص) فرمود: به پیروزی بیندیش و فرمانی که دادم اجرا کن.
الف) چرا رسول خدا(ص) این همه برحرکت سریع سپاه پای می فشرد؟
ب) به رغم پاسخ روشن پیامبر(ص) به درخواست مکرر اسامه، چه دستهای مرموزی و به چه دلیل در حرکت سپاه از لشگرکاه «جرف» کارشکنی می کردند؟
پیچیدگی پاسخ به این پرسش ها آنگه بهتر رخ می نماید که بدانیم چون رسول خدا(ص) از کارشکنی های جدید در حرکت سپاه آگاهی یافت، با آنکه در تب شدید به سر می برد، با حالت خشم به مسجد آمد و ضمن نکوهش کارشکنان، متخلفان از حرکت سریع سپاه را ملعون خواند.
جریان سقیفه و شکل گیری خلافت
خبر رحلت پیامبراکرم(ص) به سرعت منتشر شد و مردم مدینه را در نگرانی و اندوه فرو برد. در میان ناله ها و فریادهای مردم، یکی از صحابه با صدای بلند گفت: این چه نادانی است که شما دارید! چرا می گویید پیامبر مرده است؟ نه، چنین گفتاری صحیح نیست. این سخن منافقان است. هرکس بگوید او مرده است با این شمشیر گردنش را می زنم. ابن عباس به او نزدیک شد و این آیه را خواند: «وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل إنقلبتم علی أعقابکم...» مرد قانع نشد و تهدید کرد: اگر کسی بگوید پیامبر مرده است، دست و پایش را قطع می کنم. پیامبر به آسمانها رفته است و باز می گردد.
راستی دلیل انکار رحلت پیامبر(ص) چه بود؟ مصالح اسلام یا مسلمانان؟ علاقه بسیار به پیامبر(ص) و اهداف او؟ یا تمایلات دیگر؟
مردم ناباورانه اشک می ریختند. ابوبکر از راه رسید و آن آیه را که پیشتر ابن عباس خوانده بود تلاوت کرد و بانگ برآورد: پیامبر درگذشت، اما خدایش زنده است. فردی که تا چند لحظه قبل مرگ پیامبر(ص) را سخن منافقان می خواند، با پذیرش رحلت پبامبر(ص) گفت: گویا این آیه را نشنیده بودم.
هیجان مردم فرو نشست و اندوه و ناله هایشان ادامه یافت. هنوز مراسم تجهیز و تکفین پیامبرخدا(ص) برپا نشده بود که پیکی آهسته به ابوبکر گفت: عمر تو را می خواند. ابوبکر، که حضور در آنجا را مهم تر می دید، ناخشنود شد و سخن پیک را نادیده گرفت. قاصد دوباره پیام آورد. ابوبکر این بار اجابت کرد و همراه عمر و ابوعبیده روانه سقیفه شد.
درباره تشکیل سقیفه سؤالات و پرسش هایی وجود دارد که بخشی از آن عبارتند از:
سقیفه گنجایش چند نفر را داشت؟
چرا گروهی از انصار در سقیفه گرد آمده بودند؟
آیا مقدمات اجتماع از قبل برنامه ریزی شده بود؟
آیا گردهمایی انصار برای انتخاب جانشین بود و جنبه سیاسی داشت؟
چرا به هیچ مهاجر دیگر و افرادی که گرد جسم پاک پیامبر(ص) می گریستند، اطلاع ندادند؟
امروزه این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر جویندگان هدایت را به اندیشه و تحقیق جدی واداشته است.
درباره اهمیت و انگیزه اقدام انصار باید گفت طرح این مسأله از سوی آنان در آن ساعات، رویارویی با کردار برخی از مهاجران بود، نه موضع گیری در برابر وصایای پیامبر(ص). شاید بتوان تخلف برخی از سران مهاجر از پیوستن به سپاه اُسامه و اخلال در حرکت آن، به رغم تأکید پیامبر(ص) جلوگیری از آوردن کاغذ و دوات برای پیامبر(ص) و پیشگویی آن حضرت درباره پیدایش آشوبها در آینده نزدیک را، از عوامل حضور انصار در سقیفه و تلاش آنان به منظور حفظ موقعیت و منافع خود به شمار آورد.
با این حال، این نظریه که انصار ناآگاهانه مجری طرح حساب شده دیگران شدند نیز با قراینی تقویت پذیر است. حضوربه ظاهر تصادفی طایفه بنی اسلم در مدینه و بیعت شتابان آنها با خلیفه چه بسا گوا درستی این نظر باشد.
به هر تحلیل، در سقیفه، مهاجرت، قریشی بودن و دوستی با پیامبر مورد استدلال قرار گرفت و سرانجام آخرین برگ پیروزی یعنی کهنسالی آشکار شد. یکی از انصار- بشیر بین سعد- که بعدها در شمار نزدیکترین یاران معاویه قرار گرفت، به عنوان اولین نفر، بیعت کرد. البته در آن موقعیت، زمزمه هایی درباره غیبت اهل بیت، بنی هاشم و دیگر مهاجران و شخص علی بن ابیطالب(ع) به گوش می رسید؛ ولی سرگرم بودن آن حضرت به کار تجهیز پیامبر، دور بودن بنی هاشم از صحنه سیاست های گروهی، رقابت های طایفه ای و حسادت های شخصی جاهلی دو قبیله اوس و خزرج، زمینه موفقیت کارگردانان اخذ بیعت را فراهم آورد. سرانجام طایفه اسلم با جار و جنجال و به شکل پلیسی وارد معرکه شدند و با خلیفه بیعت کردند و پیروزی را قطعی ساختند.
در همان مجلس، گردانندگان صحنه رقابت، قتل سعدبن عباده انصاری را که نامزد جانشینی بود، پیشنهاد دادند، ولی با دخالت هوادارانش عملی نشد.
بدین ترتیب، ابوبکربن ابی قحافه در 60 سالگی به خلافت رسید. او پیر نسب دان قریش شهرت داشت و بشارت ظهور پیامبری با آیین جهانگیر را شنیده بود. به گواهی همه تاریخ نگاران، او در شمار نخستین مسلمان جای داشت؛ ولی در سال اسلام آوردنش اختلاف فراوان است. به رغم سرزنش پدرش ابوقحافه، با صرف بخشی از دارایی اش هفت برده مسلمان را از بردگی و تحمل شکنجه اربابان مشرک آزاد ساخت. تاریخ درباره انگیزه این کار وی ساکت است. ابوبکر در بسیاری از غزوات شرکت داشت و گفته اند کسانی چون عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف به راهنمایی او مسلمان شدند.
گذر از در خانه فاطمه(س)
گرچه بسیاری امور برطبق برنامه پیش می رفت، کار مستحکم ساختن پایه های قدرت ابوبکر هنوز پایان نگرفته بود. چنانکه منابع شیعه و سنی نشان می دهد، علی بن ابیطالب(ع) مهمترین مرد خاندان پیامبر(ص) و یاران نزدیک وی در خاندان هاشم، از تصمیم سقیفه نشینان آگاهی نیافتند. آنها وقتی این موضوع را شنیدند که ابوبکر، با موقعیت تثبیت شده، همراه حامیانش به مسجد پیامبر در آمد.
شاید در این لحظه بود که گروهی از حامیان آن حضرت در خانه فاطمه (س) گردآمده بودند و درباره آنچه باید انجام شود به گفتگو پرداختند. ابوبکر و عمر، با آگاهی کامل از حقانیت علی(ع) و احترام خاصی که او در میان گروهی از اصحاب داشت، در حالی که از واکنش جدی وی و پیروانش بیمناک بودند، آنان را به بیعت در مسجد فرا خواندند؛ ولی آنها سر باز زدند.
گروه مسلح، خانه علی(ع) را محاصره و تهدید کردند که اگر علی(ع) و هوادارانش از خانه خارج نشوند و با خلیفه بیعت نکنند، آن را به خواهند کشید. علی(ع) بیرون آمد و کوشید با مطرح کردن حق خود، اعتراض خویش را آشکار سازد. بی درنگ خشونت و شدت آشکار شد، شمشیرها از نیام برآمد و عمر و گروهش کوشیدند به درون خانه فاطمه(س) نفوذ کنند. فاطمه(س) خشمگین در برابرشان ایستاد و با لحنی ملایمت آمیز فریاد زد: شما پیکر رسول خدا(ص) را برزمین نهادید و بدون م و محترم ششورتمردن حقوق ما تصمیم گرفتید. در پیشگاه خداوند می گویم شتابان از اینجا برون روید و گرنه به پیشگاهش شکوا می کنم. این امر بر پیچیدگی موقعیت افزود و گروه مسلح بدون به دست آوردن بیعت علی(ع)، پس از رفتارهایی نامناسب ناگزیر خانه را ترک گفتند.
با آنکه فشارها همه جانبه بود و شعله های خشم مردان خلیفه، مسلمانان معترض را تهدید می کرد، علی(ع) تن به سازش نداد و تا هنگامی که اساس دین را در معرض خطر ندید، براین موضع خویش استوار ماند.چون احتمال پایمال شدن رنجهای رسول خدا(ص)جدی شد، علی و پیروانش ناگزیر با خلیفه مصالحه کردند، در کنار بنی هاشم برخی از ممتازین اصحاب پیامبر(ص)، که به خلافت ابوبکر اعتراض داشتند و تا مدتها آن را به رسمیت نمی شناختند، عبارتند از: حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابت، ابوایوب انصاری، سهل و عثمان بین حنیف، براءبن عازب، بلال مؤذّن پیامبر، ابوذر غفاری، عماربن یاسر، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی و خالدبن سعید.
ممنوعیت نگارش احادیث
تاکنون برای انزوای قرآن و عترت پیامبر(ص) از روشهایی استفاده شده است. چنانکه امروز، گروهی به بهانه اصلاح دین، پسند جهانی، پویایی و انطباقش با وجدان عصر، به دگرگون سازی اسلام می پردازند، در گذشته نیز به بهانه ای، روایات را از دسترس جامعه دور می نمودند و به حمایت از قرآن، احدایث نبوی را می سوزاندند. منع تدوین حدیث، که از زمان خلیفه اول آغاز شده بود، با بخشنامه خلیفه دوم شدت یافت.
پیامد منع حدیث آن چیزی شد که در کلام علی(ع) در ترسیم وضع جامعه و مردم آمده است: مردم در فساد و جنایت همداستان شدند، از دین فاصله گرفتند، بردروغگویی پیمان بستند و از راستگویی پروا کردند... . بدین ترتیب، فضایل اهل بیت و صاحبه عالیقدر فراموش شد و جمعیت رو به گسترش مسلمانان از درک حقیقت اسلام و قرآن محروم ماند.
تبعیضات قومی میان مهاجران و انصار در تقسیم اموال، تفاوت نهادن میان مسیحیان عرب و غیرعرب، جلوگیری از ورود غیرعرب به مدینه به بهانه پیشگیری از آلوده شدن شهر، نمونه هایی از دیگر فعالیتهای خلیفه دوم، شمرده شده است.
نص و وصيت
برخى مى پندارند كه در نهج البلاغه به هيچ وجه به مسأله نص اشاره اى نشده است ، تنها به مساءله صلاحيت و شايستگى اشاره شده است . اين تصور صحيح نيست ، زيرا اولا در خـطـبـه دوم نـهـج البـلاغـه ... صـريـحـا دربـاره اهـل بيت مى فرمايد: ((و فيهم الوصية و الوراثة)) يـعـنـى وصـيـت رسـول خـدا (ص)و هـم چـنـيـن وراثـت رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان آنها است.
ثـانـيـا در مـوارد زيـادى عـلى عـليه السلام از حق خويش سخن مى گويد كه جز با مسأله تـنـصيص و مشخص شدن حق خلافت براى او به وسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله قابل توجيه نيست . در اين موارد سخن على اين نيست كه چرا مرا با همه جامعيت شرائط كنار گذاشتند و ديگران را برگزيدند؛ سخنش اين است كه حق قطعى و مسلم مرا از من ربودند. بـديـهـى اسـت كـه تـنـهـا بـا نـص و تـعـيـيـن قـبـلى از طـريـق رسـول اكـرم (ص) است كه مى توان از حق مسلم و قطعى دم زد؛ صلاحيت و شـايـسـتـگـى حـق بـالقـوه ايـجاد مى كند نه حق بالفعل ، و در مورد حق بالقوه ، سخن از ربودهشدن حق مسلم و قطعى، صحيح نيست.
اكنون مواردى را ذكر مى كنيم كه على عليه السلام خلافت را حق خود مى داند. از آن جمله در خـطبه شش كه در اوايل دوره خلافت هنگامى كه از طغيان عايشه و طلحه و زبير آگاه شد و تـصـميم به سركوبى آنها گرفت انشاء شده است ، پس از بحثى درباره وضع روز مى فرمايد:
فوالله مارلت مدفوعا عن حقى ، مستاثرا على منذ قبض الله نبيه صلى الله عليه و آله حتى يوم الناس هذا.
بـه خـدا سـوگـنـد از روزى كـه خـدا جـان پـيـامـبـر خـويـش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است .
در خطبه 170 كه واقعا خطبه نيست و بهتر بود سيد رضى اعلى الله مقامه آن را در كلمات قصار مى آورد، جريانى را نقل مى فرمايد و آن اين كه :
شـخـصـى در حضور جمعى به من گفت : پسر ابوطالب ! تو بر امر خلافت حريصى ؛ من گـفـتم : بل انتم و الله لاء حرص و ابعد و انا اخص و اقرب ، و انما طلبت حقا لى و انـتـم تـحـولون بـينى و بينه و تضربون وجهى دونه ، فلما قرعته بالحجة فى الملاء الحاضرين هب (كاءنه بهت ) لا يدرى ما يجيبنى به.
بـلكـه شـما حريص تر و از پيغمبر دورتريد من از نظر روحى و جسمى نزديكترم ، من حق خـود را طـلب كـردم و شـمـا مـى خـواهـيـد مـيـان مـن و حـق خـاص مـن حـائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد. آنكه حق خويش را مى خواهد حريص تر اسـت يـا آنـكـه بـه حـق ديـگـران چـشـم دوخـتـه اسـت ؟ هـمـيـن كـه او را بـا نـيـروى استدلال كوبيدم به خود آمد و نمى دانست در جواب من چه بگويد.
مـعـلوم نـيـست اعتراض كننده چه كسى بوده ؟ و اين اعتراض در چه وقت بوده است ؟ ابن ابى الحـديـد مى گويد: اعتراض كننده سعد و قاص بوده آن هم در روز شورا، سپس مى گويد: ولى اماميه معتقدند كه اعتراض كننده ، ابو عبيده جراح بوده در روز سقيفه .
در دنباله همان جمله ها چنين آمده است :
اللهـم انـى اسـتعديك على قريش و من اءعانهم فانهم قطعوا رحمى ، و صغروا عظيم منزلتى ، و اجمعوا على منازعتى اءمرا هو لى.
خـدايا از ظلم قريش ، و همدستان آنها به تو شكايت مى كنم ، اينها با من قطع رحم كردند و مـقـام و مـنـزلت بزرگ مرا تحقير نمودند، اتفاق كردند كه در مورد امرى كه حق خاص من بود بر ضد من قيام كنند.
ابن ابيالحديد در ذيل جمله هاى بالا مى گويد:
كـلماتى مانند جمله هاى بالا از على مبنى بر شكايت از ديگران و اين كه حق مسلم او به ظلم گرفته شده به حد تواتر نقل شده و مؤ يد نظر اماميه است كه مى گويند: على با نص مـسـلم تـعيين شده و هيچ كس حق نداشت به هيچ عنوان بر مسند خلافت قرار گيرد ولى نظر به اين كه حمل اين كلمات بر آنچه كه از ظاهر آنها استفاده مى شود مستلزم تفسيق يا تكفير ديگران است، لازم است ظاهر آنها را تاءويل كنيم ، اين كلمات مانند آيات متشابه قرآن است كه نمى توان ظاهر آنها را گرفت .
ابـن ابـى الحـديد، خود طرفدار افضليت و اصلحيت على عليه السلام است ، جمله هاى نهج البـلاغـه تـا آنـجا كه مفهوم احقيت مولى را مى رساند از نظر ابن ابى الحديد نيازى به تـوجـيـه نـدارد ولى جـمله هاى بالا از آن جهت از نظر او نياز به توجيه دارد كه تصريح شـده اسـت كـه خـلافـت حـق خـاص عـلى بـوده اسـت ، و ايـن جـز بـا مـنـصـوصـيـت و ايـن كـه رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله از جانب خدا تكليف را تعيين و حق را مشخص كرده باشد، متصور نيست . مردى از بنى اسد از اصحاب على عليه السلام از آن حضرت مى پرسد:
كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و انتم احق به .
چـطـور شـد كـه قـوم شـمـا، شـمـا را از خـلافـت بـاز داشـتـنـد و حال آنكه شما شايسته تر بوديد؟
امـيـرمـؤ مـنان عليه السلام به پرسش او پاسخ گفت . اين پاسخ همان است كه به عنوان خـطـبه 160 در نهج البلاغه مسطور است ، على عليه السلام صريحا در پاسخ گفت : در ايـن جـريـان جـز طـمـع و حرص از يك طرف ، و گذشت (بنا به مصلحتى ) از طرف ديگر، عاملى در كار نبود: ((فانها كانت اءثرة شحت عليها نفوس قوم ، و سخت عنها نفوس آخرين.))
ايـن سـؤ ال و جواب در دوره خلافت على عليه السلام ، درست در همان زمانى كه على عليه السـلام بـا معاويه و نيرنگهاى او درگير بود واقع شده است ، اميرالمؤ منين عليه السلام خـوش نـداشـت كه در چنين شرائطى اين مساءله طرح شود لهذا به صورت ملامت گونه اى قـبـل از جـواب بـه او گـفـت : كه آخر، هر پرسشى جائى دارد، حالا وقتى نيست كه درباره گـذشـتـه بـحـث كـنـيم ، مساءله روز ما مساءله معاويه است و هلم الخطب فى ابن ابى سـفـيـان ... امـا در عـيـن حـال هـمـان طـور كـه روش معتدل هميشگى او بود از پاسخ دادن و روشن كردن حقايق گذشته خوددارى نكرد.
در خـطـبـه ((شـقـشـقـيـه )) صـريـحا مى فرمايد: ((اءرى تراثى نهبا)) يـعـنـى حـق مـوروثـى خـود را مـى ديـدم كه به غارت برده مى شود. بديهى است كه مقصود از وراثت ، وراثت فاميلى و خويشاوندى نيست ، مقصود، وراثت معنوى و الهى است.