مباني نظري و پيشينه پژوهش (فصل دو)هیجان (docx) 37 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 37 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
تعریف هیجان
شاید بتوان گفت که یکی از پیچیده ترین تعاریف در روانشناسی، تعریف هیجان است. چرا که برای تعریف جامع وصحیح آن باید ابعاد مختلف را مورد بررسی قرار داد. در نگاه نخست، بیشتر مردم هیجان رابه عنوان احساس ميشناسند. شناختی که آنها از ترس ویا شجاعت دارند جنبه بارز احساسی آنها، طبق تجربه شان ميباشد درصورتی که احساسها فقط بخشی از هیجانها ميباشد. اصطلاح هیجان از ریشه لاتین Emovere به معنی حرکت، تحریک و حالت تنش مشتق شده است. هیجان در زبان متداول با شور، احساس، انفعال و عاطفه معادل است.
در حال حاضر دو نوع کاربرد برای این واژه وجود دارد:
1ـ اصطلاحی پوششی برای تعداد نامعيني از حالات ذهنی. این همان معنایی است که ضمن صحبت از عشق، ترس و نفرت مورد نظر است.
2ـ برچسبی برای زمینهای از تحقیقات علميکه به بررسی عوامل محیطی، فیزیولوژیکی و شناختی این تجربیات ذهنی میپردازد.
هیجان ازجمله اصطلاحاتی است که تعریف آن با دشواری روبرو بوده و از مسائل حلنشده در روانشناسی میباشد. در کاربرد تقریبا اجماعی امروزه، که البته مطابق کاربرد اولیه آن نیز میباشد، هیجان اصطلاحی پوششی برای تعداد نامعینی از حالات ذهنی بوده که وضعیت هستیشناسی هریک با برچسبی که معنی آن با توافق ساده معین میگردد، تثبیت میشود. (پورافکاری، 1373).
هیجان که بدان عاطفه نیز گفته شده در واقع احساسهای شدید ذهنی میباشند که حالتهای روانی مختلفی را در انسان بهوجود میآورند. هیجان که عمدتاً در قالبهایی مانند ترس، خشم، اندوه، شادمانی، لذت، عشق، شگفتی، نفرت و شرم بروز مییابد، یکسری حالات روانی نظیر شادی، ترس و ... را در افراد بهوجود میآورد و همچنین نوعی تغییرات فیزیولوژیکی را در بدن افراد بهدنبال دارد. اساساً باید هیجان را نوعی احساس شدید دانست که اغلب به کنشی غریزی میانجامد و معمولاً با تغییراتی در گردش خون، تنفّس، عرق کردن، پلک زدن و ... همراه است و از اینرو میتوان هیجان را نوعی "احساس شدید که موجب پیدایش واکنشهای فیزیولوژیک آشکار همراه با حالت عاطفی در موجود زنده میشود"، دانست. برای مثال انسان وقتی با یک واقعه خطرناک مواجه میشود، بیاختیار نشانههای آمادگی برای گریز و فرار جسميو فیزیولوژیک در او بهوجود میآید و از لحاظ روانی هم نشانهها و رفتارهایی مبتنیبر ترس در فرد ظاهر میشود که به آن حالت هیجان، "ترس" گفته میشود.( گیل، 1384). علاوه بر اين كاربردها، اصطلاح هيجان مفاهيم ضمني ديگري نیز دارد: حالات هیجانی به طور طبیعی، حاد تلقی میشوند و این حالات، تجارب ذهنی هستند که با احساسات تفاوت داشته و از نظر رفتاری با آشفتگی و اضطراب همراه هستند.( پورافکاری، 1373).
تعريف هيجان: در خاستگاه اوليه، فلاسفه تلاش نمودند که هيجانها را به طور مجزا تعريف کنند، که با موفقيتهاي کميهمراه بود، تقريبا ١٥٠ نظريه وجود دارد که منشاء، شدت، ماهيت و هدف هيجانها را مد نظر قرار ميدهند (استرونگمن ، ١٩٩٦؛ به نقل از باومن، ٢٠٠١). علی رغم اين همه گمانه زنی، برخی از هيجانات شناخته شده نيستند و هيچ تعريف درستی وجود ندارد که قادر باشد بين آنچه هيجان است و آنچه هيجان نيست، تميز قائل شود. اگر چه نوشتههاي علميمعمولا از نامگذاری هيجانهاي ويژه اجتناب ميکنند، ولی درمورد وجود داشتن برخی از هيجانهاي اوليه توافق دارند، به عنوان مثال هيجانهاي ترس، غم، خشم و لذت که درپستانداران موجوداست و اهميت ويژه ای در حفظ سلامت آنها دارد. ( باومن ، ٢٠٠١).
گينا (١٩٨١) هيجان را نتيجه تعادل عوامل درونی، عوامل محيطي و فرايندهاي عصبی - هورمونی ميدانند و معتقدند که هیجانها : الف) با تجارب عاطفی مانند احساس لذت يا عدم لذت همراهند . ب) به تفسيرهاي شناختی وا ميدارند . ج) باعث به کار افتادن برخی تغييرات درونی مانند افزايش خون ميشوند. د) رفتارهایی را فرا ميخوانند که اغلب ابرازگر انطباق و جهتگيری شده، به سوی هدف هستند، هيجانها به وسيله افکار، رفتار و فيزيولوژی ميپذيرند و بر آنها اثر میگذارند، برخی از هيجانها مثبت و خوشايند هستند، مانندشادی و عاطفه و برخی از هيجانها منفی هستند مانند خشم واسترس (سارافينو، ١٩٩٤).
مفاهیم و دیدگاههاي هیجان
هیجانها پدیدههاي کم دواميهستند که به ما کمک ميکنند با فرصتها و چالش هایی که هنگام رویدادهای مهم زندگی مواجه ميشویم، سازگار شویم. هیجانها یک نوع انگیزه هستند که رفتار را نیرومند و هدایت ميکنند. مثلاً خشم به عنوان یک هیجان منابع ذهنی، فیزیولوژیکی، هورمونی و عضلانی بدن را بسیج ميکند تا شخص به هدف خاصی، مانند غلبه کردن بر موانع یا رفع بی عدالتی برسد (نیرومند کردن و هدایت رفتار). هیجانها در واقع مثل یک سیستم نمایش نشان ميدهد که سازگاری فرد چقدر خوب یا بد پیش ميرود.
اغلب پژوهشگران معتقدند که هیجانها به صورت نوعی انگیزه عمل ميکنند . اما برخی از پژوهشگران از هیجانها به عنوان سیستم انگیزشی نخستین، همتای سایقهاي فیزیولوژیکی ( گرسنگی، تشنگی، خواب، میل جنسی، درد)، یاد ميکنند.
هیجانهاي مثبت، هنگام فعال کردن و ارضاء کردن انگیزههاي فرد ( علاقه، شادی ) به صورت استعاره، چراغ سبزی را برای ادامه دادن رفتار روشن ميکنند. در حالیکه هیجانهاي منفی، هنگام فعال کردن و ارضاء کردن انگیزههاي فرد ( نفرت، گناه )، چراغ قرمزی را برای متوقف کردن رفتار روشن ميکنند. رویدادهایی که در موقعیتهاي مختلف اتفاق ميافتد، ذهن و بدن را به صورت هیجان وارد کار ميکند. یعنی مواجه شدن با رویدادی مهم، فرایندهاي شناختی و زیستی را فعال ميکند که جمعاً عناصر مهم هیجان یعنی احساس ها، انگیختگی بدن، رفتارهدفمند و بیانگری را فعال ميسازند.
دیدگاههاي شناختی و زیستی با هم، تصویر جامعی از فرایند هیجان در اختیار ميگذارند. طرفداران نظریه شناختی معتقدند که ارزیابی معنی، موجب هیجان ميشود اما طرفداران برتری عوامل زیستی معتقدند که واکنشهاي هیجانی لزوماً به ارزیابیهاي شناختی نیازی ندارند. آنها معتقدند که هیجانها ميتوانند بدون رویدادشناختی قبل از آن روی دهند ولی نميتوانند بدون رویداد زیستی قبل از آن، روی دهند .
نمایندگان دیدگاه زیستی دلایلی همچون: پاسخ هیجانی اطفال به برخی رویدادها به رغم کمبودهاي شناختی، شروع سریع هیجان کوتاه مدت بودن آنها و خودکار و غیر ارادی بودن آنها، ناشی شدن از مدارهای عصبی مغز را برای اثبات اهمیت عوامل زیستی بیان ميکنند. از طرف دیگر نمایندگان دیدگاه شناختی : ارزیابی شناختی فرد از معنی یک رویداد، تجربه هیجان در برخی موقعیتها و عدم تجربه آن در موقعیتهاي دیگر، پردازش اطلاعات بعد از وقوع پیامدها را دلایلی برای اثبات فرضیه خود مبنی بر اینکه فعالیت شناختی شرط لازم هیجان است را ميآورند. در مقابل این دو دیدگاه، دیدگاهی معتقد است که انسانها دو سیستم همزمان دارند که هیجان را فعال و تنظیم ميکنند. یک سیستم، سیستم فطری، خودانگیخته و فیزیولوژیکی است که به صورت غیر ارادی به محرکهاي هیجانی واکنش نشان ميدهد و سیستم دیگر، سیستم شناختی مبتنی بر تجربه است که به صورت تعبیری و اجتماعی واکنش نشان ميدهد.
منشاء سیستم زیستی به تاریخ تکامل باستانی گونه برميگردد که اطلاعات حسی به سرعت، خودکار و به صورت ناهوشیار توسط ساختارها و گذرگاههای زیر قشری مغز (لیمبیک) پردازش ميشود. سیستم دوّم (شناختی) به تاریخچه فرهنگی و اجتماعی منحصر به فرد انسان بستگی دارد . این دو سیستم مکمل هم هستند نه رقیب هم و برای فعال کردن و تنظیم کردن تجربۀ هیجان، با هم کار ميکنند. (بک ، 1984)
پلاچیک (1985) معتقد است که هیجان یک فرایند است. زنجیرۀ رویدادهایی شامل : شناخت، انگیختگی، احساس ها، آمادگی برای عمل، جلوههاي بیانگر و فعالیتهاي رفتاری که در حلقۀ بازخورد هیجان جمع شدهاند. طبق این نظریه، شناختها مستقیماً موجب هیجانها نميشوند، کما اینکه رویدادهای زیستی هم مستقیماً آنها را به وجود نميآورند. شناخت، انگیختگی، آمادگی برای عمل، احساس ها، جلوههاي بیانگر و فعالیت رفتاری آشکار با هم تجربه ای را تشکیل ميدهند که موجب هیجان ميشود، برآن تأثیر ميگذارد و آن را تنظیم ميکند.
اما در مورد تعداد هیجانها نیز دید گاههاي مختلف، نظریات متفاوتی را ارائه ميدهند . دیدگاه زیستی معمولاً روی چند هیجان اصلی تأکید ميکند که حداقل دو یا سه و حداکثر ده تا هستند . مثال : خشم، ترس، اندوه، شادی، نفرت، تعجب، شرم، گناه، علاقه و حقارت. همه پژوهشگران دیدگاه زیستی معتقدند که : 1- تعداد کميهیجان اصلی وجود دارد و 2- هیجانهاي اصلی در تمام انسانها و حیوانات مشترک هستند و 3- هیجانهاي اصلی ثمره زیست شناسی و تکامل هستند .
پژوهشگران دیدگاه شناختی قاطعانه تأکید دارند که انسانها خیلی بیشتر از 2 تا 10 هیجان را تجربه ميکنند آنها معتقدند که تعداد محدودی مدار عصبی، جلوههاي صورت، واکنشهاي بدنی وجود دارند اما چند هیجان مختلف ميتوانند از یک واکنش زیستی ایجاد شوند.
همه نظریه پردازان معتقد هستند که دهها هیجان وجود دارد . اکمن و دیویدسون (1994) معتقدند که برخی هیجانها اصلی تر از هیجانهاي دیگر هستند و اکمن معتقد است که هر هیجان اصلی فقط یک هیجان نیست بلکه مجموعه ای از هیجانهاي مرتبط است . مثلاً خشم یک هیجان اصلی است که شامل مجموعۀ خصومت، غضب، غیظ، برآشفتگی، دلخوری، بیزاری، رشک و ناکامينیز است ( اکمن و دیویدسون ،1994).
هیجانهاي اصلی دارای ملاکهاي مشخصی هستند از جمله : فطری هستند نه اکتسابی، در تمام افراد از شرایط یکسانی بوجود ميآید، به صورت منحصر به فرد و متمایز ابراز ميشوند و پاسخ فیزیولوژیکی متمایز و بسیار قابل پیش بینی را فراخوانی ميکنند . با توجه به اینکه برخی از پژوهشگران با مفهوم هیجانهاي اصلی مخالف هستند اما در کل در تمام فهرستها هیجانهاي اصلی عبارتند از : ترس، خشم، نفرت، غم، شادی و علاقه
2-3-10- ابعاد و مولفههاي هیجان
هیجانها چند بعدی هستند وميتوان هیجان را به صورت پدیدههاي 1- ذهنی 2- زیستی 3- هدفمند 4- اجتماعی بیان کرد.
در نگاه اوّل، همگی هیجانها را به عنوان « احساس » ميشناسیم . اما احساسها فقط جزئی از هیجان هستند. هیجانها دارای ابعاد ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی هستند. اینها در واقع چهار ویژگی هیجان هستند .
وقتی رویدادهای مهميبرای ما پیش میآید، واکنشهای زیستی و شناختی در ما فعال میشود. این فرایندهای زیستی و شناختی، هیجان را بهوجود آورده و ما را برای مقابله کردن سازگارانه با رویدادهای مهم زندگی، آماده میکند. این فرایندهای درگیر در هیجان که میتوان از آنها به مراحل هیجان نیز یاد کرد، از این قرارند:
الف) ابعاد زیستی؛ هیجانها تاحدودی واکنشهای زیستی به رویدادهای زندگی هستند و در واقع بدن انسان در زمان برانگیختگی هیجان، دچار تغییرات فیزیولوژیکی عمدهای میشود. بدن در مواجهه با موقعیتهای هیجانی، با فعال کردن این موارد خود را برای مقابله کردن سازگارانه آماده میکند (مثلا برای گریختن در موقع تهدید آماده میشود):
1. قلب، ریه و عضلات (سیستم عصبی خودمختار)؛ بخش عمده تغییرات فیزیولوژیکی موقع هیجان، ناشی از فعالیت بخش سمپاتیک دستگاه عصبی خودمختار است که وظیفه آمادهسازی بدن را برای اعمال اضطراری بر عهده دارد. سمپاتیک که با آزاد کردن هورمونهای "اپینفرین" و "نوراپینفرین" باعث تغییر بدنی میشود، این سلسله از تغییرات را در بدنایجاد میکند:
1. افزایش فشار خون و ضربات قلب، تند شدن تنفس، فراخی مردمک چشم، افزایش تعرق و کاهش ترشح بزاق و مخاط، افزایش قند خون جهت فراهم شدن انرژی بیشتر، کاهش حرکات روده و معده، چرا که خون در این لحظات بیشتر به سمت مغز و عضلات سرازیر میشود، دانهدانه شدن پوست و راست شدن موها و لخته شدن خون به هنگام جراحت.
2. غدد و هورمونها (سیستم درونریز)
3. ساختارهای لیمبیک مغز مانند هیپوتالاموس (مدارهای عصبی مغز)
4. فعالیت عصبی و سرعت پردازش اطلاعات (سرعت شلیک عصبی)
5. حالتهای مجزای سیستمهای زیستی، انسان هیجان را تجربه میکند و بهطور مثال برای مقابله کردن با تهدید قریبالوقوع، آمادهتر میشود ( شولتز و شولتز، 1998).
ب) ابعاد شناختی؛ از نظر کسانی که هیجان را از دیدگاه شناختی، اجتماعی یا فرهنگی بررسی میکنند رویدادهای زیستی لزوماً مهمترین ابعاد هیجان نمیباشند. بنابراین درست است که هیجانها از فرایندهای زیستی پدید میآیند اما نباید از نظر دور داشت که پردازش اطلاعات، تعامل اجتماعی و موقعیتهای فرهنگی هم موجب نمایان شدن هیجانها میشوند. برای مثال با بررسی کاملاًً زیستی نمیتوان نسبت به هیجانهایی مانند امید، غرور و بیگانگی آگاهی حاصل کرد و یا ناامیدی، از فعالیت سیستم عصبی خودمختار یا تغییرات در جلوههای صورت ناشی نمیشود بلکه از آگاهی شناختی، اجتماعی و فرهنگی نداشتن چیزی که امیدوار بودهایم داشته باشیم، سرچشمه میگیرد.
ابعاد شناختی هیجان عبارتاند از:
1. ارزیابیها: ساختار مهم در آگاهی شناختی از هیجان، ارزیابی میباشد که قبل از هیجان در مراکز عالی مغز، صورت گرفته و آنها را فرا میخواند. ارزیابیها یا تعبیرهای فرد از موقعیتها و پیامدها و نه صرف موقعیتها و پیامدها بهخودی خود، هستند که موجب ایجاد هیجان میشوند ( خداپناهی، 1376).
2. دانش: وقتی افراد در موقعیتهای مختلف تجربه کسب میکنند یاد میگیرند که زیرمجموعههای یک هیجان واحد را تشخیص دهند و بهطور مثال بفهمند که زیر مجموعههای شادی؛ خوشحالی، آرامش، خوشبینی، غرور، خشنودی و سپاسگزاری هستند و یا عصبانیت، خصومت، انتقامجویی و غضب زیرمجموعههای خشم میباشند. این تمایزها بهصورت شناختی در سلسلهمراتب هیجانهای اصلی و مشتقات آنها ذخیره شده و مجموع تعداد هیجانهای متفاوتی که یک نفر میتواند تشخیص دهد، دانش هیجانی او را تشکیل خواهد داد. باید دانست هرچقدر دانش هیجانی فرد دقیقتر و جامعتر باشد، توانایی او در پاسخ دادن به رویداد زندگی با واکنش هیجانی تخصصی و بسیار مناسب، بیشتر خواهد بود.
3. انتسابها: انتساب دلیلی است که فرد برای توجیه پیامد مهم زندگی بهکار میبرد. انتسابها به این دلیل اهمیت دارند که وقتی از آنها برای توضیح دادن پیامدمان استفاده مینمائیم، واکنشهای هیجانی بهوجود میآورند و در واقع نظریه انتساب یا اسناد اعلام میکند که افراد علاوهبر واکنشهای هیجانی که یک پیامد برای آنها بهوجود آورده، بعد از توجیه پیامد نیز دچار هیجانهای دیگری میشوند تا واکنش هیجانی اولیه را بهصورت هیجانهای ثانوی خاص متمایز کنند (شولتز و شولتز، 1998).
ج) بعد هدفمندی هیجان: شخص هیجان زده را برای مقابله با شرایط هیجان آور آماده ميکند تا اقدامات لازم را انجام دهد.
د) ابعاد اجتماعی و فرهنگی؛ اما در بررسی ابعاد اجتماعی و فرهنگی هیجانات نیز باید دانست که همانگونه که ارزیابی به آگاهی شناختی از هیجان کمک میکند، تعامل اجتماعی نیز به آگاهی اجتماعی از هیجان کمک میکند و علاوهبر آن، موقعیت اجتماعی و فرهنگی که فرد در آن زندگی میکند نیز به آگاهی فرهنگی از هیجان کمک مینماید. شایان ذکر است که بسیاری از دانشمندان معتقدند که هیجان لزوماً پدیدهای خصوصی، زیستی و درونروانی نیست و بسیاری از هیجانها از تعاملات اجتماعی و بستر فرهنگی سرچشمه میگیرند. باید دانست معمولاً مهمترین منبع هیجان روزمره ما، تعامل ما با دیگران میباشد همچنانکه خزانه هیجانی ما با تغییر فرهنگ، تغییر خواهد کرد. برای مثال بچههای چینی کمتر از بچههای آمریکایی ابراز هیجان دارند که این امر احتمالاً بهدلیل آن است که والدین چینی بر خویشتنداری هیجان تأکید کرده، در حالیکه آمریکاییها بر ابراز هیجان تأکید میورزند. بنابراین تعامل اجتماعی و هویت فرهنگی را نیز میتوان از جمله ابعاد هیجان برشمرد( شولتز و شولتز، 1998).
حال با توجه به چهار ویژگی هیجان، کاملا مشخص ميشود که نميتوان هیجان را به روشنی تعریف کرد ونکته قابلتوجه این است که هیجانها در تجربیات روزمره ما خیلی صریح وواضح به نظرميرسند وهرکسی ميداند که تجربه شادی وغم چگونه است ولی مشکل اینجاست:
«تا وقتی ازکسی خواسته نشده باشد هیجان را تعریف کند ميداند که هیجان چیست» (فرو و راسل، 1984).
هیچ یک از این ابعاد نميتواند هیجان را تعریف کند وفقط ميتواند بر ویژگی متفاوت هیجان تأکید کند وبا بررسی هرچهار بعد هیجان ونحوه تأثیر متقابل آنها بریکدیگر ميتوان تعریفی برای آن ارائه نمود.
در روانشناسی هیجانها معمولاً به احساسها و واکنشهای عاطفی اشاره دارند، هر هیجان از سه مؤلفه ی اساسی برخوردار است:
مؤلفه ی شناختی، افکار، باورها و انتظارهایی که نوع و شدت پاسخ هیجانی را تعیین میکنند. آن چه برای یک فرد فوق العاده لذت بخش است، ممکن است برای دیگری کسل کننده یا آزارنده باشد.
مؤلفه ی فیزیولوژیکی که شامل تغییرات جسميدر بدن است. برای مثال، هنگاميکه بدن از نظر هیجانی به واسطه ی ترس یا خشم بر انگیخته میشود، ضربان قلب زیاد میشود، مردمکها گشاد میشوند و میزان تنفس افزایش مییابد. اکثر هیجانها شامل یک انگیختگی کلی و غیر اختصاصی دستگاه عصب هستند (همان منبع).
مؤلفه ی رفتاری، به حالتهای مختلف ابراز هیجانها اشاره میکند. جلوههای چهرهای، حالتهای اندام و حرکتهای بیانگر، و آهنگ صدا همراه با خشم، لذت، شادی، غم، ترس و هیجانهای دیگر تغییر میکنند.
جلوه ی چهرهای مهمترین شکل ارتباط هیجانی هستند. بررسیهایی که صورت گرفتهاند، نشان میدهند که برخی از جلوههای خاصِ چهرهای، ذاتی هستند. و بنابراین، در همه جای دنیا آنها را میشناسند.
هیجانها متشکل از الگوهای پاسخهاي فیزیولوژیکی و رفتارهای مخصوص به نوع هستند. و در واقع غالبا از نظر مردم هیجان همان احساسی است که به فرد دست میدهد. ولی هیجان یک رفتار است نه یک تجربه ی خصوصی و پدیده ای است که در بقای نوع و تولید مثل نقش دارد ( شولتز و شولتز، 1998).
2-3-11- اجزای هیجان
هر هیجان شامل شناختها، اعمال و احساسات میباشد و تماميهیجانات این مراحل را طی میکنند.
1ـ احساس درونذهنی
2ـ تحریک دستگاه خودکار
3ـ ارزیابی شناختی از موقعیت
4ـ ابراز هیجان
5ـ واکنش عمومی
6ـ گرایش عملی که مقدار هیجانی که از احساسی ناشی میشود و به صورت رفتار خاصی بروز میکند به تجربه فرد بستگی دارد (اتکینسون، 1983).
مهمترین چیزی که تاکنون درباره هیجان گفته شده این است كه، تا وقتی کسی هیجان را تعریف نکرده فکر میکند معنای آن را میداند ( كالات، 2007).
2-3-12- نظم هيجانی
نظم هيجانی به فراخوانی افکار يا رفتارهايي اطلاق ميشود و در این مورد که افراد درچه زمانی هیجان داشته باشند و چگونه آن هيجانها را تجربه يا ابراز کنند، تاثير ميگذارد(ريچارد و گروس، ٢٠٠٠).
مطابق نظريه تعاملی- تحولی (بک،١٩٩٤)؛ به نقل از امونزوکلبی، (١٩٩٥)، نظم هيجانی، شامل توانايي انتقال درست حالتهاي عاطفی شخص به ديگران است. بيش از نيمياز اختلالهای غير اساسی مربوط به محور و همه اختلالهای شخصيتی محور طبقه بندی تشخيصی و آماری اختلالهای روانی انجمن روانپزشکی آمريکا شامل برخی بد نظميهای هيجانی هستند، به عنوان مثال اسکينروفرنی نوع آشفته به وسيله پاسخهای هيجانی نامناسب و اختلال شخصيت هيستریایی به وسيله هيجان افراطی مشخص ميشوند(گروس و لونسون، ١٩٩٧).
يک شکل از نظم هيجانی، بازداری هيجانی يا مخفی کردن هيجان است، که در آن، شخص احساس ميکند . بازداری هيجانی درمقايسه با ديگر روشهای کنترل هيجانی به افزايش برپايی فيزيولوژيکی منجر ميشود. اين برپايی فيزيولوژيکی ميتواند در بيماريهای مختلف نقش داشته باشد(باتلر، ٢٠٠١). شکل ديگر نظم هيجانی، نشخوار يا مرور ذهنی رويدادهای هيجانی ناراحت کننده است که با چند اختلال روانی و جسمانی مانند اضطراب و افسردگی، همراه است. (گارنفسکی و همکاران، ٢٠٠١).
2-3-13- هوش هيجانی
سالووی و ماير بر اساس کار گاردنر (١٩٨٣) هوش هيجانی را گسترش دادند و آن را به عنوان "توانايی درک و ابراز، جذب، فهم و مهار هيجان ها" تعريف نمودند. به نظر ميرسد که الگوی "هوش غير شناختی" بارون، قابل فهم ترين و جامع ترين مفهوم سازی از ساختارهوش هيجانی باشد.هوش غير شناختی به عنوان مجموعه ای از توانايیهاي هيجانی، شخصی و اجتماعی تعريف ميشود و مهارتهايي ست که روی توانايي فرد برای مقابله با تقاضاهاتاکید دارد و عوامل کلیدی در این الگو عبارتند از :
1- توانايي درونی فرد(توانايي فهم و درک خود و هيجانهاي خودوتوانايي ابرازاحساسات و عقايد شخصی )؛
٢- مهارتهای بين فردی (توانايي فهم و درک احساسات ديگران و ايجاد و حفظ رضايت دو طرفه ارتباط مسئول با ديگران )؛
۳- انطباق پذيری (توانايي تغيير احساسات شخصی با نشانههاي بيرونی عينی و ارزيابی درستی از موقعيت فوری، انعطاف برای تغيير احساسات و افکار شخصی با تغيير موقعيتها و حل مسائل فردی و بين فردی).
۴- راهبردهای مهار تنيدگی (توانايي مقابله با تنيدگی و کنترل هيجانهاي شديد).
٥- عوامل خلقی كلي و انگيزشي (توانايي خوشبين بودن، لذت بردن از خود و ديگران و ابراز احساسات مثبت (بارون و کیپنر، ٢٠٠٠).
سالووی و همکاران (٢٠٠٠) معتقدند که ابراز کلاميتجارب آسيب زا، فرايند مقابله را آسان ميکند و افشای هيجانی راخانه تکانی شناختی ميدانند ومعتقدند که هوش هيجانی فرد بايد قادر باشد که مؤثرترين ابزار مقابله را شناسايي و پيگيری کند.
2-3-14- نظریههاي ابراز هیجان
1- نظریه جیمز ـ لانگه
بر طبق این نظریه هیجانهایی که احساس میشوند، ادراک دگرگونیهای بدنی است. طبق این نظریه چیزی که ما به صورت هیجان تجربه میکنیم برچسبی است که به پاسخهای خودمان میزنیم.
2- دیدگاه جدید
انگیختگی فیزیولوژیکی هیجان را همراهی کرده، تنظیم ميکند و زمینه را برای آن آماده ميسازد ولی مستقیما موجب آن نميشوند.
مدارهای عصبی خاص
1- سیستم گرایش رفتاری: جستجو کردن فرصتهاي محیطی جالب و تعامل کردن با آن
2- سیستم جنگ و گریز: گریختن از رویدادهای آزارنده و دفاع کردن پرخاشگرانه
3- سیستم بازداری رفتار: میخکوب کردن در برابر رویدادهای آزارنده
فعال سازی عصبی
سه الگوی اساسی شلیک عصبی: افزایش / کاهش /ثابت بودن فعالیت به رویدادهای محیطی بستگی دارد
3- نظریه هیجانهاي متمایز
نام خود را از تاکید بر هیجانهای اصلی ميگیرد وکه مقاصد انگیزشی منحصر به فرد یا متمایزی دارند.
اصول
4- فرضیه بازخورد صورت
توسط حرکات سیستم عضلات صورت و تغییرات دمای صورت و تغییرات در فعالیت غده ای پوست صورت ميگیرد.( 8 عضله)
فرضیه بازخورد صورت تأکید دارد که جنبۀ ذهنی هیجان در واقع آگاهی از باخورد حس عمیقی ناشی از عمل صورت است. این فرضیه به دو صورت قوی و ضعیف وجود دارد.
1- طبق مدل قوی: جلوههای صورت وانمودی، هیجانهای خاصی را فعال میکنند. مثلاً لبخند زدن را فعال میسازد.
2- طبق مدل ضعیف: جلوههای صورت هیجانی را که به طور طبیعی روی میدهد، تشدید میکنند.
نکته: در دیدگاه زیستی کنترلی روی هیجان وجود ندارد اما در دیدگاه شناختی کنترل صورت ميگیرد.
بعد شناختی هیجان
1- نظریه آرنولد
آرنولد معتقد است که تاکنون فقط قسمت دوم این زنجیره یعنی هیجان، جلوههاي آن، و عمل شخص مورد توجه قرار گرفته است، و به قسمت اول آن که ادراك اولیه است کمتر توجه شده است. به علاوه، وی خاطر نشان ميسازد که چون گاهی ادراك، واکنش هیجانی به دنبال ندارد، بنابراین باید مکانیسميدر جاندار برای ارزیابی موقعیتها وجود داشته باشد . به نظر آرنولد فرایند هیجانی دارای مراحل زیر است:
1- ادراك : محرك حسی خارجی
2- ارزیابی : قضاوتی درباره محرك
3- هیجان : تمایل مثبت به محرک
4- عمل : گرایش یا کناره گیری، در صورتی که هیجان معارضی وجود نداشته باشد
یکی از خصوصیات مهم نظریه آرنولد این است که در آن هیجان برمبنای انگیزش تعریف شده است . تمایل به گرایش یا کناره گیری از عناصر اساسی جهت گزینی انگیزه هاست، در حالی که تغییرات احشایی، بدن را آماده رفتار مورد نیاز میکنند (شولتز و شولتز، 1998).
2- نظریه لازاروس
نظریه او شناختی ـ انگیزشی ـ ربطه ای است. ساختار اساسی در آگاهی شناختی از هیجان، ارزیابی است. دو نوع ارزیابی وجود دارد که فرآیند هیجان را تنظیم میکند، که عبارتاند از:
1- نخستین، انسانها هنگام ارزیابی نخستین میخواهند بدانند که آیا در این موقعیت خاص چیز مهميدر خطر است، مثلاً سلامتی، عزت نفس و هدف.
2- ثانوی، ارزیابی ثانوی بعد از مقداری تأمل روی میدهد و بر ارزیابی از نحوۀ کنار آمدن با منفعت، ضرر یا تهدید بالقوه استوار است.
3- نظریه انتساب
بررسی انتسابی برای اینکه توضیح دهد چه موقع و چرا افراد غرور، امید یا سپاسگزاری را بعد از پیامدهای مثبت و گناه، شرم و خشم را بعد از پیامدهای منفی تجربه میکنند، روی انتسابهای پس از پیامد تمرکز مینماید.انتساب باعث واکنشهاي هیجانی ميشوند( ارزیابی نخستین پیامد) زمانی که هیجانات دیگر اتفاق افتاد ارزیابی ثانوی پیامد اتفاق ميافتد تا چرایی پیامد را توضیح دهد.
بعد اجتماعی و فرهنگی هیجان
در رابطه با بررسی اجتماعی و فرهنگی هیجان، دیگران غنیترین منبع تجربیات هیجانی هستند. هنگام تعامل اجتماعی، انسانها معمولاً از طریق فرآیند اشاعۀ هیجان که تقلید، بازخورد و در نهایت اشاعه را دربر دارد، هیجانهای دیگران را جذب میکنند. انسانها همچنین تجربیات هیجانی اخیر خود را هنگام گفتگو با دیگران، با یکدیگر در میان میگذارند، فرآیندی که سهیم شدن اجتماعی هیجان نامیده میشود.
فرهنگ اعضای خود را برای تجربه و ابرازکردن هیجانهای به شیوۀ خاص، اجتماعی میکند. دیگران و فرهنگها به طور کلی در رابطه با علتهای هیجان، نحوهای که باید هیجانها ابراز شوند و چه زمانی هیجانها کنترل شوند، به عاملها آموزش میدهند. همچنین نحوهای که افراد به صورت هیجانی به رویدادهای زندگی خود واکنش نشان میدهند، اطلاعاتی را دربارۀ اینکه آنها چه نوع آدميهستند در اختیار میگذارند.
نظریه شاختر ـ سینگر: در این نظریه، هیجانی که احساس میکنیم تعبیر و تفسیر ما از حالتهای برانگیختگی است.
نظریه ارزیابانه: طبق نظر ریچارد لازاروس، هیجان نتیجه ارزیابی اطلاعات از موقعیت محیطی و از درون بدن است.
نظریه رفتارگرایی: واتسون اظهار داشت که فقط سه هیجان اساسی وجود دارد که ذاتی بوده و توسط محرکهای ویژه بروز میکند که عبارتند از: ترس، خشم و عشق.
نظریه بازخوراند چهره: طبق این نظریه حالت چهره باعث تجربه درونذهنی هیجان میشود. تامکینز معتقد است: حالت چهره یا مثبت است یا منفی. حالت چهره از همین طریق میتواند هیجانات مثبت و منفی را از هم افتراق دهد.
2-7- یافتههاي توصیفی مربوط به متغیرهاي تحقیق
نه شخصیت و نه رابطه بین والدین و کودک، ارتباط معنی داری با نمرات مودال در لکسی تایمیا وجود ندارد.
طبق نتایج تحقیقات کارپنتر و آدیس (2000)، میانگین نمرات این گروه در ابعاد شناختی و عاطفی آلکسی تایمیا به طور سیستماتیک با شکایات روانشناختی، اضطراب ناتوان کننده و یا حالت دفاعی ارتباطی نداشت.
همچنین با استفاده ی از افکار تسکین دهنده به عنوان راهبرد رویارویی و مقابله، رابطه ی منفی داشت. بعلاوه یک رابطه با تصویر خود منفی در آینده مشاهده شده که بدین معناست که افراد مودال نميتوانند آینده خود را به شیوه ای خوشبینانه تصور کنند. به طور کلی مطالب قابلتوجهی در مورد افراد مودال نميتوان استنباط کرد، اگرچه یک دیدگاه نسبتاً بدبینانه در مورد آینده بیانگر شکلی از شخصیت افسرده است که در دامنه ی طبیعی وجود دارد (میلون و دیویس، 2000).
2-8- مطالعات انجام شده مرتبط با پژوهش
2-8-1- مطالعات انجام شده خارج کشور
کينگ و امونز (١٩٩٠) گزارش کرده اند که زنان بيشتر در ابراز هيجان مثبت مانند عشق و عاطفه به ديگران دوسوگرا هستند. همچنين در ابراز هيجاناتی چون خشم و حسادت با توجه به انتظارات فرهنگی دوسوگرا هستند . همچنین دوسوگرايي در ابرازگری با ابرازگری، همبستگی منفی معنادار دارد و به بازداری و نشخوار در ابراز هيجان منجر ميشود.
هنریکس و همکاران (1991) دریافتند که بین دو بعد دشواری در تشخیص و شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات با افسردگی ارتباط مثبتی وجود دارد و تمرکز بر تجارب بیرونی که بعد دیگری از آلکسی تایمیا است با افسردگی در ارتباط نیست.
واتسون و همکاران (١٩٩١) عقيده دارند که کنترل هيجانی به عنوان یک مؤلفه مهم الگوی رفتاری ريخت مستعد سرطان و ريخت C، شخص کاملاً سازگار، ساکت، موافق با مراجع قدرت، بدون جرٲت، دارای تصويری منفی نسبت به خود، دارای رفتارهای فداکارانه، اجتناب از تعارض و عدم ابراز کننده هيجانهاي منفی، مخصوصاً خشم با درماندگی و ناخوشی روانشناختی در بيماران سرطانی مرتبط است.
مونگرین و زاروف (1994)، برای بررسی دوسوگريی درابرازگری هيجان به منظور تعيين رابطه بين وابستگی خود انتقادی و علائم افسرده ساز، متغيرهای رويدادهای زندگی شدت هيجان و دوسوگرايی در ابرازگری هیجانی به عنوان تعديل کنندههاي مهم در ارتباط بين همبستگی و خودانتقادی و علائم افسرده ساز در زنان و مردان تحقيقی انجام داده اند که مطابق با يافتههاي بدست آمده، الگوهای تعديل کننده، شامل رويدادهای منفی و دوسوگرايی به طور موفقيت آميزی، ٧٤٪ از اثر شخصيت بر افسردگی در زنان و ٤٧٪ از اثر شخصيت بر افسردگی را در مردان تبيين ميکند. طبق نتايج پژوهش انجام شده، خودانتقادی و افسردگی در مردان تنها به وسيله دوسوگرايی ولی در زنان بيشتر به وسيله رويدادهای منفی و دوسوگرايی مرتبط بودند که رويدادهای منفی و دوسوگرايی پيش بينی کننده افسردگی بودند.
گروس و لونسون (١٩٩٧) به منظور بررسی اثرات حاد بازداری هيجانهاي مثبت و منفی پژوهشی انجام داده اند که در آن به ١٨٠ شرکت کننده زن، فيلمهاي غمگين، خنثی و مفرح نمايش دادند واز گروهی از شرکت کنندگان خواستند که رفتار ابرازگری شان را در حين نمايش فيلمها بازداری کنند. ولی گروه ديگر ميتوانستند به راحتی و بدون بازدار هيجانی، فيلمها را تماشا کنند.نتايج نشان داد که بازداری در گروه بازدارنده، رفتار ابرازگر را در هر سه فيلم و شادی را در فيلمهاي غمگين و مفرح کاهش داده و از لحاظ، زیستی بازداری، هيچ اثری در فيلم خنثی نداشت، ولی به طور آشکار، در هر دو فيلم هيجانی مثبت و منفی، موجب افزايش فعاليت سمپاتيک دستگاه قلبی - عروقی شد. شرکت کنندگان گروه بازدارنده درمقايسه با گروه غير بازدارنده افزايش فعاليت تنی، ضربان قلب و هدايت پوستی و فعاليت نسبتاً بيشتر دستگاه قلبی-عروقی و دستگاه تنفسی را نشان دادند.
نتايج مطالعات تاکون (٢٠٠٠) در زمينه کنترل هيجان بيانگر آن است که زنان مبتلا به سرطان سينه در مقايسه با زنان سالم کنترل هيجانی بيشتری دارند.
کراز و همکاران (2000) طبق پژوهشی در زمينه دوسوگرايی در ابرازگری هيجانی، بين وابستگی اجتماعی، ديدگاه منفی نسبت به خود، تعارض در ابراز هيجان و اختلال تغذيه، ارتباط قوی يافته اند، به اعتقاد این پژوهشگران زنانی که وابستگی اجتماعی و اعتماد به نفس پايين دارند، در ابراز هيجان احساس تعارض ميکنند و بازداری هيجانها اين افراد را به ويژه به علائم اختلال تغذيه آسيب پذير ميسازد. زنانی که وابستگی اجتماعی دارند توانايی کافی ندارند تا هيجان هايی را بروز دهند که روابط آنها را بهبود بخشد و برای آنها عاطفه مثبت و احترام ايجاد کند و بنابراين درگير فعاليت هايی ميشوند که شکل دهی بدنی آنها را بهبود بخشد. زيرا تغيير دادن ظاهر جسمانی برای کسب استانداردهای فرهنگی زيبا کمک کننده است و باعث توجه مثبت و تحسين ميشود بنابراين اگر زنان نتوانند خود ابرازگری، توجه و کنترل مثبت بدست آورنده به رفتارهای محدود کننده مثل ورزش زياد با تغذيه مختل روی ميآورند، به عبارت ديگر وابستگی اجتماعی و عدم اعتماد به نفس در زنان به دوسوگرايی بيشتر در ابراز هيجان منجر ميشود که در نتيجه اختلال خوردن را در آنها افزايش ميدهد.
اسميت (٢٠٠١) در يک مطالعه طولی روی دانشجويان در۲١، ۳۷، ۴۳، ۵۳ سالگی، ابراز هيجانی مثبت و چهره ای دانشجويان بر اساس عکسهاي سالهای مورد نظر دانشجويان درجه بندی کرد و به اين نتيجه رسيد که ابراز هيجان مثبت با خصوصيات شخصيتی در سنين مختلف مرتبط است. زنانی که هيجان مثبت بيشتری را در عکسهاي "کتاب سال" دانشجويان نشان داده بودند، با گذشت زمان، از لحاظ ذهنی متمرکز و رو به پيشرفت و برای تجربه طولانی و مکرر عاطفه منفی، کمتر مستعد بودند. در کل، ابراز هیجانی مثبت، پیامدهای خوشایند در ازدواج و سلامت شخص داشتند. همچنین زنانی که هیجان مثبت بیشتری را نشان داده بودند، بیشتر احتمال داشته است که تا ٢٧ سالگی ازدواج کنند و در 43 سالگی از ازدواجشان راضی باشند . اگر چه بين ابرازگری مثبت و منتهی شدن به طلاق يا رضايت زناشويي در53 سالگی ارتباطی وجود نداشت.
گراس و جان(2003) گزارش کردند که تفاوت هاي افراد در استفاده از سبکهاي مختلف تنظيم هيجان شناختي موجب پيامدهاي عاطفي، شناختي و اجتماعي مختلفي ميشود چنان که استفاده از سبکهای ارزیابی مجدد با هيجانهاي مثبت و عملكردهاي ميان فردي بهتر و بهزيستي بالا ارتباط دارد.
دوگاخت و همکاران (2004) معتقدند که مهار هیجانی (آلکسی تایمیا) به منزله ی عامل آسیب پذیری، فرد را برای تجربه ی عواطف منفی (درماندگی روانشناختی و ناتوانی در تجربه ی عواطف مثبت) مستعد ميکند.
بایلی و هنری (2007) نشان دادند که بعد دشواری در شناسایی هیجانها در آلکسی تایمیا به طور معنی داری با جسمانی کردن همراه است و این نتیجه از طریق عاطفه ی منفی ایجاد ميشود. در کل افراد با تیپ D، رفتارهای مرتبط با سلامتی کمتری داشته و از حمایت اجتماعی پایین تری برخوردارند و این امر با سلامتی عموميپایین در آنها رابطه دارد.
لی و همکاران (2007) نشان دادند که بین آلکسی تایمیا و دو بعد دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات آن، با افسردگی و اضطراب همبستگی مثبت و معنی داری وجود دارد که مولفههاي اضطراب و خلق تنگ ميتواند همپوشی هایی با ویژگیهاي شخصیت D، داشته باشد.
مطالعات موریگوچیو همکاران (2007) نشان داده است که مقابله ضعیف با عوامل فشارزا را که در افراد آلکسی تایمیک و روان رنجور دیده ميشود، با احتمال خطر بالاتر این افراد برای بیماریهای روانپزشکی و روان تنی مرتبط است و ذکر کرده اند که روان رنجور خویی بالا و فراخ ذهنی و وجدانی بودن کم را بهترین عوامل تبینی مرتبط با آلکسی تایمیا است.
ويليامز و همكاران (2010) نشان دادند كه بيماران تيپ D شخصیتی با بيماران غير تيپ D تفاوت معناداري در ابعاد درك بيماري شان دارند. آنها معتقدند كه بيماريشان وخيم تر از بيماران غير تيپ D است و اكثر نشانه هايي كه تجربه مي كنند به بيماري آنها مربوط است. آنها نگران بيماري خود بودند و هيجانات بيشتري را تجربه مي كردند ( یکی از مولفه هایی که با تیپ شخصیتی D، ارتباط تنگاتنگی دارد، آلکسی تایمیا یا مهار هیجانی است).
همچنين طبق پژوهشی دوبی و همکاران (2010 (ناگويي خلقي با سبک هاي سازش نيافته نظم دهي هيجانات و عواطف، همبستگي مثبت و با رفتارهاي سازش يافته همبستگي منفي دارد. بنابراین نویسندگان نتیجه گرفتند که آلکسی تایمیا اصطلاحی است که اغلب برای توصیف افرادی به کار ميرود که مشکلاتی در تشخیص، پردازش و تنظیم هیجانهاي خود دارند.
نتایج پژوهش کاستلیو همکاران (2013) با هدف بررسی پریشانی روانشنخاتی، عصبانیت و الکسی تایمی در بیماران مبتلا به درد صورت بر روی 45 نفر زن مبتلا نشان داد این زنان نمرات بالایی در افسردگی، اضطراب و پریشانی هیجانی کسب کرده اند. کسانی که درجه عصبانیت بیشتری گزارش کرده بودند درد بیشتری را تجربه میکردند. این بیماران نمرات بالایی در الکسی تایمیا به ویژه در تشخیص هیجانات چهره نشان دادند و رابطه بین الکسی تایمی با ابراز خشم مثبت و معنادار بود.
2-8-2- پژوهشهاي انجام شده در داخل کشور
در پژوهش شاهقليان در سال 1386 رابطه آلكسي تایمیا با سبكهاي ابراز هيجان ( ابرازگري هيجاني، كنترل هيجاني و دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني) و سلامت عمومي در دانشجويان و نقش جنسيت در بروز آلكسي تایمیا بررسي شده است. در اين پژوهش 210 دانشجو ( 105 زن و 105 مرد) به شيوه نمونه گيري تصادفي چندمرحله اي از ميان دانشجويان دانشگاه گيلان انتخاب و به كمك مقياس آلكسي تايمياي تورنتو و پرسشنامه هاي ابرازگري هيجاني، كنترل هيجاني، دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني و ضريب همبستگي پيرسون و تحليل رگرسيون، t سلامت عمومي ارزيابي شدند. بر اساس نتایج بدست آمده، از ميان آلكسي تایمیا و سبك دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني، آلكسي تایمیا تبيين كننده قوي تري براي واريانس سلامت عمومي است. افزايش آلكسي تایمیا با كاهش سلامت عمومي همراه است.
افروز (1387) گزارش کرده است کسانی که آلکسی تایمیا دارند در بسیاری از موارد از سوی والدین مورد سرزنش، تحقیر، تهدید و احیاناً تنبیه بدنی واقع شده اند؛ این نوع واکنش، باعث بازداری رفتار و هیجان منفی در افراد ميشود و آنها را برای تیپ شخصیتی D، مستعد ميگرداند.
مظاهری (1389) تحقیقی با عنوان بررسی ارتباط آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب در بیماران روان پزشکی انجام داده که این پژوهش جهت بررسی ارتباط ابعاد آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب در بیماران روان پزشکی انجام شده است. در این مطالعه ی توصیفی همبستگی، 81 بیمار (62 زن و 19 مرد) از مراجعه کنندگان به یک درمانگاه روان پزشکی دولتی شهر اصفهان در سال 1387 به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شده و با استفاده از مقیاس آلکسی تایمیای تورنتو و معیار بیمارستانی اضطراب و افسردگی مورد ارزیابی قرار گرفتند. سپس دادهها به کمک شاخصهاي توصیفی، ضریب همبستگی پیرسون و تحلیل رگرسیونی تحلیل شدند. بر اساس نتایج بدست آمده، دو بعد از آلکسی تایمیا شامل دشواری در شناسایی احساسات (001/0= P) و دشواری در توصیف احساسات (014/0= P) با افسردگی و اضطراب همبستگی مستقیم معنی داری دارند، در حالی که همبستگی بین بعد تمرکز بر تجارب بیرونی با افسردگی و اضطراب معنی دار نبود( 96/0= P) تحلیل رگرسیونی نشان داد که ابعاد آلکسی تایمیا توانایی پیش بینی تغییرات افسردگی و اضطراب را ندارند. رابطه بین آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب موید ارتباط آن با شاخصهاي آسیب پذیری روان شناختی است.
مظاهری و افشار (1389) نشان دادند که بین آلکسی تایمیا و دو بعد دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات آن، با افسردگی و اضطراب همبستگی مثبت و معنی داری وجود دارد که مولفههاي اضطراب و خلق تنگ ميتواند همپوشی هایی با ویژگیهاي شخصیت D، داشته باشد.
نتایج مطالعه عیسی زادگان و همکاران (1390) نشان داد که آلکسی تایمیا با هر دو زیرمقیاس تیپ شخصیتی D، یعنی عاطفه منفی و بازداری اجتماعی رابطه ی مثبت و معنی داری داشته است.
علیمردانی و همکاران (1393) در پژوهشی با عنوان تعیین رابطه ی الکسی تایمیا و منبع کنترل با تیپ شخصیتی D در دانشجویان به این نتیجه دست یافتند که بین تیپ شخصیتی D، با تفکر معطوف به سطح با منبع کنترل بیرونی رابطه ی معناداری وجود دارد.
.
منابع و مـآخذ
الف- منابع فارسي
ابوالقاسمي، عباس. زاهد، عادل و نريماني، محمد.(1388). بررسي ارتباط احساس پيوستگي و تيپ D شخصيتي با تندرستي در افراد مبتلا به بيماري عروق كرونر. مجله علمي پژوهشي اصول بهداشت رواني،3،.213 -222.
اتکینسون، ریتا. ال. اتکینسون، ریچارد. اس؛ و هیلگارد، ارنست. آر.(1998). زمینه روانشناسی، ترجمه رفیعی و همکاران (1384). تهران: ارجمند، چاپ پنجم، جلد دوم، ص 51 و 52.
اتکینسون، ریتا. ال. اتکینسون، ریچارد. اس؛ و هیلگارد، ارنست. آر.(1998). زمینهی روانشناسی اتکینسون و هیلگارد، ترجمه: همزه گنجی (1384). تهران: انتشارات جیحون، ص 89.
افشاری، افروز. (1387). بررسی صفات شخصیتی، سبکهاي دلبستگی، رویدادهای استرس زای زندگی و جنسیت به عنوان پیش بینهاي ناگویی خلقی در دانشجویان دانشگاه چمران، پایان نامه ی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی، اهواز، دانشگاه شهید چمران.
بشارت، محمد علي.(1388). سبك هاي دلبستگي و نارسايي هيجاني. فصلنامه پژوهشهاي روانشناختي، سال دوازدهم، شماره 4. 80-63
بشارت، محمدعلی.(1387). رابطه نارسایی هیجانی با اضطراب، افسردگی، درماندگی روانشناختی و بهزیستی روانشناختی، پژوهشهاي نوین روانشناختی (روانشناسی دانشگاه تبریز) دوره سوم، شماره 10. 17-40.
پورافکاری، نصرتا... (1373). فرهنگ جامع روانشناسی – روانپزشکی، تهران، فرهنگ معاصر، جلد اول، ص 495.
تقوي، محمدرضا. (1380). بررسي روايي و اعتبار پرسش نامه سلامت عمومي GHQ، مجله روانشناسي، سال پنجم، شماره 4. 383 – 398.
خداپناهی، محمد کریم. (1376). انگیزش و هیجان. انتشارات سمت - تهران.
راجر، درك. (1993). تغييرات زندگي، كنترل فشار رواني و شيوه هاي مقابله. ترجمه بهمن نجاريان و ايران داوودی (1385). تهران: رشد، ص 72.
رفيعي نيا، پروين.(1380). رابطة سبكهاي ابراز هيجان با سلامت عمومي در دانشجويان دانشگاه تربيت مدرس. مجله روان، سال سیزدهم، شماره 3. 238- 248.
ریو، جانمارشال. (2001). انگیزش و هیجان، ترجمه: یحیی سیدمحمدی (1388)، تهران: رشد، ویرایش، چاپ سیزدهم، ص 350-349.
ریویر، کلود.(1967). «درآمدی بر انسان شناسی» ترجمه ناصر فکوهی (1379)، تهران، نشر نی.
شاملو، سعید. (1382). «مکاتب و نظریهها در روانشناسی شخصیت»، تهران، رشد، چاپ هفتم.
شاهقلیان، مهناز، مرادی، علیرضا و کافی، سیدموسی.(1386). رابطه آلکسی تایمیا با سبکهاي ابراز هیجان و سلامت عموميدر دانشجویان، مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران (اندیشه ورفتار). دوره سیزدهم، شماره 3. 238-248.
شه ناسی، مریم. (1392). نارسایی هیجانی (الکسی تایمی) چیست؟ پایان نامه کارشناسی روانشناسی بالینی، دانشگاه سمنان، سمنان.
شولتز، دوان.(1990). نظریه شخصیت، ترجمه: یوسف کریمی (1387)، تهران، ارسباران، چاپ اول، ص 110 و 111.
شولتز، دوان؛ شولتز، سیدنی الن.(1998). نظریههاي شخصیت. ترجمه: یحیی سید محمدی (1387). تهران: نشر مؤسسه نشر هما.
علیمردانی صومعه، سجاد، عباسی، آزاده و قربانی، فاطمه. (1393). رابطه ی الکسی تایميو منبع کنترل با تیپ شخصیتی D در دانشجویان. فصلنامه شخصیت و تفاوتهاي فردی، سال سوم، شماره 5. 13-32.
عیسی زادگان، علی؛ شیخی، سیامک؛ بشرپور، سجاد. (1390). رابطه ی آلکسی تایميو تیپ شخصیتی D با سلامت عمومی، مجله ی پزشکی ارومیه، سال دوم، شماره 6، 530-538.
فربد، محمد صادق.(1381). مبانی انسان شناسی. تهران، انتشارات پشتون.
فکوهی، ناصر.(1381). تاریخ اندیشهها و نظریات انسان شناسی، تهران، نشر نی.
فيست، جس؛ و فيست، گريگوري جي. (1988). نظريه هاي شخصيت. ترجمه يحيي سيدمحمدي (1384). تهران: انتشارات ارسباران.
قلیزاده، فرضالله. (1376). روانشناسی شخصیت، تبریز: نشر هادی، چاپ اول، ص 96.
كالات، جيمز.(2007). روانشناسي فيزيولوژيكي، ترجمه: يحيي سيدمحمدي، تهران، نشر روان، ص 176.
کارل هافمن، مارک ورنوری، جودیت ورنوری.(۱۳۸۱). روانشناسی عمومي(از نظریه تا کاربرد) جلد دوم شابک: ۵-۰۱-۶۳۸۹-۹۶۴.
کریمی، یوسف.(1384). روانشناسی شخصیت، تهران: پیام نور، ص 88 و 89.
کریمی، یوسف.(1382). تاریخچه و مکاتب روانشناسی، تهران: پیام نور، چاپ اول، ص 197.
گنجي، حمزه. ( 1384 ). هوش هيجاني؛ تهران: نشر ساوالان.
لطف آبادي، حسين (1379) . روان شناسي رشد كاربردي نوجواني و جوانی. چاپ سوم. تهران: سازمان ملي جوانان.
لوگال، آندره. (1371)، نگراني و اضطراب، ترجمه محمدرضا شجاع رضوی. ناشر آستان قدس رضوي مؤسسهي فرهنگي راه بين.
مسعودنیا، ابراهیم. (1390). رابطه ی بین تیپ شخصیتی D، و مولفههاي آن با سلامت عموميدر دانشجویان، مجله ی علوم رفتاری، 5 (2)، 143-149.
وکیلی عباسعلیلو، سجاد. (1393). پیش بینی آلکسی تایمیا براساس صفات شخصیتی و سبکهاي دلبستگی
با نقش میانجی تنظیم شناختی هیجان. پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی، دانشگاه تبریز.
ب- منابع خارجي
Alasbi, M., Barort, S., & Lovvallo, W. R .(2000). A drenocorticotropin responses to interpersonal stress: Effects of overt anger expression style and defensiveness. International Journal of psychophysiology, (32) 257- 256.
Austin, E. J., Saklofske, D. H., & Egan, V. (2005). Personality well-being and health correlates of trait emotional intelligence. Personality and Individual Differences, 38, 547-558.
Bagbay, R. M., Parker, J. D. A., & Taylor, G. J. (1994). The twenty-item Alexithymia Scale: Item selection and cross validation of the factor structure. Journal of Psychosomatic Research, 38, 23-32.
Bailey, P. E., &Henry, J. D. (2007). Alexithymia, Somatization and negative effect in a community sample. Journal of Psychiatry, 150(1), 13-20.
Bankier, B., Algner, M., & Bach, M. (2001). Alexithymia in DSM IV disorders: comparative evaluation of somatoform disorder, panic disorder, obsessive-compulsive, and depression. Psychosomatics, 42, 235-240.
Baron, R. A. & Kepner, C. R .(2000). Models behavior and attraction toward the model as determinants of adult aggressive behavior. Journal of personality and social psychology, 14, 335-334.
Beck, A. T., Steer, R. A., Epstin, N., & Brown, B. (1990). Beck self-concept test.Psychological Assessments, 2, 191-197.
.Bermond, B., Vorst, H.C., &Moormann, P.P.(2006). Cognitive neuropsychology of alexithymia: implications for personality typology. Cognitive Neuropsychiatry, 11(3):332-60.
Bermond, B., Righart, R., Ridderinkfof, K.R., &Moormann, P.P.(2008). Alexithymia and the brain potential P300. Netherlands Jornal of Psychology. 64, 65–77.
Bootll, R. J., & pennebaker, J. W. (2000). Emotions and immunity In: M. Lewis and J. W. Hawiland- Jones (Eds). Handbook of Emotions. (2nd,pp. 558- 570). New York: The Guilford Press.
Boulter, L. T. (2002). Self-concept as predictor of College freshman academic adjustment. College Student Journal, 36(2), 234-246.
Bridges, L. J., Margie, N. G., & Zaff, F. J. (2001). Background for community-level work on emotional well-being in adolescence: Reviewing the literature on contributing factors. Child Trends ResearchBrief. 32, 231-262.
Broadhead, W.E., Kaplan, B.H., James, S.A., Wagner, E.H., Schoenbach, V.J.,
Burger, J. M. (1993). Personality, 3rd. California: Pacific Grove. Books/cole.
Cassidy, J., Parks, R. D., Buthovsky, L., & Braungart, J. M. (1992). Familypeer connections: The roles of emotinal expressiveness within the family and children, understanding of emotions. Child Development, (63), 603- 618.
Castelli, L., De Santis, F., De Giorgi, I., Deregibus, A., Tesio, V., Leombruni,…& Torta, R. (2013). Alexithymia, anger and psychological distress in patients with myofascial pain: a case-control study, Journal of Frontiers in Psychology, 4, 490.
.Coolidge, F.L., Estey, A.J., Segal, D.L.,& Marle, P.D.(2013). Are alexithymia and schizoid personality disorder synonymous diagnoses? Compr Psychiatry, 54(2),141-8.
Dalbudak, E., Evren, C., Aldemir, S., Coskun, K. S., Gul Yildirim, F., & Ugurlu, H. (2013). Alexithymia and personality in relation to social anxiety among university students. Journal of Psychiatry Research, 209(2), 167-172.
Damen, N. L., Versteeg, H., van Helmondt, S. J., de Jaegere, P. P., van Geuns, ..., & Pedersen, S. S. (2014). The distressed (Type D) personality mediates the relationship between remembered parenting and psychological distress in cardiac patients. Psychology & Health, 29(3), 318-333.
De Gucht, V. (2003). Stability of neuroticism and alexithymia in somatization, Comprehensive Psychiatry, 44 (6), 466-471.
De Gucht, V., Fischler, B., &Heiser, W. (2004). Neuroticism, Alexithymia, Negative Affect, and Positive Affect as Determinants of Medically Unexplained Symptoms. Journal of Personality and Individual Differences, 36, 1655-1667.
Denollet, J. (1998). Personality and coronary heart disease: the Type-D Scale DS-16. Annual Behavior Medicin, 20(2), 209-215.
Denollet, J., Vaes ,J., Brautsaert, D.L. (2000). Inadequate response to treatment in coronary heart disease: adverse effects of Type D personality and younger age on 5 year prognosis and quality of life. Circulation, 102, 630-5.
Dubey, A., Pandey, R., & Mishra, K. (2010). Role of emotion regulation difficulties and Positive/negative affectivity in explaining alexithymia-health relationship: An overview. Indian Journal of Social Science Research, 7(3), 20-31.
Eizaguirre, A. E., Cabezon, A. O. S., Alda, I. O., Olariaga, L. J., & Juaniz, M. (2004). Alexithymia and its relationships with anxiety and depression in eating disorders. Personality and Individual Differences, 36, 321-331.
Ekman, P. & Davidson, R. J. (1994). Affective Science: A Research Agenda. In Ekman, P. & Davidson, R. (Eds.), The Nature of Emotion: Fundamental Questions (pp. 411-430). New York: Oxford University Press.
Ekman, P.(1984). Expression and the nature of emotion. In : K Scherer,., P Ekman,.(Eds)
Emmons, R. A., & Colby, P. M. (1995). Emotional conflict and well being, relation to perceived availability, daily utilization and observer reports of social support. Journal of Personality and Social Psychology, 65,947-959.
Emonsa, W., Mejier, R., &Denollet, J. (2007). Negative affectivity and social inhibition in cardiovascular disease: Evaluating type-D personality and its assessment using item response theory. Journal of Psychosomatic Research, 63, 27-39.
Cambria, E., Livingstone, A.,& Hussain,a . (2012). The Hourglass of Emotions. Springer. doi:10.1007/978-3-642-34584-5_11.
Garnefski, N., Baan, N., & Kraaij, V. (2005). Psychological distress and Cognitive emotion regulation strategies among farmers who fell victim to the foot-and-mouth crisis. Personality and Individual Differences, 38, 1317-1327.
Garnefski, N., Kraaij, V., & Spinhoven, P. (2001). Negative life events, cognitive emotion regulation and emotional problems. Personality and Individual Differences, 30, 1311- 1327.
Ghorbani, N., Bing, M. N., Watson, P. J., Davison, H. K., & Mack, D. A. (2002). Self-reported emotional intelligence: Construct similarity and functional dissimilarity of higher-order processing in Iran and United-States. International Journal of Psychology, 37, 297-308.
Ginting, H., van de Ven, M., Becker, E. S.,& Näring, G. (2014). Type D personality is associated with health behaviors and perceived social support in individuals with coronary heart disease. Journal of Health Psychology. 64, 63-69.
Goldberg, D. P. (1972). The detection of psychiatric illness by questionnaire. London: Oxford University Press.
Goleman, D. (1995). Emotional Intelligence. New York: Bantam books.
Goleman, D. (1995).Emotional intelligence. NEW YORK: Bantam books.
Gross YY, Levenson RW. (1997). Hiding Feelings: The acute effects of inhibiting negative and positive emotion. Journal of Abnormal Psychology, 106 (1), 95- 103.
Gross, J. J. (1998). The emerging field of emotion regulation: An integrative review. Review of General psychology, 2 (3), 271 - 299.
Gross, J. J. (2001). Emotion regulation in adulthood: Timing is everything.Current Directions in Psychological Science, 10, 214-219.
Gross, J. J., & John, O. P. (1997). Revealing feelings: Facets of emotional expressivity in self reports, peer Scale. Journal of Personality and Social Psychology, 66, 934-949.
Gross, J. J., &John, O. P. (2003). Individual differences in two emotion regulation processes: Implications for affect, relationships, and well-being. Journal of Personality and Social Psychology.; 85 (2): 348–362.
Gross, J. J., Munoz, R. F. (1995). Emotion regulation and mental health. Clinical Psychology Science & Practice, 2 (2), 151–116.
Helmers, K. F., & Mente, A. (1999). Alexithymia and health behaviors in healthy male volunteers. Journal of Psychosomatic Research, 47, 635–645.
Katz, I. M., & Campbell, J. D. (1994). Ambivalence over emotional expression and well-being: Nomothetic and idiographic tests of stress-buffering hypothesis. Journal of Personality and Social Psychology, 67(3): 513-524.
King, KM, et al.(2001). Psychosocial components of cardiac recovery and rehabilitation attendance. Heart, 85, 290-294.
King, L. A. (1998). Ambivalence over emotional expression and reading emotions in situations and faces. Journal of Personality and Social Psychology, 74, 753-762.
King, L. A., & Emmons, R. A. (1990). Conflict over emotional expression: Psychological and physical correlates. Journal of Personality and Social Psychology, 58, 864-877.
King, L. A., Emmons, R. A., & Woodley, S. (1992). The structure of inhibition. Journal of Research in Personality, 26, 85-102.
King, L. A., Emmons, R. A., & Woodley, S. (1992). The structure of inhibition. Journal of Research in Personality,26, 85-102.
Kleinginna, P., Jr., & Kleinginna A. (1981). A categorized list of motivation definitions, with sugges-tions for a consensual definition. Motivation and Emotion, 5, 263-291.
Lazarus, R. (1991). Emotion and adaptation. New York: Oxford University Press.
Lazarus, R.S. (1966), Psychological stress and the coping process, 1st ed. New York: McGraw-Hill .
Le, N. H., Romas, M. A., &Munoz, R. F. (2007). The relationship between alexithymia and perinatal depressive symptomatology. Journal of Psychosomatic Research, 62, 215-222.
Lewis, M. (2000).The emergence of human emotions.In : M. Lewis and J.M. Haviland,(Eds). Hand book of emotions. New York. 2rd : 265 – 280.
Lim, H. E., Lee, M. S., Ko, Y. H., Park, Y. M, Joe, S. H., et al. (2011). Assessment of the Type D Personality Construct in the Korean Population: A Validation Study of the Korean DS14, Journal of Korean Medical Science, 26, 116-123.
Londen, V., Zuiden, V., &Kleber, R.J. (2008 ). Type D personality: predictor of general psychological distress after military deployment?. Master Disertation, Utrecht University.
Luminet, O., Bagby, R. M., Wagner, H., Taylor, G. J., & Parker, J. D. A. (1999). Relations between alexithymia and the five factor model of personality: A facet-level analysis. Journal of Personality Assessment, 73 (3), 345-358.
Luminet, O., Rime, B., Baby, R. M., &Tayler, G. J. (2004). A multimodel investigation of emotional responding multimodel investigation of emotional responding in alexithymia. Journal of Cognition Emotion, 18(5), 741-66.
Lumley, M. A. (1996). Family factors related to alexithymia characteristics. Psychosomatic Medicine, 58, 211-216.
Lutwak, N., Razzino, B. E., & Ferrari, J. R. (1998). Self-perceptions and moral affect: An exploratory analysis of subcultural diversity in guilt and shame emotions. Journal of Social Behavior and Personality, 13(2): 333-348.
Stephen,J., Ruth, W., Paul, I., Tommy, C.(1994). The preliminary development of a measure to assess attitudes towards emotional expression. Personality and Individual Differences, 16(6), 869-875.
Mayer, E.A., Craske, M.,& Naliboff, B.D. (2001). Depression, anxiety, and the gastrointestinal system", Journal of Clinical Psychiatry, 62, 28-36.
Meijer, Degen, F., & Lansen, J. (2006). Alexithymia: challenge to art therapy, the story of Rita. The Artin psychology, 33, 167-179.
Meins, E., Harris-Waller, J., & Lloyd, A. (2008). Understanding alexithymia: Associations with peer attachment style and mind-mindedness. Personality and Individual Differences, 45, 146–152.
Mesken, J., Hagenzieker, M. P., Rothengatter, T., & Waard, D. (2007). Frequency, determinants, and consequences of different drivers’ emotions: An on-the-road study using self-reports, (observed) behaviour, and physiology. Transportation Research, 10(6): 458-475.
Mongrain, M., & Zuroff, D. C. (1994). Ambivalence over emotional expression and negative life events: mediators of depressive symptoms in dependent and self- critical in dividuals. Personality and Individual Differences. 16(3), 447- 458.
Motan I, &Gencoz T. (2007). The relationship between the dimensions of alexithymia and theintensity of depression and anxiety. Turkish Journal of Psychiatry, 18(4), 333-43.
Muller, J., Alpers, G. W., Reim, N., & Sub, H. (2004). Abnormal attentional bias in alexithymia. Journal of Psychosomatic Research, 56, 581-673.
Oogai, Y., Akimoto, M., & Fukunishi, I. (2003). The association of alexithymia and emotional intelligence. Journal of Psychosomatic Research, 55, 147-178.
Paivio, S.C.,& McCilloch, C.R. (2004). Alexithymia as a mediator between childhood trauma and self- injurious behaviors, Child abuse & neglect, 339-354.
Palmer, B., Donaldson, C., & Stough, C. (2002). Emotional intelligence and life satisfaction. Personality and Individual Differences, 33, 1091–1100.
Pandy, R., Mandal, M. K., Taylor, G. J., & Parker, J. D. A. (1996). Cross cultural alexithymia: Development and validation of Hindi translation of the 20-item Toronto Alexithymia Scale. Journal of Clinical Psychology, 52, 173-176.
Palmer, B., Donaldson, C., & Stough, C. (2002). Emotional intelligence and life satisfaction. Personality and Individual Differences, 33, 1091–1100.
Parker, G. (1982). Parental representations and affective disorder: Examination for an ereditary link. British journal of Medical Psychology, 55, 57- 61.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., & Bagby, R. M. (1989). The alexithymia construct: Relationship with sociodemographic variables and intelligence. Comprehensive Psychiatry,30, 434-441.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., & Bagby, R. M. (2001). The relationship between emotional intelligence and alexithymia. Personality and Individual Differences, 30, 107-115.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., &Bagby, R. M .(2003). The 20-Item Toronto Alexithymia Scale III. Reliability and factorial validity in a community population. Journal of Psychosomatic Research, 55 , 69– 27.
Petrie, K. J., Booth, R. J., Pennebaker, J. W. Davison., & Thomas, M. G. (1995). Disclosure of trauma and immune response to a hepatitis B vaccination program. Journal of onsulting and Clinical psychology, 63 (5),787- 792.
Pham, T. (2000). The influence of gender and culture on relationship between emotional control and well-being. Ressearch Journal, 10(8)99-114.
Plutchik, R. (2011). Nature of Emotions. American Scientist. Retrieved 14 April 2011.
Quinton, S., & Wagner, H. L. (2005). Alexithymia, ambivalence over emotional expression, and eating attitudes. Personality and Individual Differences, 38, 1163-1173.
Raty, L., & Gustafsson, B. (2006). Emotions in relation to healthcare encounters affecting self-esteem. Journal of Neuroscience Nursing, 38(1): 42-50.
Rick, A., & Vanheule, S. (2007). Alexithymia and DSM IV personality disorder traits in alcoholic inpatients: A study of the relation between both constructs. Personality and individual differences, 43, 119-129.
Roger, D., & Jimson, B. (1998). The relationship between emotional rumination and cortisol secretion under stress. Personality and Individual Difference, 24 (4), 531- 538.
Roger, D., & Najarian, B.(1989). The construction and validation of a new scale for measuring emotion control. Personality Differences, 10 (8) , 845 – 853.
Roger, D., & Nesshoever, W. (1987). The construction and preliminary validation of a scale for measuring emotion control. Personality and Individual Differences, 8, 527-534.
Roger, D.,& Najarian,B .(1998). The relationship between emotional rumination and cortisol secretion under stress. Personality and Individual Differences, 24(4), 531 – 538.
Roger,D.,& Nesshoever, W.(1987). The construction and preliminary validation of a scale for measuring emotional control. Personality and Individual Differences, 8(4) , 527 -534.
Salminen, J. K.,& Saarijarvi, S. (1999). Alexithymia behaves as a personality trait over a 5-year period in Finnish general population. Journal of psychosomatic reaserch, 61, 275-278.
Salovy, P., Rothman, A.J., Detweiler, J.,& Steward, W.I. (2000). Emotional states and physical health. American Psychology, 55 (1), 110-21.
Sarafino E.P.( 2002). Health Psychology 4th . John Wiley and Sons, Inc.
Sifneos, P. E. (1973). The prevalence of. alexithymia. characteristics in Psychosomatic patients. Psychotherapy and Psychosomatics, 22(8), 255. 262.
Smith, J. M. (1998). Written emotional expression: Effects Sizes. Outcome types and moderating variables. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 66 (1), 175- 184.
Simpson, P. A., & Stroh, L. K. (2004). Gender Differences: Emotional Expression and Feelings of Personal Inauthenticity. Journal of Applied psychology, 89(4): 715-721.
Sworowdki, F. A. (2000). Emotionally expressive coping prediets psychological and physical adjustment to breast cnacer. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 68 (5), 875- 882.
Taylor, G. J. & Bagby, M. (2004). New trends in alexithymia research. Psychotherapy and Psychosomatics, 73, 68-77.
Taylor, G. J., Bagby, R. M., & Parker, J. D. A. (1997). Disorders of affect regulation: Alexithymia in medical and psychiatric illness. Cambridge University Press.
Tennant, C. & Tonkin A. (2003). Stress and coronary heart disease: Psychosocial risk factors. Medical Journal of Australia, 178(6), 272–276.
Troisi, A., D'Argenio, A., Peracchio, F., & Petti, P. (2001). Insecure attachment and alexithymia in young men with mood symptoms. Journal of Nervous and Mental Disease,189(5),311-316.
Vanheule, S., Verhaeghe, P.,& Desmet, M. (2010). The Observer Alexithymia Scale: A Reliable and Valid Alternative for Alexithymia Measurement? Journal of Personality Assessment, 92 (2), 175-185.
Watson,K.E .(2001). How and when does emotional expression help?. Review of General Psychology,5,187–212.
Williams, C., &Wood, R.L. (2010). Alexithymia and emotional empathy following traumatic brain injury. Journal of Clinical Experience and Neuropsychology, 32 (3):259-67.
Williams, L., O'Connor, R. C., Howard, S., Hughes, B. M., Johnston, D. W., Hay, J. L. (2008). Type-D personality mechanisms of effect: the role of health-related behavior and social support. journal of Psychosomatic Research, 64(1), 63-69.
Wise, T. N., Mann, L. S., &Shay, L. (1992). Alexithymia and the fivefactor model of personality. Comprehensive Psychiatry; 33, 147.151
Zimmermann, G., Rossier, J., Meyerde-Stadelhofen, F., & Gaillard, F. (2005). Alexithymia assessment and relations with dimensions of personality. European Journal of Psychological Assessment, 21 (1), 23-33.