مقاله فریدون مشیری

مقاله فریدون مشیری (docx) 26 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 26 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

فریدون مشیری ؟! پژوهشی زیر نظر استاد الم شیری فریدون مشیریتولد۳۰ شهریور ۱۳۰۵تهرانمرگ۳ آبان ۱۳۷۹ (۷۴سالگی)تهرانمدفنقطعه هنرمندان، بهشت زهرازمینه فعالیتشعر فارسی، روزنامه‌نگاریملیتایرانی محل زندگیتهران، مشهدهمسر یا شریک زندگیاقبال اخوانفرزندانبهار، بابک -152400-3302000 زندگی نامه فريدون مشيری فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت. به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است. مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد .مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت . فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند. مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست : چرا كشور ما شده زيردست چرا رشته ملك از هم گسست چرا هر كه آيد ز بيگانگان پي قتل ايران ببندد ميانچرا جان ايرانيان شد عزيز چرا بر ندارد كسي تيغ تيز برانيد دشمن ز ايران زمين كه دنيا بود حلقه، ايران نگين چو از خاتمي اين نگين كم شود همه ديده‌ها پر ز شبنم شود انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه مي‌گويد: ” چهارپاره‌هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر مي‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بي‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث مي‌كرديم و بر آن تكيه مي‌كرديم. “ مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسيقي در مشيري به گونه‌اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي‌شده مايه آن را مي‌گفته، مايه‌شناسي‌اش را مي‌دانسته، بلكه مي‌گفته از چه رديفي است و چه گوشه‌اي، و آن گوشه را بسط مي‌داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته‌ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژه‌ای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضل‌الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي‌كرد و منزل او در خيابان لاله‌زار (كوچه‌اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران مي‌آمدند هر شب موسيقي گوش مي‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل‌الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار يا ويولون مي‌پرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي‌داد.“فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نيوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد. زندگی و شعر فريدون مشيری از دیدگاهدكتر محمد امين رياحی يكي از خوشبختی‌هاي من در زندگی شناختن شاعر عزيز، انسان والا، دوست نازنين فريدون مشيری بوده است. چهل سال از شعر او لذت برده‌ام و سی سال دوستی نزديك با او داشته ام و بيست سال با او همسايه ديوار به ديوار بوده‌ايم. سفرها با هم رفتيم و روزهای تلخ و شيرين را با هم گذرانديم. نه تنها هرچه در هر جا از او چاپ شده خوانده‌ام بخت اين را داشته ام كه از تمام آثار چاپ‌نشده او هم سرمستی‌ها يافته‌ام. از همه اينها گذشته به مدت سی سال انس و الفت با او چشم و گوشم از شعرهای ناسروده او كه در سراسر وجودش موج مي زند لذت‌ها برده است . وجود نازنين او شعر محض است. رفتار و گفتارش لطف نغزترين شعرها را دارد .فريدون فرشته‌اي است كه تار و پود وجودش از شعر و هنر و زيبايی و نيكی و مهربانی سرشته است. در معاشرت با او انسان خود را در عالم شاعرانه‌ای می يابد كه همه چيز در آن شعر است. در محضر گرم او گذشت زمان احساس نمی‌شود. حافظه نيرومند او گنجينه بيكرانی از لطيف‌ترين و برگزيده‌ترين اشعار هزار سال ادب فارسي است و به هر مناسبت تك‌بيتهای لطيفی می‌خواند و نيز به هر مناسبت نكته‌ها و لطيفه‌هايی به زبان مي‌آورد كه بيشتر آنها آفريده ذهن و ذوق خلاق خود اوست و به نقل از او بر سر زبانها می‌افتد.من در همه عمر نديدم كه او از كسی بدگويی كند . در جايی هم كه همه از كسی بد می‌گويند تنها سكوت آميخته به وقار او نشانه تاييد است. گاهی هم با طنز لطيفی اعتقاد خود را بيان می‌كند و راه گفتگوها را می‌بندد.استاد بزرگ ما ملك‌الشعرای بهار مقاله‌ای تحت عنوان «شعر خوب» در مجله دانشكده خود نوشته و ضمن آن عبارتی نزديك به اين معنی دارد كه «فقط كسی می‌تواند شعر خوب بگويد كه خود انسانی خوب باشد». من آن مقاله را سالها پيش خوانده‌ام و مفهوم آن در دلم نشسته و مصداق آن را هميشه در وجود فريدون و شعر او يافته‌ام .فريدون عاشق زيبايی‌هاست از طبيعت و شعر و موسيقی و نقاشی و خط زيبا. ستايشگر خوبی و پاكی و زيبايی و نيكی و مهربانی و فضيلت و طبيعت است. با نگاه ژرف‌بين و تازه‌ياب خود زيبايی‌ها را می‌يابد و می‌ستايد :«شكوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرودسپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود»«به پرستو ، به گل ، به سبزه درود ! »«ما عاشقان نور و بهار و پرنده‌ايم شب، بوسه می‌فرستيم مهتاب نازنين را با صبح می‌ستاييم مهر گل‌آفرين را»من دل به زيبايی به‌خوبی می‌سپارم، دينم اين است من مهربانی را ستايش می‌كنم، آيينم اين استانسان و باران و چمن را می‌ستايم انسان و باران و چمن را می‌سرايم او نه تنها زيباييها را می‌ستايد ، در ميان آنها درس مهر و دوستی و مهربانی به ما می‌دهد.در اين گذرگاه بگذار خود را گم كنم در عشق بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست ای همه مردم، در اين جهان به چه كاريد؟عمر گرانمايه را چگونه گذرانيد؟هر چه به عالم بود اگر به كف آريد هيچ نداريد اگر كه عشق نداريد وای شما دل به عشق اگر نسپاريد گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد عشق بورزيد دوست بداريد !فريدون زبان طبيعت را خوب می‌داند و پيام مهر مظاهر طبيعت را می‌گيرد و به لطيف‌ترين و طبيعی‌ترين زبان به گوش آدميان می‌رساند.سرخوشانند ستايشگر خورشيد و زمين همه مهر است و محبت نه جدال است و نه كين اشك می‌جوشد در چشمه چشمم ناگاه بغض می‌پيچد در سينه سوزانم، آه پس چرا ما نتوانيم كه اين سان باشيم به خود آييم و بخواهيم كه:انسان باشيم اين سطور را وقتي می‌نويسم كه فضای تهران از دود و غبار آكنده است و نفس در سينه‌ها تنگي می‌كند. رسماً اعلام شده كه آلودگی هوای پايتخت به شش برابر حد مجاز رسيده است. مدارس را بسته‌اند . رفت و آمد ماشين ها را در شهر محدود كرده‌اند و . . . روشن است كه راه حل آسانی هم دستياب نيست. مشيری از سالها پيش با روشن‌بينی خود از اين تيرگی‌ها و آلودگی‌ها ناليده و چنين روزی را پيش‌بينی كرده و همه را به ستايش طبيعت صاف و پاك فراخوانده است.مشيری، راهی را كه رفته و پيامی را كه در شعر خود داشته در قطعه «نسيمی از ديار آشتی» بيان كرده است:باری اگر روزی كسی از من بپرسد «چندی كه در روی زمين بودی چه كردی؟»من، می‌گشايم پيش رويش دفترم را گريان و خندان، بر مي‌افرازم سرم راآنگاه می‌گويم كه: بذری نو فشانده است تا بشكفد، تا بر دهد، بسيار مانده است در زير اين نيلی سپهر بی‌كرانه چندان كه يارا داشتم در هر ترانه نام بلند عشق را تكرار كردم با اين صدای خسته شايد خفته ای را در چار سوی اين جهان بيدار كردم من مهربانی را ستودم من با بدی پيكار كردم «پژمردن يك شاخه گل» را رنج بردم «مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم وز غصه مردم، شبی صد بار مردم شرمنده از خود نيستم گر چو مسيحاآنجا كه فرياد از جگر بايد كشيدن من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم اما اگر پيكار با نابخردان راشمشير بايد می‌گرفتم بر من نگيری، من به راه مهر رفتم در چشم من، شمشير در مشت يعنی كسی را می توان كشت!در راه باريكی كه از آن می‌گذشتم تاريكی بی‌دانشي بيداد می‌كردايمان به انسان، شبچراغ راه من بود شمشير دست اهرمن بودتنها سلاح من درين ميدان سخن بود شب های بی‌پايان نخفتم پيغام انسان را به انسان بازگفتم حرفم نسيمی از ديار آشتی بود.ازديار آشتی، صفحه فريدون مشيری در اين قطعه راز پرهيز خود را از فعاليتها و مبارزات تند و پرشور سياسی كه راه و رسم نسل او بوده است بيان كرده و می‌گويد در «تاريكی بی دانشی» و در «پيكار با نابخردان» و در برابر «شمشير دست اهرمن» سلاح او سخن بوده است.آری، فريدون هرگز شمشير به دست به جنگ نابكاران و نابخردان نرفته، اما با شعر نرم و نافذ خود هميشه با دروغ و بيداد و همه نمودهای اهريمنی پيكار كرده است. اين در شعرهای چاپ شده اوست. اما آنچه هنوز انتشار نيافته و انتظار چاپ آنها را بايد داشت روح شاعر روشن‌تر چهره می‌گشايد. آنجاست كه درد و رنج مردم زمانه خود را بی‌پرده و صريح بازگفته است.شعر پرشكوه فريدون لبريز از عشق به ايران و مردم ايران و فرهنگ ايرانی است. كيست كه «ريشه در خاك» او را نخوانده باشد؟ و كيست كه تحت تاثير اوج پای‌بندی او به اين آب و خاك و مردم بلاكش آن قرار نگرفته باشد؟ در پيشانی آن شعر نوشته است: «در پاسخ دوستی آزادی‌خواه و ايران‌دوست كه در سال 1352 از اين سرزمين كوچ كرد و مرا نيز تشويق به رفتن نمود». «ريشه در خاك» هميشه زبان حال اهل خرد و دانايی در اين سرزمين بوده و بر دل‌ها نشسته و ورد زبان‌ها شده و من بند آخر آن را بارها از بسيار كسان شنيده‌ام:من اينجا ريشه در خاكم،من اينجا عاشق اين خاك از آلودگی پاكم من اينجا تا نفس باقی است می مانم من از اينجا چه می خواهم؟ نمی دانم اميد روشنايی گرچه در اين تيرگی‌ها نيست من اينجا باز در اين دشت خشك تشنه می‌رانم من اينجا روزی آخر از دل اين خاك، با دست تهی گل بر می‌افشانم .«نيايش» را، كه هنوز چاپ نشده و نسخه ای از آن را در نوروز 1361 به خط زيبای خود نوشته و به من هديه داده و از آن روز هميشه روي ميز كار من و پيش چشم من بوده است، خطاب به ايران چنين به پايان می‌برد :نفسم را پر پرواز از توست به دماوند تو سوگند، كه گر بگشايند بندم از بند ، ببينند كه آواز از توست هم اجزايم، با مهر تو آميخته است همه ذراتم با خاك تو آميخته باد خون پاكم كه در آن عشق تو می‌جوشد و بس تا تو آزاد بمانی، به زمين ريخته باد «خروش فردوسی» او، چكيده همه داستان‌های شاهنامه، حكايت پيوستگي جان او با جان فردوسي و تموج فرهنگ ايراني در سراسر عمر بر سراسر وجود اوست. «خروش فردوسی خروش ايران بود». هيچ كس پيام فردوسی را با آن‌همه دقت و تماميت درنيافته و با اين‌همه لطف و دلاويزی به زبان نياورده است. آن شعر را با خطاب به فردوسی چنين تمام می‌كند:بزرگ مردا همچون تو رستمی بايدكه هفت خوان زمان را طلسم بگشايد مگر دوباره جهان را به نور مهر و خردهم آنچنان كه تو مي‌خواستی بيارايدمجموعه «آه، باران» كه بيشتر اشعار آن در سال‌های حمله دشمن خونخوار به ايران و به نام «قادسيه دوم» و پايداری و جانفشانی آزادگان اين سرزمين برای حفظ وطن خويش سروده شده، يادگار جاودانه‌ای از اشك و آه مردم زمانه ما برای نسل‌های آينده خواهد بود. برای نمونه «شبهای كارون»، «آوايی از سنگر»، «آه، باران»، «ايثار»، «يك نفس تازه» را در آن مجموعه بايد خواند.در اينجا كه سخن از عشق شاعر به ايران و فرهنگ ايرانی است اگر از قطعه «كشمير» او ياد نكنيم سخن ناتمام خواهد بود.مشيری شاعر بزرگ روزگار ماست. وقتي مجموعه آثار اورا در نظر می‌گيريم می‌بينيم كه او سبك مشخص خود را يافته و بسياری از سروده های او در گنجينه جاويدان شعر فارسی هميشه جايگاه خاص خود را خواهد داشت.بعد از يك قرن جدال كهنه و نو، شعر مشيری همان است كه شاعر روزگار ما بايد بسرايد. و اقبال نسل امروز به آثار او مؤيد اين نظر است. شعر او بركنار از كهنگي و پوسيدگي نظم بعضي مقلدان چشم و گوش بسته شعر پيشينيان، و بيراهي و خامي گفته‌هاي بعضي جوانان مدعي نوپردازي است.به ياد ندارم كه مشيري در جدال كهنه و نو شركت كرده باشد. و با اينكه سخن او شعر نو و امروزي شناخته مي‌شود در گرم‌بازار ستيز كهنه و نو بارها ديدم كه استادان سنت‌گرا شعر او را ستايش مي‌كردند. شعر مشيري در عين حال كه از پشتوانه شاهكارهاي هزار ساله شعر و ادب اين سرزمين برخوردار است بيان زندگي ايراني امروز و با ديد و انديشه امروزي و به زبان ايراني امروز است.در مجموعه «پنج سخن‌سرا» شناخت عميق او را از ظرايف و دقايق شعر فردوسي، خيام، نظامي، سعدي و حافظ مي بينيم. زبان شعر او هم به همان سادگي و رواني است كه حرف مي‌زند و حرف مي‌زنيم و به اصطلاح اديبان «سهل و ممتنع» است. او به راهي رفته است كه سعدي در روزگار خود مي‌رفت.يك نمونه سادگي و دلاويزي سخن او را در شعر «كوچه» مي‌بينيم كه لطيف‌ترين شعر عاشقانه عصر ما شناخته شده و در حافظه بسيار كسان جاي گرفته كه گاه و بيگاه زمزمه مي‌كنند، با اينكه به خاطر سپردن شعري كه از چهار چوب وزن و قافيه سنتي آزاد باشد دشوار است. اين را هم بگويم كه در ژرفاي شعر ساده و روان مشيري، اندوهي لطيف و حكيمانه از آن سان كه در سخن فردوسي و خيام و حافط هست، احساس مي‌شود. سخن را به دو بيت خطاب به او تمام مي‌كنم كه خطاب به نظامي سروده است.شعر تو بهار بي‌خزان است گلزار تو جاودان جوان است چون بال به بال عشق بستي تا هست جهان، هميشه هستي از دیدگاه دكتر عبدالحسين زرين كوب تازه‌ترين ديوان شعر فريدون مشيري را، اين روزها، با لذت و تحسين بسيار خواندم – از ديار آشتي. فريدون شاعري نوپرداز است با انديشه‌هاي نو و آفرينش‌هاي نو. با اين حال نوپردازي او ناشي از ناآشنايي با سنت‌هاي شعر فارسي نيست. با اين سنت‌ها آشنايي دارد و از همين روست كه در حق پيش‌آهنگان شعر فارسي گستاخ‌روی و شوخ‌چشمي نمي‌كند. با چه ادب و ارادتي از حافظ و ابن‌سينا ياد مي‌كند و با چه مهر و علاقه‌يي از فردوسي سخن مي‌گويد. زبان شعرش هم بي آن كه بازاري باشد ساده است و در عين اين سادگي به نحو مرموزي فاخر و متعالي نيز هست. واژگانش با آن‌كه گه‌گاه از تازگي و سادگي تلالؤ دارد زبان اهل كوچه نيست، چنان كه تركيباتش هم از تاثير ژورناليسم بي‌بندوبار عصر بركنار است. مي‌پندارم آنچه او را به پاسداشت حرمت پيشينيان و نگهداشت شيوه‌هاي زبان پايبند مي‌سازد عشق او به ايران و فرهنگ ايران است. اين همان چيزي است كه او را از برخي داعيه‌داران عصر جدا مي‌كند و سخنش را از ديدگاه لطف بيان دنباله كلام پيشاهنگان بزرگ شعر فارسي – امثال رودكي و سعدي و حافظ – قرار مي‌دهد كه آنها نيز در عصر خود به نحوي نوپرداز بوده‌اند . از ديار آشتي يك پيام آشناست – با زباني آشنا – با اين همه پيام مكرر و مبتذل هرروزينه روزنامه‌ها نيست. سرشار از صداقت و احساس واقعي است. اين كه خشونت عصر خود را با زبان و بيان پيشاهنگان بزرگ شعر فارسي محكوم مي‌كند، در عين حال ريشه اين خشونت را در يك سابقه ديرينه ساليان در ذهن خواننده تداعي مي‌كند : مردمان گر يكدگر را مي درندگرگ هاشان رهنما و رهبرنداين كه انسان هست اين سان دردمند گرگ ها فرمانروايي مي كنند فريدون از آنچه رويدادهاي هرروزينه نام دارد فاصله نمي‌گيرد و با اين حال شعرش تنها شعر ”روز“ نيست. شايد در ”ناخودآگاه“ هشيار او اين نكته وي را هشدار مي‌دهد كه در هنر و ادب هر چه ”تنها“ به ”روز“ تعلق دارد، هم با ”روز“ پايان مي‌گيرد و به ”ماوراي“ آن نمي‌رسد. با اين همه، آنچه را نيز تعلق به ”روز“ دارد وي از ديدگان روزگاران مي‌نگرد و اين نكته ”روز“ اورا با روزگاران پيوند مي‌زند. فريدون ناروايي‌هاي يك محيط بي‌شفقت، و تقريبا“ بي‌فردا را كه محيط روز او – روزهاي امروز و ديروز اوست – با لحني كه به‌قدر كافي رساست بي‌نقاب مي‌كند. سختي و قحطي و ناايمني روزهاي جنگ را از ديدگاه انسان و فردا مي‌نگرد. شكايت از خشونت عصر را در فضاي روزگاران با درد و دريغ مي‌سرايد اما طعن و پرخاش عاميانه يا عام‌پسند را وسيله جلب ستايشگران آوازه‌گر نمي‌سازد . من واژه واژه مثل شما حرف مي زنم من سال هاست بين شما با همين زبان فرياد مي كنم :- اين گونه يكدگر را درخون ميفكنيد- پرهاي يكدگر را اين گونه مشكنيددر طي سالها شاعري، فريدون از ميان هزاران فراز و نشيب روز، از ميان هزاران شور و هيجان و رنج و درد هرروزينه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران مي‌سپارد و به قلمرو افسانه‌هاي قرون روانه مي‌كند. چهل سالي – بيش و كم – هست كه او با همين زبان بي‌پيرايه خويش، واژه واژه با همزبانان خويش همدلي دارد ... زباني خوش‌آهنگ، گرم و دلنواز. خالي از پيچ و خم‌هاي بيان اديبانه شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالي از تاثير ترجمه‌هاي شتاب آميز شعرهاي ”آزمايشي“ نوراهان غرب .با چنين زبان ساده، روشن و درخشاني است كه فريدون واژه واژه با ما حرف مي‌زند. حرف‌هايي را مي‌زند كه مال خود اوست. نه ابهام‌گرايي رندانه آن را تا حد ”هذيان“ نامفهوم مي‌كند نه ”شعار“ خالي از ”شعور“ آن را وسيله مريدپروري و خودنمايي مي‌سازد. شعر و زبان در سخن او شاعري را تصوير مي‌كند كه هيچ ميل ندارد خود را غير از آنچه هست، بيش از آنچه هست و فراتر از آنچه هست نشان دهد، شاعري كه دوست ندارد خود را در پناه مكتب خاص، جبهه خاص، و ديدگاه خاص از بيشترينه اهل عصر جدا سازد . بي روي و ريا عشق را مي‌ستايد، انسان را مي‌ستايد و ايران را كه جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد . در دنيايي كه حريفانش غزل را فرياد مي‌زنند، عشق را فاجعه مي‌سازند و زيبايي را بي‌سيرت مي‌‌كنند او همچنان نجابت احساس و صدق و صفاي شاعرانه‌اش را كه شايسته و نشانه هنرمند واقعي است حفظ مي‌كند. بي آن‌كه به جاذبه آلايش‌هاي عصر تسليم شود، بي آن‌كه از تعارف‌هاي مبتذل و ناشي از ناشناخت سخنناشناسان در باره خود دچار پندار شود، بي آن‌كه حنجره طلايي شاعري را كه در درونش نغمه مي‌خواند با نعره‌هاي عربده‌آميز مستانه مجروح سازد، مثل همان سال‌هاي جواني سادگي خود را پاس مي‌دارد، عشق خود را زمزمه مي‌كند و از ديار دوستي، از ديار آشتي پيام انسانيت را در گوش ما مي‌خواند: شرمنده از خود نيستم گر چون مسيحاآنجا كه فرياد از جگر بايد كشيدن من با صبوري بر جگر دندان فشردم اما اگر پيكار با نابخردان را شمشير بايد مي گرفتم برمن مگيري ، من به راه مهر رفتم در چشم من شمشير در مشت يعني كسي را مي توان كشت به خاطر همين وجدان پاك انساني، همين عشق به حقيقت و همين علاقه به ايران و فرهنگ ايران است كه من فريدون را مخصوصا“ در اين سالهاي اخير، هر روز بيش از پيش درخور آفرين يافته‌ام به گمان من فريدون شاعري واقعي است – شاعر واقعي عصر ما . هنرمندي بي ادعا، شاعري خردمند و فرزانهاي ايراني كه ايراني بودنش هم او را از دلواپسي براي سرنوشت انسان، براي آينده انسانيت و براي دنياي فردا مانع نمي‌آيد. تصویری از استاد شهریار و فریدون مشیری شاعر كلمات مهربان سيروس الهامي ده سال پيش با شعر مشيري آشنا شدم و حدود شش هفت سال پيش ، با خودش. همكاري نزديك من و مشيري در مجله روشنفكر ، و همزباني و درد دل ها و شعر خواندن هامان براي يكديگر ، بين ما نوعي همدلي و پيوستگي عميق به وجود آورده كه بي شك ، بر عقيده و نظر من در مورد شعر مشيري ، نيز سايه انداخته است . اعتراف مي كنم : دوستي و همدلي من و مشيري به پايه اي رسيده كه هر وقت مي خواهم از شعر مشيري حرف بزنم نمي توانم داور بي طرفي باشم . من ، مشيري و صفا و صداقت او را دوست دارم و چون او را از نزديك مي شناسم ، هر بار شعرش را مي خوانم ،همه آن چيزهايي را كه در مشيري سراغ دارم ، در شعرش مي يابم . و اين خصوصيتي است كه در مشيري ، بيش از همه مي پسندم. فريدون ، هرگز در شعرش و به شعرش دروغ نمي گويد . شعر او ، آئينه وجود خود او است . او به راستي وقتي از دوراني كه به علت ماموريت پدرش در شهر مشهد به سر برده ، حرف مي زند ، با يادها و يادآوري هايش از آن دوران درست همان احساسي را در آدمي بيدار مي كند ، كه با شعر “ سوقات ياد “ ش . وقتي از آنچه در دنياي ما مي گذرد ، حرف مي زند و از “مرگ انسانيت“ و “اشك يتيمان ويتنامي “ و سرنوشت بشري كه سرانجام بايد به “كوه ها وغارها پناه ببرد“ شكوه مي كند ، همان مشيري صميمي و حساسي است كه در “اشكي در گذرگاه تاريخ “‌‌ “خوشه اشك“ و “كوچ“ چهره مي نمايد .اما مشيري ، هميشه شاعر اين شعرها نيست ، و اصلا“ كمتر شاعر شعرهايي از اين دست است . چون او شاعر است ، نه “شعرساز“ واين است كه شعر ، بي اراده و اختيار او ، در وجودش جوانه مي زند، شكوفه مي دهد و يك وقت مي بيني عطر شعر ، باغ جان فريدون را مست كرده است . اين ديگر فريدون ، فريدون زندگي عادي ، فريدوني كه خانه و زندگي دارد ، سوار اتومبيل مي شود ، به اداره مي رود و سرماه حقوق مي گيرد ، نيست . اصلا“ فريدون نيست . آئينه اي صاف و روشن است كه مي خواهد بازتاب روشنايي صميمانه اي باشد كه ما از آن بي خبريم . اگر آفتابي نيست ، دست كم چراغي ، يا حتي شمعي ...اين نكته هم گفتني است كه فريدون ، شاعر كلمات مهربان ، كلمات پاك و نازنين است در تمام عمرش از فريادهاي (عربده هاي ؟) متشاعرانه به دور بوده . او حتي وقتي دردي جهاني را در شعرش مطرح مي كند ، فرياد نمي كشد ، با همان كلمات نازنين خود ، گلايه مي كند . چون او نه از جنگ افروزان آتش ريز است ، نه فرياد او درمان دردي است . اين را مشيري خوب مي داند و از اين رو هرگز نه خواسته پيرواني داشته باشد ، نه شعرش را وجه المصالحه زور و زر قرار داده . اگر شعر “كوچه“ را ساخته ، براي اين است كه در لحظه آفرينش “كوچه“ نمي خواسته به خود دروغ بگويد ، و اگر در شعرهاي اخيرش ، گلايه هايي از دردهاي همه گير كرده نمي خواسته اداي “شاعران وطني“ را درآورد. اينست راز شعر مشيري ، رازي كه ما را وا مي دارد تا به هنگام خواندن اشعار مشيري ، با او ، بيش از بسياري ديگر از شاعران احساس صميميت كنيم ، يا – حتي گاه – گمان كنيم كه اين شعر را خودمان گفته ايم ، يا خودمان بايد مي گفتيم .... مهدي حميدي ‌شيرازي ( ۱۲۹۳ – ۱۳۶۵) در شيوه سنتي هم شاعر توانايي بود هم شعرشناس قابلي. او در يكي از آثارش، كه نقد و منتخب شعر فارسي از سده سوم تا ششم هجري قمري (يعني از حنظله بادغيسي تا نظامي‌گنجوي) است، از جمله در باره خاقاني شرواني، شاعر برجسته و بلندآوازه سده ششم اين تعبير را به كار مي‌برد: « نهنگي است كه در بركه‌اي افتاده». دليل او چيست؟ شايد بتوان استدلال كرد كه خاقاني، اگر نه در همه سروده‌ها، دست‌كم در بخش عمده‌اي از قصيده‌هايش لفظ را بر لفظ مي‌چرخاند و به دنبال صورت‌آفريني‌هاي‌ غريب مي‌رود. ممكن است گروهي بس خاص از شعرخوانان از چنين نكته‌سنجي‌ها و موي‌شكافي‌‌ها لذت برند و به گونه حتم هم چنين است. اما جريان اصلي ذوق و پسند شعر فارسي به طور عام، تنها توانايي پذيرش بخش كوچكي از «نكته‌سنجي‌ها و موي‌شكافي‌ها»ي خاقاني را دارد. چه اين جريان با تكيه به شيوه خراساني شعر شكل يافته باشد (مانند ذوق و پسند حميدي‌ شيرازي)، چه با تاكيد بر سبك عراقي (مانند شعرخوانان و شعردوستان ايراني در دوره اخير) و چه به تلفيق متعادلي از هر دو (مانند بسياري از ادبيات دانشگاهي معاصر). در اينجا بحث با اشاره به خاقاني و تعبير يك شاعر و اديب دوره جديد در باره او آغاز شد، زيرا شاعر مورد بحث ما، درست در نقطه مقابل خاقاني، يعني « در جريان اصلي ذوق و پسند شعر فارسي» در روزگار كنوني قرار دارد.سخن از فريدون مشيري است . هرچند بايد گفت كه در ديدگاه‌هايي بر بنياد ادبيت متن، سروده‌هاي وي، درخور سنجش و نقد است و البته، اين نكته سخن ناگفته و تازه‌اي نيست. تصور مي‌كنم با آنچه گفته شد، مي‌توانيم دو وجه دروني و بيروني را در شناسايي دامنه تاثير و نفوذ شعر مورد دقت قرار داد. در وجه دروني، شاعر زبان را در درون مجموعه‌اي كه در اصطلاح، ادبيات مي‌ناميم، به غنا و پالايش و زيبايي مي‌رساند. به تعبير ديگر، شاعر زبان را مي‌شكوفاند. اين همان كاري است كه اغلب گويندگان مهم انجام داده‌ا‌ند، از رودكي و فردوسي و خاقاني و نظامي گرفته تا سعدي و مولانا و حافظ و (حتي اگر منتقدان فرهيخته سبك هندي دلگير نشوند) صائب و بيدل. البته مراتب دارد.اما در وجه بيروني، قلمرويي كه شاعر به لحاظ اجتماعي و جغرافيايي با كلام خود آن را در مي‌نوردد، مورد نظر است، يعني سروده‌هاي هر شاعر، تا چه حد و اندازه‌اي توانسته بخش‌ها و لايه‌هاي گونه‌گون جامعه‌اي كه در درون آن زبان پرورده شده (زبان اول) يا در مقام زبان رسمي و ادبي و ملي آموخته (زبان دوم) بپيمايد. ترديد نيست كه برخي از گويندگان در هر دو وجه دروني و بيروني به اوج كمال رسيده‌اند. آشكار است كه نظر عموم به سعدي و حافظ (سده‌هاي هفتم و هشتم هجري قمري) معطوف خواهد شد و كمتر از اين دو، به ديگران. زيرا آفرينش شاعرانه سعدي و حافظ در زبان، هم شعرشناسان را به تحسين واداشته، و هم در قلمروي فرهنگي ايران و زبان فارسي با وسعت به دل‌ها و ذهن‌ها ره يافته است. اما گذشته از موردهاي استثنا اغلب، تنها شعرهايي خاص از شاعران پرآوازه و كم‌نام و گمنام از بايستگي‌ها و شايستگي‌هاي لازم و كافي در وجه دروني و بيروني بهره‌مند است.داوري در بارة شعر ادوار گذشته آسان است . اما داوري در بارة شعر معاصر، چنين نيست. زيرا به نظر مي‌آيد كه اغلب اديبان و منتقدان نمي‌توانند به آساني و سادگي زمانه خود را در نظر بگيرند و به داوري منصفانه‌اي رسند. جز آن «اغلب اديبان و منتقدان» معاصر، يا شاعرند و يا دستي در شعرگويي دارند. با اين همه، شايد در باره دو شاعر عصرمان در شيوه سنتي و سبك نو، بتوانيم بگوييم كه دست‌كم، از منظر اجتماعي و جغرافيايي به قلمروهاي فراخ‌تري نسبت به شاعران ديگر گام نهاده‌اند. هر چند ممكن است (و بلكه يقين است) كه خوانندگان خاص، در آفرينش زباني ايشان كاستي‌ها و دشواري‌هايي ببينند و مي‌بينند. نام اين دو شاعر، سيد محمدحسين شهريار (۱۲۸۳-۱۳۶۷) و فريدون مشيري (۱۳۰۵-۱۳۷۹) است. شك نيست كه هر دوي آنان با آسان‌گويي و توجه به زبان گفتار (و نه نوشتار) و با تكيه بر جهان‌بيني خاص خويش توانسته‌اند در گسترش جغرافيايي و اجتماعي زبان فارسي در دوره معاصر توفيق فراواني به ‌دست آورند و اين توفيق به لحاظ آن كه در سرزمين‌هايي كه داراي پيشينه فرهنگي ايراني هستند چيز كمي نيست.چرا چنين توفيقي اهميت دارد؟ نخستين دليل، آن است: نفس ره پيدا كردن به لايه‌هاي مختلف اجتماعي و گستره‌هاي متفاوت جغرافيايي با زباني كه كم و بيش و به نسبت، غنا و پالايش و زيبايي يافته، در خور توجه هم پارسي‌گويان و پارسي‌خوانان است. سطح سواد متعارف نيز در كشور ما نسبت به كشورهاي پيشرفتة معاصر جهان هنوز پايين است. از اين رو شعر گويندگاني مانند شهريار و مشيري در دامنه‌وري زبان فارسي و لاجرم، حفظ وحدت ملي ايران اهميت فراواني دارد.از چشم‌انداز ديگري هم مي‌توان به موضوع نگريست. رشد و شكل‌گيري مكتب‌هاي ادبي نوين اروپا (مانند سمبوليسم و سورئاليسم) در سده‌هاي نوزدهم و بيستم ميلادي و نفوذ «ايده‌هاي مدرن» و البته در اغلب مواقع، انتزاعي در شعر فرنگي، شعر شاعران معاصر ايران را به‌ويژه پس از نيمايوشيج (۱۲۷۶- ۱۳۳۸) از خود متاثر كرد. در اين كه چنين رويدادي سبب عمق انديشه شعري شد، شكي راه ندارد. اما انتزاع، در هر مرحله‌اي كه باشد، سبب كاسته شدن گروه‌هايي از مخاطبان مي‌شود. از اين رو شاعري مانند مشيري (و گويندگان مثل او) سبب مي‌شوند كه علاقه‌مندان عام‌تر شعر، در معرض وزش زبان شعري روزگارشان قرار گيرند. به ويژه آنكه درون‌مايه سروده‌هاي مشيري نيز اغلب، خاص خود اوست و بي‌آنكه به ورطه‌هاي ايدئولوژيك نزديك شود، در پيوند يافتن با آن «علاقه‌مندان عام‌تر» از خويش توانايي و چابكي فراواني نشان مي‌دهد همانند: آسمان كبود (بهارم دخترم از خواب برخيز)، خوش به حال غنچه‌هاي نيمه‌باز (بوي باران بوي سبزه بوي خاك)، كوچه ( بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم)، آخرين جرعه اين جام ( همه مي‌پرسند چيست در زمزمه مبهم آب)، غبار آبي (چندين هزار قرن از سرگذشت عالم و آدم گذشته است)، كوچ (بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد)، بهار را باور كن (باز كن پنجره‌ها را كه نسيم، روز ميلاد اقاقي‌ها را جشن مي‌گيرد)، جادوي بي‌اثر ( پركن پياله را) و مانند آنها.بدين ترتيب، حتي شايد بتوان گفت كه شعرهاي مشيري، به دليل گزيدن واژگان گفتاري و امروزينش برای آموزش زبان ادبی معاصر به بیگانگان و دورافتادگان آن هم در مرحله آغازین بسيار مناسب است . زيرا از پيچيدگي‌هاي لفظي و معنوي به كلي تهي است و اين آموزندگان، به آساني از راه سروده‌هاي او مي‌توانند به مجموعه ادبي معاصر راه يابند و پس از آن در مراتب زباني شاعران ديگر قرار گيرند. البته چه براي مخاطبان ايراني خاص او و چه براي مخاطبان خاص خارجي جنبه‌هاي موسيقيايي وسيع شعر مشيري در كنار سادگي زباني او جاذبه‌هايي درخور اهميت پديد مي‌آورد و سخنش را به آساني، به درون لايه‌هاي گسترده و دور فارسي‌گويان و فارسي‌دوستان مي‌برد. فخرالدين گرگاني شاعر ايراني نيز، هزار سال پيش در اين معني چنين گفته است:« سخن بايد كه چون از كام شاعر            بيايد در جهان گردد مسافر    نه زان ‌گونه كه در خانه بماند            به جز قايل مرو را كس نخواند» فن شعر نيمايي در مورد قالب هاي نيمايي ببينيد نيما چه كرد . نيما آمد گفت به جاي تساوي مصرع‌ها كه شصت هزار بيت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد ، اگر ايجاب كند و فضاي شعر عوض شود يعني همه‌اش حماسه رزم نباشد ديگر لازم نيست فعولن فعولن فعولن باشد . نيما چند تا حرف داشت كه من هنوز معتقدم بسياري از كساني كه از نيما حرف مي‌زنند به اين حرفها توجهي نداشته‌اند، يا نفهميده‌اند يا ساده گذشته‌اند. فكر كرده‌اند نيما گفته آقاجان شعر نو يعني اينجا كه نشد كوتاهش كن ، آنجا كه نشد اين خط را درازش كن در حاليكه در صحبت‌هايي كه ما با نيما داشتيم خودش راجع به پايان بندي مصرع‌ها خيلي حرف داشت يعني مي‌گفت اگر من مي‌گويم ”مي‌تراود مهتاب “ ” مي‌درخشد شب تاب “ اين دو مصرع به اين دوحالت در زير هم قشنگ است . بعد مي‌آيم سر سطر و مي‌گويم :” نيست يكدم شكند خواب به چشم كس وليك غم اين خفته چندخواب در چشم ترم مي‌شكند “اين قالب را نيما عرضه داشت و اينجايي را هم كه شكسته ، ركن عروضي را شكسته يعني فعلاتن فعلات . و ديگر به همين بسنده كرده چون اگر اين را بخواهند ادامه بدهند مي‌شود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات . يا در جايي مي‌شود بازهم بيشتر بشود ولي در فرهنگ شعري ما از چهار بار بيشتر نگفته‌اند. مثلا“ چهار بار گفته‌اند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن . مي‌شود شش تا ديگر هم به آن اضافه كرد . ” اي ساربان آهسته ران ، كارام جانم مي‍رود “ و امثال اين زياد است .نيما آمد گفت ركن عروضي را تا آنجا كه حرفمان بسنده است كافي است حتي بعضي جاها را هم حضوري شاهد مي‌آورد . مثلا“ در شاهنامه گفته شده كه نشستند و گفتند و برخاستند        پي مصلحت مجلس آراستند نيما مي‌گويد اگر مصرع دوم نباشد هيچ لطمه‌اي به شعر نمي‌خورد. ” پي مصلحت مجلس آراستند“ همين . شايد هم راست مي‌گفت ولي فردوسي نمي‌توانست آنجا را لنگ بگذارد . فردوسي ناچار بود اين را بگويد .حالا برگرديم به صحبتي كه داريم . نيما يك قالب تازه پيشنهاد كرد . يك نگاه تازه به دوروبرمان . يك نگاه تازه به همه چيز ، به زندگي ” قوقولي قوقو خروس مي‌خواند“ هيچ وقت همچين كلامي در شعر قديم ما مي‌بينيد ؟ نه حافظ ، نه سعدي ، نه فردوسي و اينگونه كلمات در شعر قديم معدودند . ولي نيما يك حرفش اين بود كه نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگي ، رويدادها مي‌تواند بيان تازه‌اي در شعر نو ايجاد كند .شعري دارد به نام ” كار شب پا “ اين شعر واقعا“ شنيدني است . يك بابايي شب در مزرعه بايد بيدار بنشيند كه گرازي چيزي نيايد و پشه دارد پدر اين را در مي‌آورد و اين با چه وصفي مي‌گويد كه آقا پشه دارد مرا مي‌خورد، چيزي است كه هيچ وقت اين حالت‌ها را ، اين احساس‌ها رادر شعر نمي‌گفتند و نيما از نظر مضامين نيز اين كار را كرد ، نيما مي‌خواست اين نگاه را به ما ياد بدهد . و به عبارتي زندگي را در شعر آورد . شهر را مردمي كرد با تمام اجزايش . نگاهي به زندگي و بيان آن احساس ، آن دريافت در قالبي كه خودش پيشنهاد مي‌كرد كوتاه و بلند . ديگران آمدند چه كردند ؟نيما جز وزن عروضي شعر فارسي چيزي نمي‌گفت و در كتاب هزار صفحه‌ايش كه آقاي طاهباز چاپ كرده شما شعر پيدا نمي‌كنيد كه بيرون از اوزان عروضي باشد يعني همان وزني است كه فردوسي و سعدي و حافظ و ديگران هم گفته‌اند منتها آن ها به شكل خودشان گفته‌اند و ايشان به شكل آزاد گفته . با شكستن عروضي ، احساس درست ، زيبا ، اين گونه بود نيما . بنابراين مي‌شود گفت قالب نيمايي يعني قالبي كه مصرع‌هايش كوتاه و بلند است يعني حساب شده است و بدانيم كه اين كلمه كجا بايد تمام شود.همچنين گفتم كلماتي هم كه رسم نبوده در شعر قديم وارد شود مي‌توانند آزادانه وارد شعر بشوند منتها البته هنر شاعر اين است كه اين كلمه شعر را سست نكند و به اصطلاح شعر لق نشود . ( و در جايي اضافه مي‌كند ) من به چند چيز پايبندم . يكي وزن . من شعر بدون وزن يا غير موزون را شعر نمي‌دانم ، كه نثر بسيار زيبايي مي‌دانم . سر اين هم جنگ و بحثي ندارم . اين را بارها گفتم اين سه سطر را ، يك جواني سالها پيش براي من فرستاد در مجله روشنفكر چاپش كردم . نمي‌دانم شما اسمش را شنيده‌ايد ‌، علي اشعري مي‍گويد :ستاره‍اي از دورمرا به وسعت پرواز خويش مي‌خواند ستاره پنجره را بسته نمي‌داندخودم در شعري به نام چكاوك گفته‌ام :مي‌توان كاسه آن تار شكست مي‌توان رشته اين چنگ گسست مي‌توان فرمان داد : هان اي طبل گران زين پس خاموش بمانبه چكاوك امانتوان گفت مخوان اين را من سعي كردم و باز از شما عذر مي‍خواهم كه يكي از حرف‌هاي نيما را نزدم و آن اين است كه نيما مي‌گفت شعر را بايد به طبيعت زبان ، به طبيعت زبان صحبت نزديك كنيم . از نيروي موسيقي زياد كمك نگيريم يعني :نسيم خلد مي‌وزد مگر ز جويبارها         كه بوي مشك مي‌دهد هواي مرغزارهانيما مي‌گفت هرچه شعر به طبيعت كلام گفتاري نزديك تر باشد شعر است . و وقتي من مي‌گويم ” مي‌توان كاسه اين تار شكست “ اين وزن هم دارد . همين با تمام كساني كه شعر بي وزن مي‌گويند اين اختلاف سليقه را دارم كه راه زيادي نيست كه شما اين وزن را بپذيريد . احتمال دارد يك مقدار به نظرتان سخت بيايد ، اين طور نيست . از ساده شروع كنيد ، هم لذت بخش‌تر است و هم در ذهن همه مي‌ماند و مردم به خاطر وزنش آن را به ياد مي‌آورند . كدام اثر در اين ده سال هم‌تراز كارهاي گذشته بوده است شاهرخ عزيز ، از من هم خواسته‌اي در باره شعر دهه شصت تا هفتاد چيزي بنويسم . هرچه سكوت كردم و به اصطلاح طفره رفتم بر اصرار افزودي ، با اين كه خوب مي‌داني در مجله‌اي كه براي پربار شدن آن زحمت بسياري مي‌‌كشي جا براي نوشتن حقايق تلخ كم است .به هر حال من كه شاهد جوانه زدن ، شكفتن ، باليدن شعر در اين چهل يا چهل و پنج سال اخير بوده‌ام نه تنها به وضع شعر در اين ده سال - البته آن چه چاپ مي‌شود - كه به سالهاي كمي پيشتر از آن هم فكر مي‌كنم . روزگاري بود كه وقتي روزنامه يا مجله‌اي مي‌خريدي در صفحات ادبي آن مثلا“ ” اجاق سرد “ نيما يا ”دو مرغ بهشتي“ شهريار يا ” باز باران با ترانه“ دكتر مجدالدين ميرفخرايي گلچين گيلاني يا ”رزم آوران سنگر خونين“ لاهوتي يا ”بت پرست “ خانلري يا ”مريم“ فريدون توللي يا ” نگاه“ رعدي آذرخشی يا ”جستجوي“ حبيب يغمايي يا ” بازو“ از دكتر محمد علي اسلامي ندوشن يا ”خاكستر “ دكتر علي آبادي يا ” شهر سنگستان“ اخوان يا ”شعري كه زندگيست“ از شاملو يا ”فالگير“ نادرپور يا ” درخت فروردين “ سيمين بهبهاني يا ”گلايه“ محمد زهري يا ”پژواك “ شرف الدين خراساني يا ”مرگ عقاب “ منوچهر شيباني يا ”ديراست گاليا“ از ه.ا. سايه يا ”رقص ايراني“ از سياوش كسرايي يا ” آغوش “ فرخ تميمي يا ”هراس“ حسن هنرمندي و بتدريج چند سال بعد ”وهم سبز “ فروغ يا ”صداي پاي آب “ سپهري يا ”بخوان بنام گل سرخ“ دكتر شفيعي كدكني يا ” اسب سفيد وحشي “ منوچهر آتشي يا ” غريق خاطر خويش “ از منوچهر نيستاني يا ”عطر تازه ياس“ از خائفي يا ”اسماعيل “ از دكتر رضا براهني يا ”سندباد غايب“ از سپانلو يا ”دريايي‌ها “ ي رويايي يا ”سرو كاشمر“ عليرضا صدفي يا ”باغ“ نوذر پرنگ يا ”صداي نوراني “ ولي‌الله دروديان يا ”سحوري“ نعمت ميرزازاده يا ”باغ لاله“ محمد علي بهمني يا ”كودك اين قرن “ صفارزاده يا ” با من طلوع كن “ م.آزاد و باز همچنين بتدريج چند سال بعد آثار دلپذيري از تورج رهنما ، حسين منزوي يدالله مفتون ، آذر خواجوي ، ميمنت ميرصادقي ، دكتر طاهريان ، كاظم سادات اشكوري ، منصور اوجي ، محمد معلم ، احمد رضا احمدي ، عمران صلاحي ، محمود كيانوش ، سيروس مشفقي ، سياوش مطهري ، فرهاد عابديني ، شمس لنگرودي ، محمد ذكائي ، منير طاها ، فرهاد شيباني ، كارو ، ژيلا مساعد ، اورنگ خضرايي ، سيد علي صالحي ، مسعود احمدي ، حسين محمودي و چندين نام ديگر كه متاسفانه حافظه ياري نمي‌كند ، با پوزش از يكايك آنها .روزگاري بود كه وقتي روزنامه يا مجله‌اي را مي‌گشودي آثار سرايندگاني را كه براي نخستين بار چاپ مي‌شد مي‌خواندي و مي‌ديدي كه يك جريان پويا ، شعر امروز را در مسيري گرم و زنده جلو مي‌برد اينها البته نمونه‌اي از آثارشان بود كه ذهن و خاطر من ياري مي‌كرد و گرنه خوب مي‌دانيم كه از هريك از اينان كه نام بردم حداقل يك كتاب و حداكثر چهار يا پنج كتاب و بيشتر چاپ شده است تازه من از غزل سرايان و سنت گرايان سخني نگفتم و تنها به راهيان شعر نو اشاره كردم . در دهه شصت – هفتاد ، البته به نام‌هاي تازه‌اي بر‌مي‌خوريم كه غزل و شعر سپيد يا آزاد مي‌سرايند و در مطبوعات درج مي‍شود. گاهگاه و البته به ندرت خواندني هم هستند ولي اينك هنگام آن است كه پرسش را به خودت باز‌گردانم يعني از سردبير گرامي مجله دنياي سخن بپرسم اگر قرار است كه هر هنري به اوج كمال برسد بعد از اين چهل سال كدام اثر در اين ده سال همسنگ و هم‌تراز از همين نمونه‌هايي كه نام بردم مي‌تواند باشد ( كه يقينا“ بهترين كار اين گويندگان نيز نبود.)به نظر مي‌رسد آن حركت عظيم و جريان پرباري كه چند دهه جاري و ساري بود و به اعتقاد من دوره درخشاني از شعر پارسي را در بر مي‌گرفت اينك ديرزماني است با آهستگي و كندي مي‌گذرد ، به آن جوشش و پويايي سالهاي گذشته نيست . نه تنها شعر كه ترانه هم چنين سرنوشتي را دارد في المثل هنوز بعد از شصت سال ترانه ”مرغ سحر“ ملك الشعراي بهار و مرتضي‌خان ني‌داود بر سكوي اول ترانه‌هاي ما ايستاده است و هنوز آن چه در اين روزگار بر دل مي‌نشيند و مورد توجه قرار مي‌گيرد بازسازي كارهاي قديمي‌هاست .زماني چاپ يك شعر در يك مجله معتبر براي سراينده‌اش آرزويي بود و اينك براي بسياري از خوانندگان ، چاپ نشدن اين جملات پراكنده آرزويي شده است . همانطوريكه مي‌داني ، من خود سالها تنظيم كننده صفحات ادبي در چند مجله هفتگي بودم ، گه گاه كه به دوره قديمي آنها مراجعه مي‌كنم مي‌بينم مثلا“ در يك شماره ، هشت تا ده شعر تازه از چند شاعر مشهور چاپ مي‌شد كه همه آنها اثري هنري و ماندگار بودند . شما در اين ده سال چند شعر بديع و دلپذير كه بتوان آن را اثر ماندگار هنري نام برد چاپ كرده ايد ؟ من آن چه را كه چاپ مي‌شود نفي يا انكار نمي‌كنم تنها حرفم اين است كه اين دهه به پرباري دهه‌هاي سي تا چهل و چهل تا پنجاه و حتي پنجاه تا شصت نبوده است . مجموعه آثار و دفاتر شعر استاد فریدون مشیری شبها كه ميسوختصدفصداي يك تنطلوعغريقفريادهاي خاموشيفلسفه حياتقطره، باران، درياكوچكوچهگل خشكيدهگنجينهما، همان جمع پراكنده ...مرگ در مردابمرواريد مهرمهر مي ورزيم ...نگاهي به آسماننيلوفرستانهزار اسب سپيد ...يادپيكارتاريكجزر و مدچراغي در افقچشم به راهخواب،  بيداردر بلنديهاي پروازدلاويزتريندلي از سنگ مي خواهددروازه طلائيدر هاله شرمدرياب مرا، دريادرياي نگاهدرياراززبان بستهسبكباران ساحلهاسنگ و آينهسه آفتابشعبدهآسمان كبوداحساسارمغاناز ژرفاي آن غرقاباي عشقايثاراز اوجبرآمد آفتاببغضبگو كجاست؟بوسه و آتشبه هر موجي كه مي گفتم بيكرانهپاسخپرنيان سردپروازپس از بارانپس از مرگ بلبلپشت اين درپند  Fereydoon Moshiri (1926-2000) Fereydoon Moshiri was born in September 1926 in Tehran to a family that was known to have a legacy of poetry. His school years were divided between Tehran and Mashhad where his father held administrative posts.With the outbreak of the world war II the family moved to Tehran and the young Moshiri continued his education in Dar-ol-Fonoon and then in Adib high school. Throughout these years his first poems appeared in progressive journals such as Iran-e-Ma. This was the beginning of a career in literary journalism that continued for more than thirty years. In 1946 Moshiri joined the Iranian department of Telecommunication where he served till retirement. In 1954 Moshiri married Eghbal Akhavan, then a student painting at Tehran University. Their daughter and son, Bahar and Babak both are now architects in Iran. Moshiri's first volume of poetry titled "Teshne-ye Toofan" (Thirsty for the Storm) was published in 1955. His poems with its earthy lyrical nature received wide attention among the readers, and had an inspiring effect on a generation of younger poets. Through the later years, Moshiri continued to have a major influence on development of modern poetry in Iran. Later works which were published under the titles "Abr-o-Koocheh" (Cloud and The Alley, 1962), and "Bahar Ra Bavar Kon" (Believe The Spring, 1967) embraced a wide variety of universal concepts ranging from humanistic considerations to social justice.Moshiri is best known as conciliator of classical Persian poetry at one side with the New Poetry initiated by Nima Yooshij at the other side. One of the major contributions of Moshiri's poetry, according to some observers, is the broadening of the social and geographical scope of modern Persian literature.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

کسب درآمد 2 میلیون تومان روزانه (تضمین شده با گارانتی بازگشت وجه)
لوکس فایل بزرگترین سایت فروش فایل
ایردراپ12
اد ممبر بینهایت کانال،ربات و گروه تلگرام
لوکس فایل بزرگترین سایت فروش فایل

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

لوکس فایل | فروشگاه ساز رایگان فروش فایل دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید