مبانی نظری تحقیق پرخاشگری،رفتار پرخاشگرانه و تقویت پرخاشگری

مبانی نظری تحقیق پرخاشگری،رفتار پرخاشگرانه و تقویت پرخاشگری (docx) 85 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 85 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

6399821325880پيشينه پژوهش و مطالعه منابع مربوط به موضوع مورد تحقيق00پيشينه پژوهش و مطالعه منابع مربوط به موضوع مورد تحقيقفصل دوم : مبانی نظر وپیشینه تحقیق پرخاشگری،رفتار پرخاشگرانه وتقویت پرخاشگری فصل دوم : پیشینه پژوهش و مطالعه منابع مربوط به موضوع مورد تحقیق4 مقدمه5 تعریف پرخاشگری7 پرخاشگری از دیدگاه زیست شناسی در مبانی فیزیولوژی 10 آمیگدال و رفتار پرخاشگرانه 10 نقش تستوسترون در پرخاشگری14 سیناپس های سروتونینی و رفتار پرخاشگرانه16 پرخاشگری، فیزیولوژی و تیره شناسی19 پرخاشگری از دیدگاه روانکاوی21 اوهام پرخاشگرانه28 تحول پرخاشگری29 کنشهای از پیش ساخته پرخاش نسبت به دیگران34 آدم کشی37 پرخاشگری نسبت به خود 39 پرخاشگری نسبت به خود در حال تحول و رشد39 پرخاشگری با دوام نسبت به خود 40 نظریه یادگیری اجتماعی «تأثیرات الگویی»45 تقویت پرخاشگری47 مشاهدة خشونت48 فرضیه پالایش50 فرضیه ناکامی و پرخاشگری52 تعریف ناکامی53 رابطه ناکامی و پرخاشگری53 شکست نامطلوب در کسب هدف 54 هدف ناکامی و پرخاشگری55 رقابت و ناکامی55 عوامل انتقال ناکامی به پرخاشگری56 پرخاشگری ناشی از ناخوشایندی56 ناکامی به منزله حادثه ای ناخوشایند56 واکنش به حوادث ناخوشایند57 سایر تأثیرات منفی محرکهای ناخوشایند58 انتساب تحقق هدف و ناخوشایندی59 تمایزات گروهی و اجتماعی60 تأثیرات جبری محرکهای محیطی61 پیوند با شرایط ناخوشایند61 پیوند اهداف موجود62 اشخاص معلول به منزله محرکهای ناخوشایند63 پیوند با پرخاشگری تأثیر تسلیح 63 فرایندهای شناختی در رفتار پرخاشگرتنه66 شناخت وقوع حادثه66 کیفیت تسکین67 تطابق با خودشناسی68 اداره عقیده68 عوامل موثر بر تمایزات جنسی70 نقش های جنسی و پرخاشگری72 کاهش و کنترل پرخاشگری74 کاهش پرخاشگری75 تربیت نادرست والدین76 والدین به منزله الگوهای پرخاشگری76 کنترل پرخاشگری77 تنبیه77 فرو خوردن خشم78 نقش زمان در اطفاء پرخاشگری78 پرفشاری خون چیست79 فشار خون بالای اولیه یا لازم و ضروری80 علایم فشار خون بالا به طور معمولی یا مزمن81 علایم فشار خون بالا به طور حاد یا شدید82 مکانیسم کنترل فشار خون توسط اعصاب83 برخی از اثرات فشار خون بر بدن خطر پاره شدن رگ های مغز یا سکته قلبی84 تأثیر فشار خون بر قلب85 تأثیر فشار خون بر کلیه ها85 بیماری سرخرگ ها در اثر فشار خون86 دلایل افزایش فشار خون تأثیر چای و قهوه86 تأثیر الکل88 «تأثیر استرس» یا فشارهای عصبی88 فشار خون بالا و خوردن نمک89 برخی از راههای جلوگیری از افزایش فشار خون90 مقدمه احتمالاً تمام افراد با واژة پرخاشگری آشنایی نسبی د ارند و این حالت را تجربه کرده اند به گونه ای که اگر این واژه را متصور شویم متعاقباً حالت هیجانی آن را در ذهن می توانیم تداعی کنیم. تقریباً هیچ چیز مخرب تر از پرخاشگری نابجا نمی تواند باشد به طوری که می تواند ارتباطات انسانی را به راحتی ویران کند. پرخاشگری عموماً رفتار کاملاً طبیعی انسانهاست اما زندگی که پرخاشگری خارج از کنترل و ویرانگر باشد می تواند در کار، ارتباطات اجتماعی و حتی در کل کیفیت زندگی مشکلاتی را به وجود بیاورد ممکن است کار به جایی برسد که شما احساس کنید اسیر هیجان قدرتمندی هستید که نمی توانید از آن اجتناب کنید پرخاشگری یک حالت هیجانی است که از لحاظ شدت می تواند خفیف، شدید یا ویرانگر باشد همانند هیجانات دیگر ، پرخاشگری موجب تغییرات زیستی و فیزیولوژیکی متعددی می شود مثل افزایش فشار خون، افزایش ضربان قلب، تند شدن تنفس و ... همچنین عصبانیت می تواند ناشی از عوامل بیرونی یا درونی باشد شما می توانید از دست فرد مشخصی مثل یک همکار یا از یک حادثه عصبانی شوید . همچنین پرخاش شما می تواند ناشی از نگرانی یا تفکر شما در مورد مسائل شخصی باشد با یادآوری حوادث و خاطرات تلخ و آسیب زا که می تواند پرخاشگری را شدت بخشد زمانی که احساس نفرت از شخصی را به زبان می آوریم یا اقدام به آسیب رساندن به وی می کنیم، دیگر نمی توانیم به این شناخت برسیم که آن شخص جنبه های خوبی هم دارد از سوی دیگر، وقتی در برابر کسی پرخاشگری می کنیم به این معناست که جاذبه آن شخص در نظر ما کم شده است. به همین سبب، پس از اعمال پرخاشگری، کوشش خواهیم کرد تا حسن های او را دست کم بگیریم و معایب وی را برجسته تر کنیم تا از این طریق ناهماهنگی شناختی را کاهش دهیم، به علاوه سعی می کنیم تا دلایل دیگری برای تنفر از آن فرد پیدا کنیم، مرد اغلب پس از فریاد زدن، کتک زدن یا شکستن ظروف احساس آرامش پیدا می کنند این اعمال، برای مدتی کوتاه تنش را زایل می کند و فرصتی فراهم می آورد تا قدرت خود را نشان دهند، اما در بلند مدت خشونت را افزایش می دهد . درهر صورت در مورد پرخاشگری و شکل گیری آن نظریات گوناگونی ارائه شده است و هر کدام از مکاتب روانشناسی نظرات خاص خود را بیان کرده اند مانند فروید که پرخاشگری از نوعی سائق می داند و یا رفتار گرایان که طبق اصول پاداش و تنبیه آن را تعریف می کنند و یا روانشناسان یادگیری که بر الگوها و یادگیری مشاهده ای تأکید دارند و یا روانشناسان شناختی که بر شناخت و طرحواره های ذهنی اشاره می کنند. تعريف پرخاشگري : اصطلاح پرخاشگري به طور گسترده مورد استفاده قرار مي گيرد خواه در معني نزديك شدن به اشياء و اشخاص خواه به معني درگيري با نيروهاي خارجي اين مفهوم گاهي با مفاهيم انگيختگي، كارآوري و حتي با مفهوم كنجكاوي اشتباه مي شود. اتوكلاین برگ مفهوم پرخاشگري را گسترده در نظر مي گيرد و معتقد است كه جنبه هاي مثبت يا منفي پرخاشجويي را در بردارد اگر پرخاشجويي را به جاي پرخاشگري به كار ببريم به معني محدود دشمني را نيز شامل مي شود مفهوم دشمني تا حدي شامل ارزشهاي منفي است در حالي كه پرخاشگري به معني ‹‹مخالف بودن›› داراي ارزش ارتباطي است و در بعضي شرايط مثبت و سازنده است پرخاشگري را از عمل پرخاشجويي تجاوز متمايز مي كنيم: پرخاشگري از عوامل انفعالي انسان و در انسان نهفته است و هنگام ظهور در پرده اي از پوششهاي دفاعي پيچيده شده است و به صورت بخشي از نيروي آماده براي عمل و فعاليت بروز مي كند. پرهيز صورتي از عقب نشيني پرخاشجويي است پرخاشگري هميشه با عمل پرخاشجويانه بروز نمي كند، وقتي واقع مي شود ضرورتاً پرخاش عليه ديگري نيست بلكه پرخاشجويي مي تواند متوجه خود فرد نيز بشود در انگليسي با اصطلاحات و كلمات زير توصيف مي شود پرخاشجويي به معني حمله اي كه به تحريك كسي نباشد و در انسان به صورت بدني و يا لفظي بروز مي كند، رفتاري بي خبرانه است ‹‹Agonist behavior ›› كه به صورت حمله و ضد حمله بروز مي كند براي رفتار پرخاشجويانه اي كه به تحريك ديگران به وجود مي آيد و همچنين براي عمليات پاسخ يا اعتراضي كه براي دفاع و يا حمله است بايد كلمات و اصطلاحات ديگري را جستجو كرد. Aggressiveness پرخاش، حالت نسبتاً دائمي همراه با آمادگيهاي سرشتي و نيروي ذخيره براي پرخاشجويي است و گاهي مفاهيم ابتكار عمل، جاه طلبي، درگيري و جسارت را شامل مي شود. تعريفي ديگر : پرخاشگري يعني عملي كه به آسيب رساني عمدي ديگران منتهي مي گردد البته ممكن است اين آسيب رساني در انواع شيوه هاي پياده شده و حتي متضمن آزارهاي رواني نظير تحقير، توهين و فحاشي نيز شود اما در هر حال مفهوم آسيب به تعارض رفتارها ارجاع دارد. از اين رو خشونت تنها يكي از انواع پرخاشگري محسوب مي گردد، به اين لحاظ خشونت را حاوي مبادرت عمدي ايجاد آسيبهاي جسماني به ديگران تلقي مي كنيم پرخاشگري عمدي مي تواند از ساير انگيزشهاي غير پرخاشگرانه به شكلي متمايز متأثر گردد. يك سرباز دشمنش را مي كشد – كه اين كار عمل پرخاشگرانه است – اما واكنش او ممكن است براي حفظ زندگيش، تأمين منافع كشورش يا كسب، تأييدات سازماني گروهي باشد. اما يك قاتل دلايل ديگري براي كشتن قربانيانش دارد. در اين موارد آسيب عمدي نوعي پرخاشگري محسوب شده اما سياقي متفاوت مي يابد. روانشناسان چنين مفاهيم متنوعي را به تبيين ابزار پرخاشگري اطلاق مي كنند در مقابل، پرخاشگري عاطفي يا خشم آلود هنگامي به وجود مي آيد كه هدف اصلي بر تعهد استوار است ‹‹بركوتيز، 1979 زيلمان›› اين نوع پرخاشگري به دليل احساس شرايط و حالات ناخوشايند رخ مي دهد. مثلاً تنفر به خشم مي انجامد و بيش از ساير عواطف با پرخاشگري همراه است لذا در شرايط معيني – توام بودن تنفر با خشم شديد، كنترل ضعيف و وجود نيتي خاص – فرد كمتري مي تواند از تمايل به آسيب رساني ديگران جلوگيري كنند. پرخاشگري از ديدگاه زيست شناسي ‹‹مباني فيزيولوژي پرخاشگري›› آميگدال و رفتار پرخاشگرانه آميگدال در خوردن، نوشيدن، رفتار جنسي و ديگر رفتارها اهميت فراواني دارد. در اينجا، نقشي آميگدال را بر رفتار پرخاشگرانه مورد بررسي قرار مي دهيم. حيوانات غير انساني، تحريك الكتريكي آميگدال مي تواند به حمله هاي شديد نسبت به ديگر حيوانات يا ‹‹به دفعات كمتر›› به يك حمله بازدارنده منجر شود. آسيب رسيدن به آميگدال معمولاً سبب رام شدن و متانت مي شود، گرچه آسيب رسيدن به برخي از هسته هاي آميگدال مي تواند پرخاشگري را افزايش دهد. رفتار پرخاشگرانه حيوانات مبتلا به صرع كانوني در آميگدال معمولاً افزايش مي يابد رابينر نوعي بيماري است كه در نتيجه حمله ويروسها به قسمت اعظم مغز، به ويژه لوب گيجگاهي عارض مي شود و رفتارهاي پرخاشگرانه با خود به همراه دارد ‹‹لنتز، بوريچ، اسميت، كريك وتيگور 1981›› با اين وجود، اثرات آسيب به آميگدال تنها به موضوع ايجاد يا بازداري يك هيجان خاص منحصر نمي شود بلكه، ايجاد يا بازداري يك هيجان توسط آميگدال، بيشتر به اينكه حيوان اطلاعات را چگونه تعبير كند، بستگي دارد. براي مثال، گربه هاي نر مبتلا به ضايعه آميگدال ممكن است با ديگر گربه هاي نر، اعضاي ديگر گونه ها و حتي اشياء بي جان رابطه جنسي برقرار كنند ‹‹شرانير، كلينگر، 1953›› در كل افزايش فعاليت هاي جنسي بدان معنا نيست كه تمايل جنسي خيلي شديدي دارند، بلكه به اين علت است كه شريك جنسي خود را نمي توانند تميز دهند ‹‹آرونسون وكوير 1979›› همين طور، بعضي ميمون هاي مبتلا به ضايعه آميگدال در تفسير برخي از محرك هاي اجتماعي از ديگر ميمون ها، مشكل دارند، به علت سوء تعبيرشان ممكن است حمله بي دليل داشته باشند يا وقتي كه مورد تهاجم قرار مي گیرند نتوانند از خود به خوبي دفاع كنند. رسولد، ميرسكي و پي برام ‹‹1954›› در آميگدال سلطه گرترين و پرخاشگرترين ميمون گروه 8 تايي ضايعه ايجاد كردند. بعد از اين ضايعه، آن ميمون از نظر سلسله مراتب قدرت به پايين ترين مرتبه تنزل كرد. پژوهشگران سپس ضايعه آميگدال را به قوي ترين ميمون از 7 ميمون باقي مانده وارد ساختند. اين ميمون نيز سريعاً در رتبه هفتم قرار گرفت. با اين وجود، وقتي كه آنها به ميمون سوم ضايعه را وارد ساختند، نزول محسوس در حالات يا رفتار پرخاشگرانه آن مشاهده نكردند. تبيین احتمالي اين است كه اين ضايعه ها بخش هاي نسبتاً متفاوتي از مغز سر ميمون را تخريب كرده است. احتمال ديگر اين است كه اثرات ضايعه با توجه به محيط اجتماعي تغيير مي يابد دو ميمون اول به محيطي برمي گردند كه در آن رقباي پرخاشگر وجود دارد، در حالي كه سومين ميمون به محيطي برمي گردد كه رقباي وي كم ترند ممكن است براي دو ميمون اولي در مقايسه با ميمون سومي تداوم رفتار پرخاشگرانه در برابر رقبا سخت تر مي باشد. انسان ها: آمادگيهاي فيزيولوژي مي تواند در حيوان عكس العمل هاي شبه عاطفي با تظاهرات هيجاني ايجاد كند، اين عكس العمل ها در حالاتي كه كرتكس صدمه ديده باشد دوام بيشتري دارد پذيرفته شده كه منطقه قدامي هيپوتالاموس براي ايجاد چنين پديده اي ضروري است بحرانهاي شبه هيجاني خشم در حيواناتي كه مخ را برداشته باشيم ديده نمي شود تحريك الكتريكي منطقه قدامي هيپوتالاموس در حيوان سالم تظاهرات شبه عاطفي، مشابه آنچه كه در حيوان عادي از كرتكس ديده شده بوجود مي آورد كه كارلي دخالت هيپوتالاموس در رفتار پرخاشگرانه و عادت شده را مي پذيرد اما مي گويد درود آن رفتار در ساخت رواني و يا به كارگيري آن در يك حادثه وابسته به سيستم ليمبيك دارد. هسته هاي دروني هيپوتالاموس نقش بازدارنده در رفتار پرخاشگرانه را دارد در همين مورد دلگادو نشان داده است تحريك انتهاي هسته هاي دروني موجب مي شود كه رفتار پرخاشگرانه در برخي از حيوانات كه فوق العاده پرخاشگر و خطرناك هستند بلافاصله از بين برود در لحظات تحريك بدون هيچگونه خطري مي توان صورت، بدن و پوزه حيوان را لمس كرد. ولي به محض اينكه تحريك را متوقف مي كنيم خطرناك مي شود. پژوهشگراني مانند دلگادو در منطقه زيرين كرتكس و ليمبيك نقاطي را پيدا كرده اند كه تقويت كننده پرخاشگري هستند و نقاط ديگري يافته اند كه موجب كاهش و حذف پرخاشگري مي گردد در اجتماع ميمون ها سلسله مراتبي وجود دارد كه در آن يكي رئيس و عده اي زير دست هستند همه از رئيس مي ترسند او بهتر از همه غذا مي خورد و بهترين جا را براي استراحت انتخاب مي كند آزمايشهاي دلگادو نشان داد : به محض اينكه هسته مشخصي از مغز ميمونها را تحريك نماييم وضع تغيير مي نمايد، در مدت يك ساعت تحريك، ميمون ها از اطاعت رئيس بيرون مي شوند ديگر از او نمي ترسند و او آرام و بي تفاوت باقي مي ماند اما چند دقيقه پس از آنكه تحريك مغزي متوقف شد دوباره سلسله مراتب ميان ميمون ها برقرار مي گردد و رئيس مورد احترام و ترس سايرين مي شود . روبينسون و همكارانش در پژوهشهاي خود نشان داده اند كه تحريك طولاني قسمتهايي از هيپوتالاموس ميمونهايي كه تحت سلطه بوده اند آنها را پرخاشگر ساخته و نقش ميمونهاي تسلط دار را با ميمونهاي اطاعت كننده عوض كرده است و وجود احتمالي يك مركز پرخاشگري را در هيپوتالاموس تأييد مي كند پلونتيك و همكارانش براي پاسخ به اين اعتراض، پرخاش را با توجه به رشد و زمينه هاي ايجاد آن دو قسم مي كند 1- پرخاش ثانويه كه حاصل انگيختگي مناطق رنج زاي بدن است 2- پرخاش اوليه كه با تحريك مغز به وجود مي آيد و تا وقتي كه آن تحريك وجود دارد ادامه مي يابد بايد آنها نتيجه مي گيرند : پرخاش كه با تحريك مناطق رنج زاي مغز همواره است از نوع پرخاش ثانويه است اين تحقيقات مويد تحقيقات گسترده اي است كه با ايجاد درد در پا و يا روشهاي ديگر رفتار پرخاشگرانه به وجود مي آورند روبينسون ضمن تحقيقات ديگري نشان داد كه تحريك برخي از نقاط هيپوتالاموس رفتار پرخاشگرانه را ايجاد مي كند كه به محرك وابسته است مدت تحريك و شدت محرك، مدت و شدت پاسخ را تغيير مي داد در انسان قسمت پهن بخش پيشين پيشاني و بخش از قسمت بالاي آن موجب كاهش پرخاشگري در انسان مي شود اعمال جراحي كه در قسمتهايي از تالاموس، پيشاني و بخش از قسمت بالاي آن موجب كاهش پرخاشگري در انسان مي شود اعمال جراحي كه در قسمتهايي از تالاموس، پيشاني، هيپوتالاموس و قسمت زيرين مغز انجام شده است با كاهش عكس العمل هاي پرخاشگرانه در انسان همراه بوده است در سال 1966 ساند وعده اي ديگر از جراحان ژاپني كه مستقيماً درباره هيپوتالاموس كار كرده براي كنترل رفتار حمله و پرخاش در كودكاني كه ناراحتي مغزي داشته اند قسمت عقب هيپوتالاموس را به مقدار كمي برداشتند و ملاحظه كردند كه عمل جراحي آنها مفيد بوده است . همين عمل در منطقه مياني هيپوتالاموس نيز موثر بوده است. نقش تستوسترون در پرخاشگري : يكي از عوامل زيستي مرتبط با پرخاشگري در افراد مذكر سطح تستوسترون است تستوسترون هورمون جنسي مذكر است كه ايجاد بسياري از صفات جسمي مردانه را به عهده دارد و در ميمونها نيز ارتباط با پرخاشگري دارد بررسيهاي اخير حاكي از آن است كه در انسان نيز بالا بودن سطح تستوسترون با پرخاشگري شديد ارتباط دارد در يكي از بررسيهاي كلان مقياس در اين زمينه بيش از 4400 مرد نظامي از ايالات متحده شركت داشتند. به آنها انواع و اقسام آزمونهای روانی را داده بودند که در برخی از آنها ضمناً سابقه پرخاشگری فرد را هم می سنجیدند در همین حال نمونه خون آنها را نیز گرفتند و در نتیجه سطح تستوسترون آنها را تعیین کنند. در مردانی که سطح تستوسترون بالاتر بود، احتمال سابقه پرخاشگری هم بیشتر بود از آنجا که رفتار پرخاشگرانه مردان ممکن است گاه به رفتار ضد اجتماعی بینجامد، می شود انتظار داشت که سطح بالای تستوسترون در زندگی آمریکایی مانع از موفقیت فرد باشد در واقع سطح تستوسترون مردانی بسیار بالاست که بیشتر در طبقات پایین اجتماعی قرار دارند. آزمایشهای کارلی نشان داده است که در حالت انزوا قرار دادن یا مختل و مسدود کردن کار حواس در رفتار پرخاشگرانه موثر واقع می شود، او کار حس بویایی را در موشهای خانگی مختل و مسدود کرد این عمل موجب شد که فعالیت جویدن و گاز گرفتن تشدید گردد موشها به نحوی غیرعادی بدن قربانیان خود را مورد حمله قرار می دادند و می جویدند کارلی این رفتارهای پرخاشگرانه را «پاسخهای بدون اختیار و منع شده» نامید تجربه های کارلی نشان داد که اگر در آزمایش فوق موشها را در قفس تنها بگذاریم پس از دو هفته رفتار پرخاشگرانه آنها تشدید می شود. سیناپس های سروتونینی و رفتار پرخاشگرانه : گرچه این احتمال وجود ندارد که رفتار پرخاشگرانه یا هر رفتار دیگری را فقط به وسیله یک سیستم انتقال دهنده سیناپسی کنترل کرد، اما شواهد نشان می دهد که سروتونین به عنوان یک انتقال دهنده عصبی نقش مهمی در رفتار پرخاشگرانه دارد. نتیجه گیری عمده این است که کاهش ترشح سروتونین با افزایش رفتار پرخاشگرانه همراه است. والزلی دریافت که چهار هفته جداسازی اجتماعی برخی نژادهای ژنتیکی موش های نر خانگی، و هر نژادی، سبب می شود که به دیگر موش ها حمله کنند این جداسازی هم رفتار پرخاشگرانه را در یک نژاد از موش ها به وجود می آورد و هم سبب کاهش میزان سروتونین مغز می شود. به بیان دیگر، گرچه مغز ممکن است دارای مقدار طبیعی از سروتونین باشد، اما در ترشح آن و ترکیب سروتونین جدید برای جانشین کردن آن ناموفق است. میزان سروتونین را می توان از غلظت HIAA – 5 یک متابولیست سروتونین – در خون یا ادرار برآورد کرد. در میان نژادهای موش ها هرچه میزان سروتونین بیشتر کاهش یابد، میزان پرخاشگری توسط موش های نر بیشتر افزایش خواهد یافت «والزلی و برناسکونی ، 1979» موش های ماده از هر نژاد ژنتیکی نه پرخاشگر می شوند و نه در میزان سروتونین کاهش نشان می دهند نتایج مشابهی با موش های صحرائی نیز به دست آمده است بعد از اینکه موش های صحرائی نر از نظر اجتماعی جدا شدند و در کنار موش های خانگی قرار گرفتند موش های صحرایی که در میزان سروتونین کاهش نشان دادند به موش های خانگی حمله کردند و آنها را کشتند برخی از موش های صحرایی که در میزان سروتونین افزایش نشان دادند با موش های خانگی دوست شدند و اغلب به گونه ای مادرانه عمل کردند «والزلی و گاراتنی، 1972» در تأیید این نتایج، داروهایی که از ترشح سروتونین جلوگیری می کنند رفتار پرخاشگرانه را در حیوانات افزایش می دهند داروی PCPA سناپس های سروتونین را بلوکه می کنند بعد از تزریق داروی PCPA که تولید سروتونین را در 50 درصد موارد قطع می کند موش های نر صحرایی و حتی گاهی موش های ماده به موش های خانگی حمله می کنند و آنها را می کشند. «والزلی، برناسکونی و گارتینی، 1981». هرگاه که رفتار پرخاشگرانه سر زند حتی بعد از آنکه سطح سروتونین به سطح طبیعی برگشته ممکن است این رفتار ادامه یابد «والزلی، برناسکونی و دالساندرو، 1983» تستوسترون، آمفتامین، بنزودیازپام و کانابینواز «عوامل فعال در ماری جوانا» همگی احتمال بروز رفتار پرخاشگرانه را در حیوانات افزایش می دهند گرچه آنها از طریق مسیرهای نسبتاً متفاوتی اثر می کنند، اما یک نکته مشترک در میان آنها وجود دارد «اسمنی و اسمن، 1986» هر چهار دارو میزان ترشح سروتونین را در مغز کاهش می دهند علاوه بر این تأثیرات، اثرات آنها با فنیل آلانین - که تولید سروتونین را کاهش می دهد – چند برابر می شود. بالاخره رژیمهای غذایی با کمبود تریپیتوفان، یک جانشین برای سروتونین، رفتار پرخاشگرانه را در حیوانات افزایش می دهد. تجویز تریپتوفان با دیگر داروهای شیمیایی وابسته، پرخاشگری را کاهش می دهد. انسان ها * در انسان ها همانند موش ها آمفتامین میزان سروتونین را کاهش و رفتار پرخاشگرانه را افزایش می دهد. چندین عارضه پزشکی از جمله نشانگان ژیل دولاتوره توأم با سروتونین پاینی و سطوح بالای رفتار پرخاشگرانه است «والزلی 1981» در انسان نیز همانند حیوانات ممکن است رژیم غذایی بر رفتار پرخاشگرانه تأثیر گذارد. طبق پژوهش ماسن و جاکوبز «1978» در کشورهایی که مصرف ذرت در بالاترین حد است، میزان قتل نیز در بالاترین درجه است ذرت حاوی مقدار خیلی کمی تریپتوفان، جانشین برای سروتونین است. به بیان دیگر خوردن مقداری ذرت ترکیب سروتونین را کاهش می دهد «لیتل، مسینگ، فیشر و فباس، 1975» بدیهی است که رابطه ذرت در رژیم غذایی و میزان خودکشی را می توان به طرق دیگری نیز، از جمله در رابطه با فقر تبیین کرد. این نکته مطمئناً قبل از آنکه هرگونه نتیجه گیری کنیم، پژوهش های دقیق تری را می طلبد. در ضمن، افرادی که دارای سابقه پرخاشگرانه هستند عاقلانه تر آن است که در خوردن مقادیر زیادی ذرت یا دیگر غذاهایی که تریپتوفان پایینی دارند احتیاط کنند احتیاط مشابهی نیز در مورد غذاهایی که فنیل آلانین بالایی دارند توصیه می شود. فنیل آلانین با تریپتوفان برای ورود به مغز رقابت می کند. بعضی از پژوهش ها نشان داده اند افرادی که دارای سابقه ای از رفتار پرخاشگرانه هستند تمایل دارند که میزان ترشح سروتونین کم تر از حالت طبیعی داشته باشند «بران، گودین، بالنگر، گویر و ماژر ، 1979- توبیاز و نظیر اوغلو، 1981» . در افرادی که تلاش می کنند با ابزارهای خشن خودکشی کنند میزان سروتونین به طور بارزی کاهش یافته است. چنین افرادی دارای سطوح پایین HIAA – 5 در خون و ادرار خود هستند که کاهش ترشح سروتونین را مطرح می سازد «براون، ابرت و همکاران؛ ادمن، اسبرگ، لواندر و اسکالینگ، 1986» میزان گیرنده های سروتونین در کرتکس مغز آنها نیز افزایش می یابد تصور می شود که این افزایش جبران مغز برای کاهش ترشح سروتونین باشد «مان، استانلی، مک برد، مک ایوان ، 1986». پرخاشگری ، فیزیولوژی و تیره شناسی: دانش تیره شناسی نشان می دهد که در تیره های مختلف انسان و حیوان رفتارهای پرخاشگرانه و رفتارهای دفاعی به صورتهای فوق العاده متفاوت بروز می کند و اینها شکل تشدید شده صدور توقف عکس العمل هاست از طرف دیگر فیزیولوژی نشان داده که سازمان مغز اگر موجب پرخاشگری نشود، حداقل مقدمات و زمینه بروز پرخاشگری را فراهم می سازد اگر از مرکز پرخاشگری در مغز نتوانیم سخن بگوییم حداقل می توان قبول کرد که جریانی عصبی وجود دارد که مجروح شدن و یا تحریک آن موجب عکس العمل های پرخاشگرانه می شود تحقیقات فیزیولوژی ثابت کرده است که در تحریک برخی از مناطق مغز منجر به تخلیه نیرویی می شود که حیوان ضمن آن هیجان های خویش را نشان می دهد و این هیجان حالتی تجربه شده دارد ولی معنی این تجربه آن نیست که بخشی از سازمان شخصیت فرد را بسازد پدیده هیجان تشدید است مانند یک خشم شدید اما تجربه ای نیست که در سازمان شخصیت جای بگیرد و انجام یابد برخی از حیوانات طوری هیجان نشان می دهند که گویی با آگاهی و اراده است و نتایج آن خواه کاهش و خواه افزایش باشد، موجب تغییر سلسله مراتب اجتماعی می شود، علاوه بر این پرخاشگری حیوانات با فعالیتهای جنسی همراه می کند و آن را تقویت می نماید تیره شناسان می خواهند بدانند که پرخاشگری تا چه حد تحت تأثیر محیط پیدا می شود بعضی از پژوهشگران مشاهده کرده اند که موشهای پرورش یافته در تنهایی کمتر اقدام به کشتن موشهای دیگر می کنند ولی اگر در محیط موشهای کشنده قرار بگیرند اقدام به کشتن می کنند. بعضی حیوانات که موش را نمی کشتند وقتی صحنه کشته شدن یک موش را دیدند خود اقدام به کشتن موش می کردند. در حالی که آنهایی که با موشها در قفس بودند و منظره کشتن را ندیده اند اقدام به کشتن نمی کردند. مشاهده شده است موشهایی که در چند نبرد پیروز می شده اند رفته رفته رفتار پرخاشگرانه شان تقویت می شده است در حالی که موشهای شکست خورده به تدریج از پرخاشگری دست کشیده اند. با این شواهد می توان منکر رفتار سرشتی نبردخواهی انسان شد. حیوان برای دفاع از چیزهای مورد علاقه اش اقدام می کند و نمی توان گفت که پرخاشگری تنها نتیجه عکس العمل فرد در برابر ناکامی است و هدفها و ایده آلها در آن دخالت ندارند. اسکات بر اساس تحقیقاتی از این انواع نتیجه می گیرد که رفتار پرخاشگرانه یادگرفتنی است. عادت به حمله کردن به تدریج در دوره کوچکی حیوان پیدا می شود، در این دوره حیوان برای غذا به نبرد برمی خیزد و با همگنان خود مبارزه می کند. ایپل نظریه پویایی غریزه پرخاشگری را ارائه می دهد. احتمال ارثی بودن پرخاشگری در بعضی تیره های حیوانات حدس زده می شود ولی باید پذیرفت که پرخاشگری به مقدار زیادی تحت تأثیر محیط است خواه به علت یادگیری باشند و خواه به علت کاهش و اختلال کار حواس. در اورگانیسم دستگاههایی وجود دارد که با تحریکات الکتریکی تغییر می کنند منطقه هایی از آنها موجب پرخاشگری می شوند و مناطقی پرخاشگری را کاهش می دهند، تغییرات این دستگاهها موجب تغییر رفتار در گروه می شوند و دستگاههای مورد بحث به عوامل بیوشیمی به ویژه ترشحات غدد داخلی از یک سو و به عوامل محیطی از سوی دیگر حساسیت دارند. پرخاشگری از دیدگاه روانکاوی : پرخاشگری را می توان یک حالت گذرا و یا یک بخشی از رشد و تحول فرد دانست روانکاوی برای اولین بار به پرخاشگری به صورت یک پدیده قابل بررسی توجه کرد، استفاده از اصطلاحاتی مانند نیروی پرخاش، نیروی تخریب و بالاخره نیروی مرگ در همین راستا بوده است. فروید در آغاز نظریات خود، این نیروها را مقابل یکدیگر قرار می داد مثلاً از نیروی حفظ حیات و نیروی جنسی نام می برد اما بعدها میان نیروهای من و نیروهای جنسی تفاوت قائل شد. فروید در کتاب آنسوی اصل لذت مفهوم نیروی مرگ را مطرح می کند و معتقد است که این نیروها مانند لیبید و برمن و بر موضوعات دیگر سرمایه گذاری می شود و در این حال به صورت گرایش بنیادی موجودات زنده به انحلال اورگانیسم خود را نشان می دهد. بدین ترتیب نیروی مرگ و نیروی زندگی در چهارچوب نیروهای متضاد قرار می گیرند. نیروی مرگ به وسیله تمام روانکاوان پذیرفته شده است. از عوامل بنیادی نظریه ملانی کلاین است او معتقتد است عاطفه محبت و کینه از همان آغاز هستی در کودک با یکدیگر در ستیزند او به تبعیت از آبراهام نیاز به دندان کندن و با دهان پاره کردن را در کودکان واجد اهمیت می داند به ویژه در مرحله دهانی : وقتی کودکی از مکیدن شیر در پستان ناکام می شود، دچار اوهام پرخاشگرانه می گردد، می خواهد مادر را دندان بکند و پاره کند و پستان را گاز می کند نیروی اوهام تخریب کننده مانند سائقه مرگ است و از خصوصیاتش آن است که کودک احساس می کند که آنچه می خواسته در اوهامش واقعاً اتفاق افتاده به عبارت دیگر او احساس می کند موضوع نیروی تخریب «پستان و مادر» خود را متلاشی کرده و یا در حال متلاشی کردن آن است. کودک با اوهام پرخاشگرانه «پاره کردن و دندان کندن» مادر خود را رنج می دهد، در همان حال با گسترش اوهام به جمع آوری و بازسازی جسم متلاشی شده می پردازد. بیمی که از احساس متلاشی شدن مادر در او ایجاد می شود، کاملاً از بین نمی رود. ملانی کلاین معتقد است که سائقه مرگ و زندگی را باید به عواملی که مبنای پویاییهای روانی هستند بیفزاییم. گرایشهای تخریب به صورت وسیع و همه جانبه با لیبیدو وابستگی دارند، میان پرخاشگری و سائقه مرگ تأثیر و تأثر دورانی وجود دارد: سائقه تخریب موجب پرخاشگری می شود و پرخاشگری دلهره را به وجود می آورد و دلهره پرخاشگری را تقویت می نماید. اما این دور باطل با تقویت شدن لیبیدو شکسته می شود. سائقه زندگی علیه سائقه مرگ به کار می افتد و بدین وسیله زندگی حفظ می شود و ادامه می یابد. ملانی کلاین معتقد است که همین امر شکوفایی جنسی کودک را موجب می شود. هایمن با تکیه به نظریه ملانی کلاین، می گوید: نیروی لیبیدو و نیروی تخریب از یک طرف در فعالیتهای بدنی ظاهر می شوند و از طرف دیگر موجب کنشهای روانی می گردند تجربه های روانی باید با عمل سائقه ها در بدن همراه شود و میان موضوعی که موجب خشنودی و یا ناکامی فعالیتهای بدن می شود رابطه ای عاطفی بروز می کند. به عبارت دیگر از همان آغاز روابط لیبیدویی و تخریبی همزمان و با هم با اشیاء برقرار می شود فروید معتقد بود که نیروی زندگی برای مبارزه با نیروی مرگ آن را به اشیاء خارج برمی گرداند، هایمن اضافه می کند که برگرداندن و برون فکنی نیروهای درونی خطرناک، کاری ساده نیست، برون فکنی نیروی عشق مطلوب روی یک شیء خارجی و مطلوب ساختن آن به همان اندازه دشوار است که برون فکنی نیروهای تخریبی «نامطلوب» بر روی اشیاء خارجی مطلوب و نامطلوب ساختن آنها و از دست دادن آنها، هایمن معتقد است که ناکامی نیازهای بدنی راه دشمنی با موضوعات مادی را هموار می کند. پیدایش کینه های اولیه به همان اندازه وابسته به احساسهای بدنی است که صحبت های اولیه. اصطلاحات «سادیسم دهانی» و «سادیسم نشیمنگاهی» هدف ارتباط خشونت با کنشهای بدنی است. هایمن اضافه می نماید در مسیر رشد نیروی حیات در اعضاء بدن، اعضایی که می توانند احساسهای مطلوب برانگیزاند اوهام لیپیدویی به وجود می آورند، همین اعضاء ممکن است جایگاه نیروهای تخریب شوند و موجب اوهام تخریب کنند گردند. ناکامی به نظر هایفمن تحت تأثیر نیروی زندگی و مرگ ظاهر می شود و در مکانیسمهای دفاعی اولیه جای مشخصی پیدا می کند به صورت اهرمی عمل می کند که کینه و تخریب کردن را به خارج فرد برون فکنی می کند برای آنکه به نحو منطقی تری چیزی را که درد و ناکامی به وجود آورده است مورد کینه قرار داده و یا از بین ببرد روانکاوان زیادی مفهوم سائقه مرگ را نپذیرفته اند مثلاً فیشل می گوید: تمام پدیده هایی که تحت عنوان سائقه مرگ نام برده می شود می تواند در چهارچوب مفهومی قرار گیرند که برای تمام سائقه به کاربردنی است. هارتمن، کریس و لوونستون هر سه نفر دو گانگی لیبیدو و نیروی تخریب را می پذیرند اما از بحث زیست شناسی درباره نیروی مرگ و نیروی زندگی خودداری می کنند و در عین حال با مفهوم قدیمی پرخاشگری که مطابق آن هدف پرخاش تخریب موضوع پرخاشگری است مخالفت می کنند نشان می دهند که پرخاشگری به چهار فرآیند تازه تغییر می کند. 1- جابه جایی 2- والا گرایی 3- محدود شدن هدفها 4- تداخل پیدا کردن یا لیبیدو آنها اهمیت والاگرایی را بیشتر می دانند زیرا والا گرایی نیروی پرخاشگری را تبدیل به نیرویی می سازد که در اختیار من قرار می گیرد. مانند یک اصل موضوعه می پذیرند که ثبات روابط عاطفی یا موضوعات از یک طرف به توانایی فرد در تحمل ناکامی وابسته است و از طرف دیگر به والاگرایی و پرخاشگری مربوط می شود. ناج می نویسد در شیرخوارها پرخاشگری برای پرهیز از ناخشنودیها، و برای ارضاء نیازها و به طور کلی برای ادامه زندگی به کار می افتد سرچشمه های پرخاشگری در رنج بردنها، ناخشنودیها و درد کشیدنهاست. این دانشمند میان ناکامی و پرخاشگری ارتباط نزدیک برقرار می کنند و یادآور می شود که : «کودکی که دچار هیچ گونه ناکامی نشده باشد بعدها نیروی لازم را برای مبارزه در زندگی نخواهد داشت. این نیرو چیزی جز پرخاشگری والاگرایانه نیست. او معتقاد است «نیروی من» در نتیجه یگانگی بخشی از نیروی پرخاش با نیروی زندگی حاصل می شود. نیروهای پرخاشگری هم برای تخریب و هم برای تثبیت به کار می افتند. اگر اصطلاح غریزه را برای مشخص کردن سائقه های پرخاشگری و نیروی حیات در کودکان به کار ببریم بحثهای زیادی پیش می آید. اصل موضوعه قرار دادن غریزه به منزله آن است که بپذیریم که دستگاه ویژه ای برای واقعیت دادن آن وجود دارد. وقتی از غریزه حیات و یا غریزه مرگ سخن می گوییم تمام رفتار انسان به طور کلی مورد نظر قرار می گیرد و وارد عمل می شود، در این حال مجموعه هستی موجود زنده از ابتدایی ترین صورت آن «فعالیت حسی – حرکتی» تا رفتار پیچیده ای که برای سازگاری بروز می دهد مورد نظر خواهد بود. مثل این است که فرض کرده ایم هستی کودک از نیروی ساختن و خراب نمودن و از به وجود آوردن و نابود نمودن عجین شده است وقتی به موجود زنده چنین نسبتی را بدهیم و فرض کنیم پرخاشگری و تخریب، غریزه اوست معنایش این است که هیچ خاستگاه دیگری جز آنچه که از پیش فرض شده است، برای این نیروها نمی توان قائل شد. و این پدیده ها جزء ذاتی هستی و انفکاک ناپذیر هستند. نظریه های فروید و ملانی کلاین شایستگی زیادی در طرح مسائل اولین لحظات زندگی داشته اند یعنی در دوره ای که ساخت روانی کودک به صورت برون فکنی های اجتماعی گسترش می یابد. در مقابل آنهایی که تنها به جنبه های تأثیر پذیر و منفی کودک در روابط با افراد دیگر توجه می کنند و او را پذیرنده ساده ای از طرحهایی می داند که به کمک آنها، نیاز تبدیل به رفتار اجتماعی می شود سرج لوبوویسی با مطالعه پرخاشگری در کودکان می پذیرد که تظاهرات پرخاشگری در کودکان یکسان، یکنواخت و در حال تحول است. پرخاشگریها هم عکس العمل کودک در برابر شرایط محیط خارجی و عینی است و هم عکس العمل است در برابر تصوراتی که رفته رفته درونی شده اند. این تصورات با شروع زندگی فرد در نتیجه روابط او با اشیاء و جهان خارج متمایز گشته اند. همچنان لوبوویس می گوید به دشواری می توان مجموعه رفتارها و سلوک فرد را تحت عنوان پرخاشگری مشخص کرد. زیرا پرخاشگری را می توان به تمام رفتارهای غریزی فرد منتسب ساخت . در واقع کودک می تواند در خوردن، خوابیدن، حرکت کردن ویا کنترل کردن ماهیچه های ادرار و مدفوع خود پرخاشگر باشد و یا بعدها در دوره کودکستان و دبستان خشم خود را به صورتهای شدید و ملایم به شکل امتناع کردن، مقابله نمودن، منکر شدن در زمینه های اجتماعی، در رفتارهای خشن تخریب و لجبازی نشان بدهد. این توصیف و تبیین رفتار کودکان ناسازگار است و تنها شامل تظاهرات بیرونی پرخاشگری می شود. پرخاشگری را در کودکان عاقل، خویشتن دار و مضطرب نیز می توان یافت. لوبوویسی در مورد کودکان مضطرب می گوید: پرخاشگری در اضطراب نقشی به عهده نمی گیرد و برعکس اضطراب می تواند در کودک نحوه ای از بیان پرخاشگری باشد. از طرفی دیده شده که جوانان بسیار سازگار غالباً ناآرام و پرخاشگر بوده اند که در جریان بلوع کنترل شده اند. از نظر لوبوسی رفتار پرخاشگرانه زاییده کودک به تنهایی نیست بلکه در تغییرات روابط کودک مادر پیدا می شود: از یک طرف برون فکنی های کودک بر مادر و از طرف دیگر نتایج پاسخهای مادر بخ این برون فکنی های پرخاشگرانه را باید مورد توجه قرار داد. نتایج پاسخهای مادر را کودک به منزله ندایی پرخاشگرانه از طرف او تفسیر می کند و اگر مادر بتواند پاسخی بدهد کودک آن را به منزله پرخاشگری می داند. بنابراین رفتار پرخاشگرانه کودک پاسخی است که رفتار پدر و مادر و شخصیت آنها را می نمایاند، موقعیت وقتی خطرناک می شود که پرخاشگری تنها وسیله ارتباط کودک با والدین باشد و به وسیله آن کودک پدر و مادر را به صورت یک شیء تصاحب و دستکاری می کند. اوهام پرخاشگرانه : بنا به نظر دیاتکین از همان آغاز برقراری روابط با اشیاء و مادر، کودک جذب چیزهایی می شود که او را خشنود و یا ناکام می سازند. ناکامیهای بعدی، تجربه های قبلی را به صورت اوهام اشیاء جزیی واقعیت می دهند و این اشیاء به نظر خطرناک و احتیاط آمیز می آیند زیرا تخریب کننده پنداشته می شوند. این اوهام بر اثر دوباره سازمان یافتن لذات خود ارضایی، اوهام از خود گردانیدن یا بلعیدن و طرد نمودن به وجود می آیند و به نخستین مراحل همانند سازی در کودک ویژگیهای برون فکنی و درون فکنی می بخشند. این اوهام در مراحل اولیه زندگی از خلال گفتارها، در میان ترسهای کودکان و یا به صورت فوق العاده متمایز در بازیهای کودکان ظاهر می شوند. در جریان بازی بنا بر موضع کودکانه ای که می گیرد، پرخاش و حالت مبارزه جویی خود را نشان می دهد و از طرف دیگر به علت تکرار بازی، اطمینان و آرامش پیدا می کند، زیرا ظاهر امر این است که در بازی هیچ کس نمی میرد و همه چیز دوباره به حال اول باز می گردد. دیاتکین معتقد است که اوهام تخریب کننده به تنهایی و مستقلاً عامل سازگار کننده نیست، بلکه با وحدت یافتن صحیح اوهام پرخاشگرانه با سایر عوامل و شرایط، فرد می تواند توانایی عمل و آزادی در دوست داشتن را بروز دهد و به عبارت دیگر زندگی اجتماعی اوهام پرخاشگرانه را سازمان می دهد و تقویت می کند. وید لوشه با توجه به بررسی بالینی معتقد است که در فرآیند پرخاشگری سه عامل وجود دارد: 1- سلوک پرخاشگرانه 2- بروز سائقه های مختلف 3- اوهام پرخاشگرانه بدون اینکه موضع پرخاشگر و پرخاش شده متمایز باشد. اوهام پرخاشگرانه با توجه به مراحل رشد بعد از متمایز شدن من به صورت یک واقعیت خارجی ظاهر می شوند و مقاصد پرخاشگرانه، آگاهانه یا ناآگاهانه، به عنوان مکانیسم دفاعی «من» بروز می کنند. تحول پرخاشگری : عکس العمل های روانی – هیجانی اولیه نوعی ارتباط است. کودک با تن خود ارتباط برقرار می کند و به بیان خویشتن می پردازد و با توجه به ناراحتیهای تن، دیگران را به یاری می طلبد و یا اعتراض می کند و با پرخاشگری نسبت به دیگران به تخلیه نیروهای روانی – حرکتی خود می پردازد. شنتوب سولراک نشان داده اند که پا زدن شیرخوارها، پرتاب کردن اشیاء و زدن دیگران جانشین تخلیه های روانی – حرکتی اولیه می شود و جنبه خود انگیزی ندارد. شیرخوارگان دختر و پسر با پیشرفت سن پا می زنند این کار در 42% کودکان 4 ساله نیز قابل مشاهده است. منحنی تحولات پرخاشگری نسبت به دیگران، در چهارچوبه تخلیه های روانی – حرکتی، موقعی ظاهر می شود که جستجوگری نسبت به تن خود و لذت بردن از خود ترک شده است، در این حال سازمان یافته تر و با تحول بیشتر به صورت رفتارهای هدایت شده به سوی دیگران و نسبت به دنیای خارج بروز می کند. والترز و همکارانش رفتارهای انفعالی و رفتارهای پرخاشگرانه را در خردسالان تحریک و تشدید کردند و مورد بررسی قرار دادند «شکل و فراوانی رفتارهای انفعالی و پرخاشگرانه را در قالب حرکات، سخنان و ژست ها» کودکان مورد بررسی آنها از دو سال به بالا داشتند. معلوم شد که تظاهرات انفعالی معنی دار بیشتر از رفتارهای پرخاشگرانه است و این وضع هم در پاسخهای مربوط به پیش گرفتن و هم در پاسخهای ابتکاری وجود دارد. تظاهرات لفظی از 4 سالگی به بعد بیش از تظاهرات لفظی از 4 سالگی به بعد بیش از تظاهرات حرکتی بود در مجموعه ژست های معنی دار در پسران بیش از دختران و از دوسالگی تا چهار سالگی افزایش می یافت، در سنین 2 تا 4 سالگی دختران روابط عاطفی بیشتری را نشان می دهند ولی در سنین 3 یا 4 سالگی پسران ابتکار عمل بیشتری در زمینه های انفعالی دارند و موضوع مورد گزینه شان دختر بچه ها یا پسر بچه ها و یا بزرگسالان مرد می باشد گودناف تغییرات خشم را در سنین مختلف مورد بررسی قرار داده 1 : در کودکان کمتر از یک سال «شدت خشم» در یک چهارم موارد هنگام کارهای روزانه مانند لباس پوشیدن، حمام کردن، ظاهر می شود و یک چهارم در روابط اجتماعی به ویژه هنگامی که کودک می خواهد مورد توجه باشد. ناراحتیهای بدنی در درجه دوم نیز موجب بروز یک چهارم موارد خشم شدید می شود. بازداری و جلوگیری از حرکات مستقیم بدنی در 6% موارد دیده شده است. 2- در دو سالگی خشم شدید هنگام عادات بدنی رایج «توالت رفتن، غذا خوردن و ...» بروز می کند و فراوانی آن در درجه اول اهمیت است و در درجه دوم خشم شدید به علت تعارضهایی است که با قدرت و تسلط دیگران ظاهر می شود در هر دو حال بروز خشم اکتسابی نیست در فاصله های 2 تا 3 سالگی مهمترین منبع بروز خشم، تعارضهای میان کودک و بزرگسالان، دشواریهای مربوط به برقراری عادات جدید و درگیریهای اجتماعی با همبازیهاست 3- در فاصله 3 تا 4 سالگی بحرانهای خشم، هنگام درگیریهای اجتماعی با همبازیها بروز می کند. در همین فاصله تعارض با بزرگسالانی که تسلط به کودک دارند به حداکثر می رسد و تقریباً یک سوم موارد را شامل می شود 4- از چهار سالگی به بالا دشواریهایی که در روابط اجتماعی با بزرگسالان است بیشترین منبع انگیختگی و خشم آلودگی کودک است. 5- در سنین بالا خشم موقعی بروز می کند که مانعی بر سر راه مقاصد و تمایلات کودک باشد. هانری والن می نویسد که خشم در دو جهت رشد می کند 1- در جهت درونی شدن ، در این حال ضربات خشم متوجه خود فرد می شود. 2- در جهت بیرونی شدن که ضربات خود را بر محیط وارد می سازد در خشم درونی شده دلهره تسلط دارد اما خشم بیرونی شده در روابط فرد با محیط به شکل تقلیدی، اجتماعی و تکامل یافته تر بروز می کند باید بپذیریم که پرخاشگری با برقراری نخستین ارتباطات در کودک ظاهر می شود. بر اثر تغییرات محیط داخلی یا خارجی پدیده های رنج آور و نامساعد بروز می نماید و پرخاش عکس العملی در برابر این پدیده هاست، در این حال کودک قادر به تشخیص عوامل پرخاش انگیز درونی و بیرونی نیست. عکس العمل های پرخاشگرانه و نارضایتی وقتی بروز می کند که چیزی را از کودک بگیریم، یا از موقعیتی که خشنودش می سازد دور سازیم و یا چیز مطلوبی را که انتظارش را می کشد از او بازداریم. از زمانی که فرایند شناخت رشد می کند، چیزهایی که دور از کودک قرار گرفته اند موضوع خواستن و یا نخواستن او می شوند. در این دنیای پویا، موضوعات مورد شناخت تغییر و تحول می یابند، در این حال کودک باید با آنها خو بگیرد و آنها را شخص خود سازد. تا هنگامی که تن کودک جزء هویت او نشده است، موضوعات بی جسم هستند و به منزله تجاوزکارانی هستند که کودک با آنها درگیری و مشارکت دارد و یا علیه آنها مبارزه می کند. هنگامی که خویشتن کودک و دیگران در برابر هم قرار می گیرند، کودک نمی تواند بپذیرد که خواستهای او به وسیله دیگران برآورده نشود و یا آن خواستها منتفی گردد دیگران عکس العمل های طغیان آمیز کودک را محدود می کنند و آن را به سختنی تحمل می نمایند و در صورت لزوم کودک را تنبیه می کنند تا رفتارش را مطابق میل خود شرطی سازند. کودک برای رشد خود باید ناکامیها را تحمل کند، و در جریان رشد از پرخاشگری آشکار و بیرونی به پرخاشگریهای پنهان و درونی بپردازد. عشق و کینه نسبت به دیگری دو هستی متضاد نیستند بلکه هر دو یک ریشه دارند، میل و ناخشنودی. آن کودک رفته رفته یاد می گیرد که برای خشنود سازی تمایلات باید صبر کند و برای اینکه چیزی دریافت کند چیزی را باید ببخشد. پرخاشگری نیروی ذخیره بالقوه ایست که اگر در اصل مسکوت بماند حالت بی تفاوتی و تأثیر پذیری به وجود می آورد. هنگامی که ناخشنودی امیال تنها سرچشمه نیرو است پرخاشگری دائمی تنها راه ارضاء آن است. پرخاشگری در این حال بی اختیار و سازمان نایافته بروز می کند، نتیجه پرخاشگری می تواند خشنودسازی امیال باشد ولی در برخی موارد پرخاش و خشنودی در خود بسته و نهانی باقی می مانند. در جریان رشد کودک و در چهارچوب عادی شدن فعالیتهای روانی – فیزیولوژیکی سه مرحله دیده می شود: 1- عکس العمل های پرخاشگرانه سریع و بلافاصله ظاهر می شود. 2- عکس العمل های پرخاشگرانه متمایز شده با درجات مختلف بروز می کند. 3- پرخاشگریهای اجتماعی که کمیت و کیفیت آنها برحسب روابط کودک با دیگران متمایز می شود. کنشهای از پیش ساخته پرخاش نسبت به دیگران : هانری ای در چهارچوب نیروهای بی اختیار اورگانیسم، کنشهای از پیش ساخته پرخاشگری نسبت به دیگران را متمایز می سازد، اینها حرکات خودکاری هستند که مشخصات اصلیشان درون زایی نامعین و بی هدف بودن آنهاست. کنشهای از پیش ساخته پرخاشگری نیروی خود را از مکانیسمهای درونی اورگانیسم می گیرند و به صورت خودکار، فشرده و خارج از کنترل «من» به دو شکل بروز می کنند. 1- گاهی در زمینه تاریک و نیمه تاریک آگاهی قرار می گیرند به طوری که ساختهای کنشی، حرکات تجاوزکارانه، آشوبگرانه و کور را مرتکب می شوند و یا واپس گرایی همراه می شوند. 2- گاهی به صورت اعمال تحت فشار، مزاحم، پر صدا، انفجاری، عجیب و غریب در سطوح حاشیه آگاهی روشن ظاهر می شوند. هانری ای برخی از نیازها و هیجانات بی اختیار را که حالت هیجانی آنها از حد می گذرد با توجه به اثرات روانی – فیزیولوژیکی و طوفانی که در عکس العمل های روانی – حرکتی به وجود می آورند جزء کنشهای از پیش ساخته پرخاشگری می داند. عکس العمل های دو گانه ای که کرچمر توصیف کرده در چهارچوب کنشهای از پیش ساخته پرخاشگری قابل توجیه است: عکس العمل های انفجاری، عکس العمل های کوتاه مدت، عکس العمل های انفجاری موقعی است که هیجانات بدون هیچگونه تفکری به نحوی ابتدایی تخلیه می شود عکس العمل های کوتاه مدت به صورت پاسخهایی است که تمام شخصیت در آن وارد نمی شود اما ساده، ابتدایی و انفجاری نیستند بلکه به نحوی پیچیده تخلیه می شوند. این نوع عکس العمل را در کودکان عقب مانده ذهنی می توان یافت. آنها ناگهان تحت تأثیر نیرویی که به حمله ور شدن به دیگری و یا حمله به خود وادارشان می کند عکس العمل می نمایند. این نیرو غیر قابل کنترل برای کودک هم از توان او خارج می شود و هم او را آرامش می دهد و با انفجار کاهش می یابد. نظیر این پدیده ها را در بیمارانی که دچار ضایعه مغزی شده اند می توان مشاهده کرد ولی در آنها فرو کش کردن هیجانات بیشتر تحت تأثیر عوامل محیطی و گاهی نامشخص است به طور کلی هیجانات با شخصیت کودک بیمار آمیختگی دارند و فشار نیروهای درونی در چهارچوبه موانع خارجی راه خروجی پیدا می کنند. آنا فروید می پذیرد که بحران خشم در کودکان خردسال با خروج نیرو در طرحی حرکتی، هیجانی و فشار نیروهای ترس آور همراه است. از مدتها پیش وجود پرخاشگری در بیماران مصروع شناخته شده است. پرخاشگری یا به صورت کلی و یا به صورت بخشی از منش است داستایوسکی می گوید «کیست آنکه آرزوی مرگ پدر را نکرده باشد» . مارک در تحقیقات خود نشان می دهد که میان 35 نفر قاتل جوان 8 نفر پدر خود را کشته اند اما بیشترین رقم پدرکشی در سنین 18 تا 20 سالگی است پدرکشی در کودکان غالباً با سازمان روانی پیش از حالت پیسکوتیک و یا روانپریشی همراه با انجماد روانی و بی اختیاری در هیجانات همزمان است. پدرکشی به منزله تجربه ای هذیان آلود و یا رفتار بی اختیار و ناگهانی «جنایت بدون دلیل» بوده است. برخی آن را نتیجه محرومیت و ضعف آگاهی در بیماران صرع دار دانسته اند. حوادث مقدماتی در ارتکاب قتل و تغییرات خلق و قوی قاتل پیش از ارتکاب قتل بررسی شده است. غالباً این تغییرات به وسیله اطرافیان مشاهده نمی شود. و حتی اگر مشاهده شود افراد خانواده منکسر آن می گردند. قاتل ممکن است در دوره مقدماتی قتل مواد مخدر یا دارو مصرف کند. افزایش تدریجی هیجانات با اضافه شدن سرگیجه و نیرویی که اختلالات حرکتی خواب و غذا را موجب می شود همراه است این محققین ملاحظه کرده است که نوجوانان قاتل گویی در سوگواری عمیق و ناامیدی فرو رفته اند. شکستهای شغلی، اجتماعی، روابط عاشقانه و یا خیالات واهی و همجنس بازی بر هم انباشته می شوند و حالت یأس نوجوان را به وجود می آورند. بدین ترتیب آدم کشی با انتقال و تخلیه پرخاشگری بر دیگران موجب می شود که خویشتن و «من» فرد از خطر خیالی عدم وحدت با جامعه محفوظ بماند. عمل قتل از شدت هیجان انگیری موقعیتهای دلهره زا را می کاهد، و موجب نوعی خونسردی و بی تفاوتی قاتل جوان می گردد. این بی تفاوتی به علت آن است که قاتل هنگام حمل تحت تأثیر تجربه های دلهره آمیز و احساسهای نابود کردن، ناشی از طردشدنهای سنین پایین، فوق العاده هیجان زده بوده است. ارتکاب قتل تنها برای ترمیم جراحات اولیه خود شفتگی آنها نیست بلکه می خواهند قدرت مطلقه خویشتن را با نابود کردن «مصرف نمودن» و سرمایه گذاری هیجانهای خود بر مقتول ثابت بنمایند.بیمار مصروع ظاهر می شود. عده زیادی از متخصصین، پرخاشهایی را که به دارای جریان کوتاه می باشند به بیماری صرع منتسب می کنند، هرچند بحران صرع در آنها مشاهده نشود. هیل نوارهای الکترو آننفالوگرام را در بیماران روانی که دچار پرخاشگری می شدند بررسی کرد و در 64% موارد تغییرات قابل توجهی را مشاهده نمود. بر اساس این تجربیات می توان گفت که میان بیماران صرعی و مراجعینی که سلوک پرخاشگرانه داشتند رابطه معنی داری موجود است. آدم کشی: آدم کشی شکلی از رفتار پرخاشگرانه شناخته شده است که در کودکان به ندرت دیده می شود اما در آغاز و پایان نوجوانی بیشتر از مواقع دیگر است. کودکان و نوجوانان قاتل بدون استثناء هستند. قربانیان آنان نامشخص است هدف قتل در بیشتر موارد از دیدن اشخاص یا اطرافیان است و انگیزه آنی انتقام جویی یا حسادت است. در چهارچوب قتلهای هیجان آمیز قتل پدر یا مادر نیز دیده می شود. برخی از قتلها با برنامه و بدون پیش بینی قبلی است و برخی دیگر بدون انگیزه ظاهری است، مارک نشان داده است که ارتکاب قتل در عقب مانده های ذهنی با سندرمهای صرع، جراحات مغزی و اختلالات منش همراه است و حالات شیزوفرنی احساسات و روابط عاطفی آنها را آشکار می سازد. شخصیت نوجوانی که مرتکب قتل می شود غالباً در یک دوره از مراحل خودشیفتگی ثبت گردیده است. پدر کشی یکی از قتلهای ناپسنددیده اجتماعی و وجدانی است. پدرکشی مفهوم محبت فطری میان فرزند و پدر را جریحه دار می سازد و ریشه دار بودن عمیق پرخاشگری را نشان می دهد. به نظر فروید پدرکشی قدیمی ترین و ناراحت کننده ترین و ابتدایی ترین جنایات بشری است منشأ این جنایات احساس گناه کاری است. آرزوی مرگ والدین سخت گیر پدیده ای است جهانی، در تحقیقات روانکاوی جزء رفتارهای ناشی از دو گانگی عقده ادیپ است. بندر می گوید برای اینکه کودک قاتل پدر شود شرایطی چند با هم جمع شوند. بی اختیاری فرد، تحریک شدن فرد به وسیله قربانی خود، وجود وسیله ای آماده و در دسترس برای ارتکاب جرم و بالاخره نبوده عوامل مزاحم و بازدارنده، اکونیکی می گوید اینکه فرد در دنیای تخیلات خود مرگ پدر را تحت تأثیر روابط اودیپی آرزو می کند یک چیز است و اینکه جرمی اتفاق بیفتد و مرتکب آن به عنوان قاتل در برابر اجتماع و دادگاه قرار می گیرد چیز دیگر است. پرو از خود می پرسد که آیا پدر کشی همان پرخاشگری سادیسمی نسبت به تن مادر نیست، تنی که کودک آن را به عنوان «شی ء نامطلوب» احساس و با آن همانندی می کند. ملانی کلاین با اشاره به حالات ملانکولیک می گوید: خودکشی ترمیم و تصاحب «شیء مطلوب» است. پرخاشگری نسبت به خود پرخاشگری نسبت به خود تا مدتها رفتار بیمارگونه تصور می شد. در حالی که چنین رفتاری در جریان رشد کودکان عادی دیده می شود و در مجموعه پیکره بندی حرکات او بررسی می گردد. پرخاشگری نسبت به خود در حال تحول و رشد : شانتوب و سولراک رفتارهای کودکان را به دو گروه تقسیم می کنند : 1- رفتارهای خود آزاری اولیه 2- سلوک خودآزاری ثانویه و هدایت شده رفتارهای خود آزاری اولیه از نوع خود را گاز گرفتن، خود را چنگ زدن، پوست و ناخن خود را کندن، خود را خاراندن تا خونین کردن، به سر خود زدن، خود را نیشگون گرفتن، خود را زدن ، خود را به زمین زدن، این رفتارها تا دوسالگی دیده می شود و از آن پس عملاً ناپدید می شوند. محققین یاد شده به این نتیجه می رسند که رفتارهای خودآزاری اولیه و همچنین تخلیه های هیجانی روانی حرکتی که جنبه خودآزاری ندارند از عوامل عادی و سرشتی شخصیت هستند یعنی وسیله ای برای سازگاری، اکتشاف، سازماندهی و خود کامجویی هستند جالب است بدانیم که هرچه منحنی رفتارهای خودآزاری اولیه نزول می کند، منحنی پرخاشگری نسبت به دیگران صعود می نماید. این منحنی از 12 ماهگی شروع می شود و در سن 4 سالگی به اوج خود می رسد در میان رفتارهای خودآزاری سازمان یافته و هدایت شده جویدن ناخن به تدریج از 2 تا 6 سالگی رشد و تحول می یابد. لزین نشان داد رفتارهای خودآزاری اولیه در دو سالگی ناپدید می شود، در پسران بیشتر از دختران و کودکان عضلانی زیادتر دیده می شود و در کودکان عادی به تدریج از بین می رود. شنتوب و سولراک معتقدند که رفتارهای خودآزاری اولیه در مرحله ای پیدا می شوند که هنوز مفهوم علیت در کودک به اندازه رشد نکرده است او نمی تواند عواقب حرکات خود را پیش بینی کند و نمی تواند جلو تخلیه نیازهای خود را برای دوری از درد بگیرد در حالی که تحمل درد به منزله ارتباط با اشیاء به وسیله اطفال تقویت می شود و کودک نیز آن را می پذیرد تنها در مراحل بالاتر و تقریباً در 2 سالگی است که کودک عادی می تواند میزان شدت درد را تخمین زند و آن را متناسب با فایده ضمنی که از آن ها می برد بسازد. این تخمین زدن خود معیاری برای عادی یا غیر عادی بودن کودک است در این حال«من» آزادی خود را حفظ کرده است و با واقعیت به مصالحه می پردازد. پرخاشگری با دوام نسبت به خود اشپیتس نشان می دهد که خود آزاری ثانویه در شیرخوارانی که محروم از مادر بودند بروز می کند. آنا فروید نشان می دهد که خودآزاری ثانویه در کودکانی که در مؤسسه نگهداری کودک هستند بیشتر بروز می کند و بنا بر تحقیقات آژوریا گرا و گرین این امر در کودکان عقب افتاده یا روانپریش اهمیت زیادتری پیدا می کند. در این دسته از کودکان رفتار خود آزاری خیلی نمایان است. کوبیدن سر به دیوار، به نرده ها، به در، به میز موجب زخمهای خطرناک می گردد و تا شکستن جمجمه، جویدن زبان، جویدن لب، جویدن انگشت، ناخنها پیش می رود و با خونریزی ساده و مجروح کردن کامل همراه می شود. این اختلافات کم و بیش دائمی هستند و غالباً به حد افراط می رسند و به منزله بروز خشم برای تخریب خود است. کودک نسبت به رفتارها بی تفاوت است اما اطرافیان را دستخوش ترس و وحشت می کند ناظرین خودآزاری کودک در برابر اعمال او که با درد طاقت فرسا همراه است شگفت زده می شوند . محققین بعد می توانسته اند میان رفتار خودآزاری و سندرم بی تفاوتی سرشتی در برابر درد وابستگی پیدا کنند. اینها کودکان یا بزرگسالانی هستند که ناراحتی روانی ظاهری ندارند، به خوبی می توانند فشار یک گیره را احساس کنند تشخیص دهند و محل آن را نشان دهند ولی نسبت به درد حاصل هیچ گونه عکس العمل غیر عادی ندارند. عکس العمل های پرهیز از پرخاشگریهای رنج آور و یا مقابله کردن با آنها همزمان است با مراحلی از رشد و تحول کودک و ارتباط با مجموع تلاشهای فرد برای حفظ حیات و تحقیقات نشان می دهد که در برخی از موارد محرکات رنج آور اثر خود را از دست می دهند. میان درد و لذت دو گانگی وجود دارد که در حیوانات و انسان قابل مشاهده است. هانری والن از گروس نقل می کند، کودکان بازی و دستکاری دستگاهی را که دردناک بود تکرار می کردند. این پدیده مبین آن است که دریافت تأثرات شدید شاید به صورت یک نیاز در کودکان وجود دارد. در برخی از بیماران تحمل رنجهای طاقت فرسا بدون آنکه از حساسیت آن کاسته شده باشد دیده می شود. هانری والن این حالت را نوعی خودآزاری می داند و یادآور می شود که تحریکات جنسی با چنین حالاتی همراه هستند. والن نشان می دهد که چگونه لذت حاصل از نوازش به سرعت تبدیل به انگیختگی خشم آلود می گردد. برخی از کودکان عقب مانده هنگام خشنودی و لذت چهره شان برحسب عادت گشاده و متبسم می شود و آغوش باز می کنند اگر خشمگین یا ناراحت بشوند خود را به شدت می زنند. اغلب اوقات شکفتگی ظاهری به تدریج تبدیل به ضربه به خود می شود و لذتی که احساس می کردند مبدل به انگیختگی و رنج دادن خویشتن می شود. والن می گوید: نیاز به تأثرات شدید و مصرف نیروی آنها برای تولید خلاقیت به یکدیگر وابسته اند، تأثیرات متقابل دارند و نیروی حاصل در جریان عمل تقویت می شود. ضرباتی که کودک بر خود وارد م کند به منزله حرکات غیر ارادی هیجانی معادل گشادگی چهره و بازوهاست، خشم او را برافروخته و تشدید می کند. گویی این ضربات را دیگری بر او وارد می سازد و در عین حال میل زیاد خود را برای زدن ارضاء می نماید. شدت عمل آنها در خشم با شدت حرکات تشدید می شود، بنابراین این ضربات به منزله عامل تقویت و وسیله ارضاء است، در حالی که عکس العمل های خشم را بر می انگیزد مغری برای تحریکات هیجان است، بدین ترتیب خشم در بیشتر موارد نوعی راه حل تسکین دهنده است. برخی از محققین پرخاشگری نسبت به خود را نوعی تخفیف اضطراب دانسته اند. برگسن نشان داده است که فعالیتهای ثابت و یکنواخت در عقب مانده های نابینا و در آنهایی که بهره هوشی پایین تری دارند. بیشتر است و میان رفتارهای یکنواخت و خودآزاری از یک سو و میزان دستکاریهای فرد نسبت به خود همبستگی وجود دارد. آنها نشان می دهند که این رفتارهای یکنواخت و رفتارهای خودآزاری با دخالت وسایل بازیهای گروهی و افزایش فعالیتهای دیگر کاهش می یابد. اما این مسأله به نظر آنها به ویژه در حالی که روان نژندیهای کودکی مطرح است پیچیده تر جلوه کند. «من» کودک بر اثر اختلالات خود جایگاه مناسب تری برای رشد خودآزاری است. بی نظمیهایی که در تصور کودک از تن خود به وجود می آید تداخل و ابهام در تشخیص خویشتن از غیر خویشتن، ادراک و تداخل محرکات رنج آور که منجر به خویشتن پنداری درهم و مبهم می شود از آن جمله است. گرین ثابت مي كند كه رويه هاي والدين در رفتارهاي خود آزاري كودكان نقش دارد : والدين ممكن است در تشويق يا قطع كارهاي كودك آشكار يا پنهان دخالت نكنند اين امر براي او دردناك است. همچنين اگر پدر و مادر كودك را در تمام موارد به خود وابگذارند و فقط موقعي كه خود را آزار مي دهد و يا به خطر مي اندازد دخالت نمايند موجب پرخاشگري كودك مي شود اين محقق روشن مي كند كه خودآزاري در برخي از موارد مي تواند نوعي ارتباط باشد كه در آن پرخاشگري والدين مقدم بر پرخاشگري نسبت به خود است ادراك محركات درد آور سرچشمه آنها هرچه مي خواهد باشد. مي تواند تلاش ‹‹من›› را براي متمايز شدن و حفظ قلمرو پيچيده سازد. محققين ديگري مانند گرين مدلهاي آهنگ دار رويه هايي كه براي سازگار كردن كودك خردسال به كار برده مي شود تا قلمرو ‹‹من›› او را برايش متمايز سازند، مي تواند به صورت رفتارهاي خودآزاري سازمان يافته درآيد و بخشي از مخزن رفتارهاي كودك روان پريش را تشكيل دهد. شنتوب و سولراك معتقدند كه رفتار كودكان روان پريش و كودكان عقب مانده در برابر درد متفاوت است : ‹‹من›› در كودكان روان پريش نمي تواند روابط خود با اشياء را ميزان كند و بازسازي نمايد و همچنين نمي تواند ميزان درد را بسنجد و ارتباط با اشياء را دريابد در اينگونه كودكان ارتباط با اشياء بيشتر توسط اوهام برقرار مي شود و كمتر به واقعيت توجه دارند. به نظر اين محققين اين فرض ممكن است وجود داشته باشد كه تضعيف شماي تن كودك، سرچشمه اوهام واپس گرايانه باشد. ميان شماي تضعيف شد‌ة تن و توانايي كودك براي عكس العمل ها در مقابل درد همبستگي وجود دارد. برعكس كودكان عقب مانده ذهني اي دچار خودآزاري شديد، نمايشي و يكنواخت مي گردند كه دستخوش اوهام واپس گرايانه ويا گسترش يافته مي شوند. عقب مانده هاي ذهني ‹‹ابله ها›› نمي توانند جلوي دردي را بر اثر رفتارهاي بي اراده و خودكار به وجود مي آيند بگيرند زيرا ساخت اين رفتارها در سطح بازتابها ساده است. گرين معتقد است كه رفتارهاي خودآزاري يادگرفتني است و به مقدار زيادي تحت تأثير محيط است و با اصول بازتابهاي شرطي عامل به وجود مي آيند. به نظر او در مرحله اول رفتارهاي خودآزاري و زمينه اوليه آنها، يادگرفتني نيستند. بلكه با تلاش هاي ساده اورگانيسم براي سازگاري و حفظ تعادل شروع مي شوند. اينها عاري ازاوهام و تعارضات معني دار مي باشند. هنگامي كه مدلهاي خودآزاري پايدار شد در مرحلة دوم محتواي وهمي به خود مي گيرد و براي تحليل تعارضهاي روابط رواني بين افراد به كار مي رود. بنابراين پرخاشگري نسبت به خود به منزله بازتابهاي ساده و يا تلاش هاي اكتشافي است كه بر پايه نياز به حس كردن و رهبري و سازماندهي ‹‹شماي›› تن خويش به وجود مي آيد پس از مدتي جهت خود را از دست مي دهد زيرا رفتارهاي ساخته شده تازه اي جاي آن را مي گيرد ولي گاهي به صورت پاسخ و يا تثبيت مراحل اوليه رشد رفتار و يا واپس گرايي از مراحل بعدي رشد ظاهر مي شود. بازتابهايي كه در آغاز سرچشمه سازمانهاي بعدي رفتار مي شوند، به صورت رفتار يكنواخت كه معني و جهت اوليه خود را از دست داده اند، در مي آيند . با اين همه كودكي كه درد را برمي انگيزد و تحمل مي كند ممكن است از آن احساس خشنودي نمايد. نظريه يادگيري اجتماعي ‹‹تأثيرات الگويي›› در نظريه يادگيري اجتماعي تعامل اجتماعي انسان مورد توجه است ولي در شيوه هاي آن به پژوهشهاي رفتارگرايان درباره يادگيري حيوانات برمي گردد در اين نظريه به الگوهاي رفتاري توجه مي شود كه افراد در پاسخ به پيشامدهاي محيطي ابراز مي كنند برخي رفتارهاي اجتماعي ممكن است با پاداش رو به رو شود و برخي ديگر به نتايج ناخوشايندي بينجامد، افراد در نهايت طي همين فرايند تقويت افتراقي، رفتارهايي را برمي گزينند كه موفقتر باشد ولي تفاوت نظريه يادگيري اجتماعي با رفتارگرايي محض در اين است كه در اين نظريه بر اهميت فرايندهاي شناختي هم تأكيد مي شود انسان مي تواند باز نمودي ذهني از موقعيتها بسازد و در نتيجه پيامدهاي احتمالي اعمال خود را پيش بيني كند و رفتارش را مطابق با آن تغيير دهد تفاوت ديگر نظريه يادگيري اجتماعي با رفتار گرايي محض در اين است كه در اين نظريه بر اهميت يادگيري نيابتي يعني يادگيري از طريق مشاهده نيز تأكيد مي شود انسان بسياري از الگوهاي رفتاري خود را با ديدن اعمال ديگران و مشاهد‌ة پيامدهاي آن اعمال ياد مي گيرد. در نظريه يادگيري اجتماعي بر نقش الگوها ‹‹مدلها›› در انتقال برخي رفتارها و نيز واكنشهاي هيجاني تأكيد مي شود. بندورا مدعي است كه انسانها كنش را صرفاً در فرايند آزمون و خطا نمي آموزند اين امر به زمان طولاني نياز داشته و نمي تواند همه انواع رفتار را در برگيرد بنابراين انسانها به آموختن انواع كنشها برحسب مشاهده الگوها در انواع موقعيتها مي پردازند. برخي از تجارب بندورا نشانگر تأثير مشاهده حمله بزرگسالان به برخي اهداف معيني بر كودكان است در اولين پژوهش ‹‹بندورا 1965›› كودكان دبستاني به تماشاي فيلم كوتاهي درباره تعارضات و پرخاشگري يك فرد بزرگسال بوريك عروسك نشستند فرد مزبور عروسك را در يك وضعيت كتك مي زد و گاز مي گرفت در حالي كه گروه ديگر كودكان رفتار محبت آميز وي را نسبت به عروسك مشاهده مي كردند كمي بعد وقتي كودكان مزبور به بازي با عروسكهاي مشابه آنچه در فيلم ديده بودند، پرداختند، آنهايي كه مدل پرخاشگري را مشاهده كرده بودند، بيشتر معترض عروسك مي شدند. اگر اين تعرض با پاداش نيز توأم مي شد پرخاشگري شدت مي يافت تحقيقات بعدي نشان داد كه اين الگوي مشاهداتي مي تواند حتي ماهها بعد از تماشاي فيلم در ذهن كودكان باقي بماند. تقويت پرخاشگري : يكي ديگر از شواهد مويد نظريه يادگيري اجتماعي اين است كه پرخاشگري هم مثل ساير پاسخهاي آموخته به پيشامدهاي تقويت كننده حساس است. در بررسيها ملاحظه كردند كه اگر اعمال پرخاشگرانه كودكي كه آنها را از تماشاي الگوهاي پرخاشگري آموخته است، تقويت شود يا كودك شاهد تقويت الگوهاي پرخاشگر باشد، بيشتر احتمال دارد كه اين گونه پاسخها را بروز دهد در يكي از اين بررسيها محققان بچه هايي را به مدت ده هفته بررسي و مشاهده كردند و موارد پرخاشگري بين فردي آنها و وقايع بلافاصله پس از آن را ثبت كردند. وقايعي نظير تقويت كننده هاي مثبت پرخاشگري، مجازات پرخاشگري يا واكنشهاي خنثي. بالاترين سطح كلي پرخاشگري در مورد كودكاني كه حداقل پرخاشگري را نشان مي دادند، مجازات واكنش معمولي بود. بچه هايي كه در ابتدا غير پرخاشگر بودند، ولي گاه به گاه با مقابله با پرخاشگري موفق به متوقف ساختن حمله هاي ديگران مي شدند، تدريجاً خود نيز شروع به حمله مي كردند ‹‹چون پرخاشگري آنها با تقويت مثبت رو به رو مي شد›› مشاهد‌ة خشونت در چند مطالعة آزمايشگاهي، تماشاي تلويزيون را در بچه ها بررسي كردند . گروهي از كودكان روزانه به مدت مشخصي كارتونهاي خشونتبار و گروه ديگري به همان مدت كارتونهاي غير خشونت بار نگاه مي كردند ميزان پرخاشگر اي كه آنها در فعاليتهاي روزانه خود بروز مي دادند، به دقت ثبت شد. معلوم شد بچه هايي كه كارتونهاي خشن ديده بودند، در تعاملهاي خود با همسالانشان پرخاشگري بيشتري نشان مي دهند و بچه هاي بينند‌ة كارتونهاي غير خشن هيچ تغييري در پرخاشگري بين فردي خود نشان ندادند ‹‹استوير، اپلفيلد، و اسميت 1971››. در اين مطالعه يك گروه آزمايشي و يك گروه شاهد وجود داشت، ولي اكثر مطالعات مربوط به عادات تماشاي تلويزيون در كودكان از نوع مطالعات همبستگي است يعني ارتباط ميزان مشاهدة خشونت از تلويزيون را با میزان استفاده كودك از رفتار پرخاشگرانه در حل اختلافات بين فردي خود نشان مي دهد.واضح است كه ارتباط يا همبستگي مثبتي در كار است «سينگر و سينگر ، 1981» شايان توجه است كه وسايل ارتباط جمعي تنها از طريق الگو سازي، پرخاشگري را به حضار تلقين نمي كنند. تأثير الگوئي كه ذكر گرديد صرفاً شامل انتقال اطلاعات است. يعني بر طبق آن الگوي سلوك، مشاهده گران مي آموزند كه چگونه در وضعيتهاي مبهم عمل كرده ‹‹مانند آموزشي كه جواز مشاهده رفتار تام دريافت كرد›› . ‹‹بركویتز 1984››. در اوايل 1975 يك روزنامه نگار با اعضاي يك دسته خياباني در نيويورك به مصاحبه پرداخت. بيش از ساير موارد آنها دربار‌ خشونت فيلمهاي تلويزيوني صحبت مي كردند رهبر دسته كه جواني بيست ساله موسوم به وحشي بود مي گفت ‹‹فيلمهاي خشني را دوست دارد … كه در آنها تير اندازي، قتل، پرت كردن انسانها از پشت بام و …وجود داده باشد››. او فرصت زيادي براي تماشاي تلويزيون نداشت اما همان مقدار مشاهداتي كه داشت او را آماده ارتكاب خشونت مي كرد ‹‹گيل نيويورك تايمز ، 30 مارس 1975›› در واقع وقتي از اين فيلمها تأثير مي پذيرفت مي گفت كه چطور فكر خشونت را از تلويزيون دريافت كرده و از اين رو ميزان تأثير خشونت حضار را از تماشاي چنين صحنه هايي بيان مي نمود. او مدعي بود كه گاهي خشونت را مانند آنچه در تلويزيون ديده تداوم مي دهد. فرضيه بالايش در بررسيهايي كه هدف آنها افتراق نهادن ميان پرخاشگري به عنوان سائق از پرخاشگري به عنوان پاسخي آموخته است اغلب به پالايش توجه مي شود، پالايش يعني رها شدن از احساس از طريق ابزار شديد آن. اگر پرخاشگري سائق باشد، ابراز آن بايد باعث پالايش آن گردد، يعني به كاهش شدت احساسها و اعمال پرخاشگرانه بينجامد اما اگر پرخاشگري پاسخي آموخته باشد. ابراز آن به افزايش اين گونه اعمال منجر مي شود ‹‹به شرطي كه پرخاشگري با تقويت روبه رو شود شواهد در حال حاضر مويد اين ديدگاه است كه پرخاشگري پاسخي آموخته است روانشناسان چندين بررسي آزمايشگاهي انجام داده اند تا در يابند كه ايا پرخاشگري در صورت ابراز نسبي كاهش مي يابد يا خير؟ بررسيهاي انجام شده بر روي بچه ها نشان مي دهد كه مشاركت در فعاليتهاي پرخاشگرانه رفتار پرخاشگرانه را يا افزايش مي دهد يا در همان حدي كه هست نگه مي دارد آزمايشهاي صورت گرفته بر روي بزرگسالان نيز همين نتايج را داشته است دانشجوياني كه بارها اين فرصت را مي يافتند كه فرد ديگري را بزنند، بي آنكه وي بتواند تلافي كند، هر بار بيشتر از پيش وي را مي زدند حتي آزمودنيهاي خشمگين هر بار بيشتر از آزمودنيهاي غير خشمگين كتك مي زدند. اگر پرخاشگري مشمول قاعد‌ة پالايش بود ، آزمودنيهاي خشمگين مي بايست با پرخاش كردن ، سائق پرخاشگرانه خود را تخفيف مي دادند و هرچه بيشتر پرخاشگري مي كردند كمتر كتك مي زدند (گرين، كوانتي ، 1977، بركوتيز، 1865) . برخي شواهد مربوط به پالايش نيز از موقعيتهاي زندگي واقعي به دست آمده است. يكي از اين موارد به اين صورت بود كه از كارگران اخراجي شركت هواپيمايي كاليفرنيا راجع به احساسشان درباره شركت و مديرانشان سوال كردند سپس از آنها خواستند كه احساسات خود را روي كاغذ بياورند اگر پرخاشگري مشمول پالايش بود، كساني كه در حين مصاحبه خشم زيادي ابراز كرده بودند، در گزارش كتبي خود مي بايست خشم كمتري بروز مي دادند حال آنكه نتيجه ديگري به دست آمد: كساني كه در صحبتهاي خود عصبانيت نشان داده بودند، در گزارشهاي خود حتي خشم بيشتري هم ابراز كردند. احتمالاً ابراز عصبانيت در حين مصاحبه موجب تحريك پرخاشگري آنها شده بود. در بررسي ارتباط ميان تخاصم كشورها با ‹‹همسايگانشان›› و نوع ورزشهاي رايج در آنها معلوم شد هرچه جنگ طلبي كشوري بيشتر باشد، بازيهاي خشن تري هم در آنجا رايج است اين بار هم به نظر مي رسد كه پرخاشگري، پرخاشگري را تشديد مي كند (اسني، دونكن، كونچني، 1975) اين نتايج برخلاف ديدگاهي است كه پرخاشگري را مشمول پالايش مي انگارد. اما مواردي هم هست كه ابراز پرخاشگري باعث كاهش آن مي شود. مثلاً انجام رفتار پرخاشگرانه ممكن است توليد اضطراب در پرخاشنده كند و اين مانع پرخاشگري بعدي وي مي شود، خاصه آنكه ببيند رفتارش موجب آسيبي شده است. اما در اين موارد بدون توسل به اين نتيجه هم كه سائق پرخاشگرانه اي تشكيل و تخفيف يافته است، مي توان رفتار پرخاشگرانه را توضيح داد همچنين ابراز احساسات خصمانه معمولاً به تخفيف پرخاشگري نمي انجامد، ولي مي تواند باعث راحتي بيشتر فرد شود. علت اين امر آن است كه فرد حس مي كند قدرت بيشتري دارد و بر خود مسلط تر است، نه كه سائق پرخاشگرانه كم شده باشد. فرضيه ناكامي و پرخاشگري : تحقيقات علوم اجتماعي مبين آن است كه ناكامي پرخاشگري را افزايش مي دهد. اين ديدگاه تحت عنوان فرضيه ناكامي و پرخاشگري مسبوق به سابقه اي كهن بوده و مثلاً حتي بر تصور فرويد از غريزه مرگ پيشي دارد. با اين وجود اين ديدگاه به شكل كلاسيك در سال 1939 بوسيله روانشناسان بيان گرديد دو لارد 1939 در تك نگاري مربوط به اين تحقيق دو زمينه اصلي جلب توجه مي كند 1- هر ناكامي مي تواند محرك پرخاشگري بوده 2- هر پرخاشگري مي تواند به ناكامي جديد منتهي گردد. آنها براي حمايت ديدگاهشان بر طبق استانداردهاي معيني به بررسي رابطه ناكامي و پرخاشگري پرداختند آنها قبل از جنگ جهاني دوم ‹‹دولارد 1939›› چنين فرض كردند كه كاهش قيمت پنبه در بازارهاي جنوب آمريكا كه منبع اصلي درآمد اهالي مي باشد، موجب ركود اقتصادي آن نواحي گرديده است از سوي ديگر اين ركورد اقتصادي احتمالاً موجب افزايش پرخاشگري سفيد پوستان به سياه پوستان خواهد شد. يك شكل اين پرخاشگري ضله كردن سياهان بود. آنها اين رابطه را بررسي كرده و دريافتند كه كاهش اصلي در ارزش بازار پنبه بين سالهاي 1930 – 1882 همراه با افزايش تعداد مثله كردن سياهان در جنوب آمريكا بوده است. تعريف ناكامي : ناكامي يعني مسدود شدن راههاي دستيابي به اهداف ‹‹دولارد 1939›› نكته اين تعريف آن است كه انسانها از فرآيندهاي جاري به صورت ذهني – مثلاً دربار‌ دستيابي اهداف مطلوب جدا از خوشايندي اين تلاش مي انديشند و رفتاري متأثر مي شوند ‹‹بركوتيز 1978›› به هر صورت مي توان گفت ناكامي به واسطه بروز جريانات مانع از تحقيق اهداف براي انسانها رخ مي دهد. تعريف مزبور ميان ناكامي و محروميت نيز تمايز قائل مي شود مردم صرفاً به دليل نداشتن برخي چيزها ناكام نمي شوند. ‹‹بركویتز›› بنابراين مي توان گفت ناكامي فقط هنگامي رخ مي دهد كه موانع نامطلوبي در سر راه دستيابي به اهداف معين ظهور كند. رابطه ناكامي و پرخاشگري: رابطه ميان ناكامي و پرخاشگري را مي توان در دو اصل خلاصه كرد. اولاً بديهي است كه پرخاشگري در نتيجه ناكامي بروز مي كند البته انواع مختلفي از پرخاشگري وجود دارد بعضي از پرخاشگريها ذاتاً ابزاري بوده و در تداوم كسب يك هدف از پيش تعيين شده طراحي مي شود. افكار قالبي مدعي است كه قاتلان براي آن قربانيشان را مي كشند كه به اطفاء تمايلات دروني شان برسند. اين نوع رفتار مي تواند بر حسب اكتساب و آموختن تكثير يافته و اشكال متعددي يابد ‹‹1973 بندورا›› ثانياً مدارك خوبي وجود دارد كه رابطه ناكامي با رفتار پرخاشگرانه را مورد تأييد قرار مي دهد. هرچند نمي تواند همه آنها را مطرح كرد ليكن به مهمترين قسمتهاي آنان مي پردازيم ‹‹ 1978 بركوتيز›› شكست نامطلوب در كسب هدف : در سطح حيواني يك تجربه مبين آن است كه شكست در كسب پاداش مي تواند واكنش پرخاشگرانه در پي داشته باشد. كبوترها آموخته بودندهرگاه بخواهند مي توانند با فشار يك كليد غذا دريافت كنند. بعد از تثبيت اين رفتار، محققان ناگهان كبوتران را از فشردن كليد براي دريافت غذا منع مي كردند. اگر در اين زمان، كبوتر تنها بود فقط يك حالت شكست خورده به خود مي گرفت اما اگر كبوتران ديگري نيز حضور داشتند، پرنده ناكام به مانع موجود حمله مي كرد. در يك مطالعه كودكان ده ساله براي كسب پاداش به جمع كردن در بطري پرداخته و مي دانستند كه هرچه بيشتر در بطري جمع كنند پول بيشتري دريافت خواهند كرد با اين وجود ناگهان ميز كارشان به دليل فعاليت عمدي و شديد ساير كودكان در جمع آوري درهاي بطري مي شكست. ممكن است تصور كنيد كودكان اين كار ساير كودكان را به عنوان تعارض نسبت به خودشان تلقي مي كردند. اما فقط بعضي از اين تعارضات متصور به سطح بالايي از پرخاشگري منتهي گرديد سوژه ها هنگامي در اثر شكستن ميزشان به ساير كودكان پرخاش مي كردند كه در حال اتمام جمع آوري در بطريها با تلاش شديد بوده و از اين رو وقتي مي ديدند ميزشان حين رسيدن به نتيجه شكسته، در بطريها را به طرف اطرافيانشان پرتاب مي كردند. به عبارت ديگر كنش ساير كودكان هنگامي كه به واكنش پرخاشگرانه يك كودك منتهي مي شد كه در آن عمل كودك را از تحقق هدفي مشترك باز مي داشت هدف ناكامي و پرخاشگري : محققان ‹‹1939 دولارد›› مدعي اند كه ناكامي زمينه قوي تري براي حمله به موانع تحقق اهدافش دارد. از اين رو بود كه كودكان ناكام در گردآوري در بطريها، خصومتشان را متوجه ساير كودكان مي كردند كه گمان مي بردند در شكستن ميزشان نقشي داشته اند. اما با اين وجود آنها هرگز به محققان يا ساير افرادي كه حضور داشتند حمله نمي بردند. روانشناسان معتقدند ناكامان فقط در صورت حضور موانع مشابه به آنها حمله مي كنند چرا كه پرخاش عليه موانع همبسته با فقدان تحقق اهداف رخ مي دهد بنابراين مي توان گفت پرخاشگري ناشي از ناكامي مي تواند به واسطه 1- مشابهت فيزيكي كالبدي و يا 2- تشابه مفهومي با موانع ناكامي، به موانع جديد متمايل گردد. از اين رو پرخاشگري تغيير جهت مي دهد. رقابت و ناكامي : رقابت ممكن است به ناكامي بينجامد زيرا فقط يكي از رقبا به كاميابي مي رسد رقبا يكديگر را به شكست تهديد كرده ‹‹كه ظاهراً ناكامي محسوب مي شود›› و حتي مانع تلاشهاي همديگر ‹‹ كه نوعي ناكامي باطني تلقي مي گردد›› مي گردند برعكس نظريه فرويد ولوزنر رقابت بيش از آنكه به تخليه انرژي پرخاشگرانه منتهي شود، آنرا ايجاد مي كند. عوامل انتقال ناكامي به پرخاشگري : اين مطالعه مبين نكات مهمي در باب تأثيرات رقابت است. مثلاً نشان مي دهد خوشايندي كسب نتيجه موفق، ممكن است در اثر رقابت به خصومت منجر شود. از سوي ديگر روشن مي شود كه گاهي ناكامي موجب تهاجم به برخي اهداف معين مي گردد. اين نوع پرخاشگري ممكن است به صورت پنهاني بروز كند در واقع اين مهم است كه ناكامي همواره نمي تواند به پرخاشگري علني يا حمله مستقيم به هر چيز موجود منتهي شود. ماهيت وضعيت موجود به انعكاس پرخاشگري در رفتار ظاهري ياري مي رساند. پرخاشگري ناشي از ناخوشايندي : با توجه به تمام مدارك درباره رابطه ناكامي و پرخاشگري، بايستي توجه داشت كه اين پديد‌ عام انساني است. اين مفهوم مدعي است كه انسانها و برخي از حيوانات از لحاظ غريزي در برخورد با شرايط ناخوشايند به پرخاشگري تقرب مي جويند. به عبارت ديگر حوادث ناخوشايند عامل اصلي ايجاد پرخاشگري عاطفي – خشم آلود يا آنچه ديگران آنرا عصبانيت يا انگيزش اجتناب مي نامند مي باشد. ناكامي به منزله حادثه اي ناخوشايند : بنابراين از اين منظر ناكامي به دليل اعتنا بر احساسات ناخوشايند و منفي به افزايش پرخاشگري مددي مي رساند. شرايط مؤثر بر ارتباط ناكامي و پرخاشگري از اين ديدگاه به روابط ميان حالت ناخوشايند و تجسم عيني پرخاشگري تقليل مي يابد. به اين ترتيب ما نمي توانيم بگوئيم كه ناكامي همواره موجب ايجاد واكنش پرخاشگرانه مي گردد. هر ناكامي ناخوشايندي مربوط به خود را داشته و لذا به نتيجه پرخاشگرانه خاصي منتهي مي گردد كه با سطح ناخوشايندي حوادث نامطلوب رابطه دارد. واكنش به حوادث ناخوشايند : عموماً اين نظريه نمي تواند مدعي باشد كه حوادث ناخوشايند به ملزومات پرخاشگرانه منتهي مي شود. چنانكه قبلاً متذكر شديم حوادث ناخوشايند زمينه توليد واكنشهاي هیجاني را از طريق تأثير سيستم نوروز در مغز فراهم مي آورد. برخي از اين واكنشها ما را به تعلق و نيت خاصي هدايت كرده بعضي باعث فرار از موقعيت ناخوشايند شده ‹‹متمايل به گريز›› و بقيه به گريز با اضطراب منجر شده يا هر دو به طور همزمان متجلي مي شوند ‹‹1983 بركوتيز، 1976 آرچر›› اين فرايند در نتيجه عملكرد جرياناتي چون : (1) تأثيرات ژنتيكي (2) تأثيرات ادراكي در واكنش به موقعيتها خاص – مثل فرار از تهديدات خطرناك و غير قابل رفع يا حمله به تهديدات خطرناك به واسطه تصور رفع ناخوشايندي موقعيت و (3) نوع آموزشهاي قبلي تعيين كننده واكنش ما در قبال فرار از تهديدات خطرناك يا دريافت پاداش براي پرخاشگري آگاهانه متبلور مي گردد. عوامل اخير خصوصاً عامل شماره 2، نشان مي دهند كه غالباً به شيوه اي عقلاني به حوادث ناخوشايند واكنش نشان مي دهيم. ما سعي مي كنيم كارهايي انجام دهيم كه به گمانمان به كاهش امتحان ناخوشايندي مدد مي رسانند، حتي ممكن است به برخي از موضوعات يا سوژه ها حمله كنيم صرفاً به اين دليل كه فكر مي كنيم پرخاشگري مزبور ميزان ناخوشايندي را كاهش مي دهد. در مقابل برخي تجربيات از پرخاشگري در قبال محركهاي ناخوشايند نشان مي دهد كه پرخاشگري مي تواند بدون تصور تأثير بر رفع محركهاي ناخوشايند متجلي گردد. ساير تأثيرات منفي محركهاي ناخوشايند گاهي مواجهه انسان با حوادث ناخوشايند بر ايجاد تخاصم موثر واقع شود آنها گمان مي كنند كه تخاصم رافع احساسات ناخوشايند است در حالي كه خود اين واقعه به رشد احساسات ناخوشايند دامن مي زند. برخي از پرخاشگريها تلاش در جهت كاهش يا امحاء محركهاي ناخوشايند است ‹‹1979 زيلمن›› مثلاً اگر كسي ما را تهديد كند ما چنان حالت حمله اي نسبت به او مي گيريم كه احتمال تهديد حمله متقابل را كاهش مي دهيم از همين رو كودكان براي جلوگيري از تهاجم ساير دوستانشان، به آنها حمله مي كنند ‹‹1982 پترسون›› اما همچنانكه قبلاً نيز تأكيد گرديد در بسياري مواقع واكنش پرخاشگرانه نمي تواند احتمال وقوع محرك ناخوشايند را كاهش دهد. مي توان پرخاشگري ناخواسته را در وضعيت ناخوشايند مشاهده كرد. در يك تجربه سوژه ها به هنگام دريافت وضعيت ناخوشايند نسبت به سايريني كه تبسم مي كردند بيش از وضعيت عادي احكامي خصمانه صادر مي نمودند سايرين مسئول ناخوشايندي نبوده و حتي تبسمشان بايستي مطلوب تلقي مي گرديد اما سوژه ها آنها را دوست خود نمي دانستند. انتساب، تحقق هدف و خوشايندي : منتقدين فرضيه ناكامي پرخاشگري، عنصر ناخوشايندي را به تحليل پرخاشگرانه افزوده اند، بر طبق اين انگيزه وقتي انسانها با ناكامي با ساير حوادث ناخوشايند مواجه مي شوند، سعي مي كنند آن را به منابع خاصي انتساب دهند. اين انتساب تعيين كنندة نوع واكنش آنها خواهد بود. البته در ايجاد چنين رابطه منتسبي ميان بروز حوادث ناخوشايند و پرخاشگري ترديد وجود دارد اكثر انسانها غالباً به جستجوي كساني مي پردازند كه قبلاً به آنها آسيبي وارد كرده اند. پس سوال اين است كه چرا اين افراد پس از گذشت مدت زماني باز هم سعي مي كنند وضعيت را به سمت پرخاشگري سوق دهند؟ به عبارت ديگر آيا ايجاد چنين انتسابي از حوادث ناخوشايند براي بروز پرخاشگري ضرورت دارد؟ به نظر مي رسد پاسخ منفي باشد. برخي مطالعات نشان مي دهند كه پرخاشگري مي تواند بدون وقوع حوادث ناخوشايند رخ دهد. غالباً مي گويند انسانها اگر بدانند كه قصدي براي آسيب رساني به آنها وجود نداشته، سعي مي كنند پرخاشگريشان را متجلي نكنند. جامعه به ما مي آموزد كه خصوصاً در مواقع بدشانسي، ناخوشايندي را با پرخاش پاسخ ندهيم. كودكان با افزايش سن، توان مقاومت در قبال تمايل به پرخاشگري را در خود رشد مي دهند. افرادي كه با قصد آسيب رساني به ديگران حمله مي كنند احتمالاً مي خواهند در موقعيت ناخوشايندي كه برايش پيش آمده است دست به تلافي بزنند. اين افراد مي خواهند از حوادث ناخوشايند بگريزند. بلكه همچنين خواهان تلافي آزار كساني هستند كه گمان مي كنند آگاهانه به آنها آسيب زده اند. پس منابع مرتبط با ناخوشايندي احساسات شديداً منفي آفريده و سپس به پرخاشگري شديدتري منتهي مي گردند. تمايزات گروهي و اجتماعي : تصور پرخاشگري ناشي از ارائه محركهاي ناخوشايند بايستي توسط بررسي تمايزات گروهي و اجتماعي تكميل شود. در اينجا ابتدا بايستي به تبيين دلايل متمايز وقوع پرخاشگري جنايي بپردازيم هرچند اين تمايزات عامل تعيين كننده پرخاشگري جنايي نيستند ليكن در ايجاد شرايط آن نقش مهمي ايفا مي كنند. در جامعه فقر براي اكثر افراد ناخوشايند تلقي مي شود فقر آنها را از دست يابي به خواسته هايشان باز داشته و حتي دسترسي به ضرورياتي نظير غذاي كافي يا مسكن مناسب را ناممكن مي سازد. بنابراين رابطه مستقيم بين فقر و آدم كشي زياد عجيب نبوده و از همين روي در حوزه هاي شهري فقير آمريكا، با افزايش تراكم جمعيت، بر نسبت آدم كشي نيز افزوده مي شود. ‹‹1984 ويليامز››. احساسات انساني غالباً از مقايسه رفاه خودشان با اطرافيان متأثر مي شود. به همين جهت در يك تحقيق به همبستگي ميان نابرابري درآمد و ميزان آدم كشي اشاره شده است. نابرابري درآمد به معناي اين است كه نسبتي از فقرا در ميان مرفهين زندگي مي كنند. فقرا خود را با مرفهين مقايسه كرده و تمايزات في مابين را مشخص مي نمايند. در شرايط معيني اين تمايزگذاري به نتايج خاصي ختم مي گردد. تأثيرات جبري محركهاي محيطي : تا اينجا تأكيد شد كه واكنشهاي دروني خصوصاً پرخاشگري، از طريق احساسات ناخوشايند شكل مي گيرد. اما محركهاي بيروني محيط نيز نقش مهمي در ايجاد خودكار پرخاشگري داشته و حتي مي توانند شرايطي ايجاد كنند كه در تحت آن تمايلات پرخاشگري خالي از احساسات ناخوشايند ابقا شده و تداوم يابد. بر اين مبنا مي توان از طريق رشد عادات ضد پرخاشگري از وقوع آن جلوگيري كرد. با اين وجود فرد ممكن است با شرايطي مواجه شود كه احتمال پرخاشگري را افزايش دهد. اين محركهاي محيطي از طريق فرايندهاي پيوند بر ميزان پرخاشگري موثر واقع شوند. پيوند با شرايط ناخوشايند: پيوند با ناخوشايند : برخي محركها به واسطه پيوند با حوادث ناخوشايند لزوم ظهور اجباري پرخاشگري را افزايش مي دهند. در اين زمينه حتماً به ياد داريد كه حيواناتي كه در يك قفس كوچك زندگي مي كردند چگونه در اثر دريافت شوك هاي الكتريكي دچار اضطراب و ترس مي شدند ‹‹1970 فاول›› محققان در اين تجربه درست قبل از ارائه شوك، صداي همهمه اي را پخش مي كردند. بعداً صداي همهمه به تنهايي براي ايجاد اضطراب در آن حيوانات كافي بود. درست همانگونه كه شوكهاي رنج آور پرخاشگري را فعال مي كرد، همانطور نيز ارائه محركهاي خنثي ‹‹مثل پخش صداي همهمه›› در اثر توأم بودن با حوادث ناخوشايند، اين تمايلات خشونت آميز را برمي انگيخت اين پديده منحصر به دنياي حيوانات نيست. محققان به بررسي نتايج اين پديده در زندگي نيز پرداخته اند. سوژه ها ‹‹زندانيان مرد›› ابتدا به همبسته كردن رنگ زرد با دريافت سيگار ‹‹همبستگي خوشايند›› يا دريافت شوك الكتريكي ‹‹همبستگي ناخوشايند›› پرداختند. سپس در مواقعي كه انها در تشخيص رنگ زرد دچار اشتباه مي شدند، تنبيه مي گرديدند. به اين ترتيب آنها هنگامي كه 1- رنگ زرد را مي ديدند و 2- اين رنگ با حوادث آزار دهنده همراه مي شد، پرخاشگري وسيع تري فراهم مي كردند. اما اگر اين رنگ با حوادث خوشايند همراه مي شد از ميران بروز پرخاشگري مي كاست. پيوند اهداف موجود : قبلاً گفتيم برخي انسانها براي حمله پرخاشگرانه آمادگي دارند. از سوي ديگر، ممكن است برخي افراد سپر بلاي واكنشهاي پرخاشگرانه انسانهاي خشمگين قرار گيرند. به عنوان مثال پيوند افراد مزبور با حوادث ناخوشايند مي تواند حيطه بروز خصومت را متأثر كند. تحقيقات حيواني اين مطلب را حمايت مي كند. محققان ‹‹ليريچ ، تلوت، كرسيون›› تشريح كرده اند كه ارائه شوك به برخي حيوانات، موجب پرخاشگري آنها نسبت به حيوانات مي گردد. اين پديده در حوزه انساني نيز معنادار است. در تجربه اي كه قبلاً ذكر گرديد: روشن شد كه پيوستگي با ترس موجب تشديد تخاصم مي گرديد. اشخاص معلول به منزله محركهاي ناخوشايند : گاهي ما نسبت به بعضي انسانهاي معمول برحسب فرايندهاي معين به واكنش منفي دست مي زنيم ‹‹1982 بركوتيز›› جامعه به ما مي آموزد كه از برخورد با افراد معلول، ناقص يا بيچاره به واسطه رنجها و آسيب هاي ناخوشايندي كه برايشان رخ داده، دچار احساس ناراحتي شويم. هرچند در آغاز اين افراد، حوادث ناخوشايندي را در ذهن متجلي مي كنند اما از سوي ديگر مي تواند به منزله محركهايي اجباراً ناخوشايند تلقي گردند. ما كاملاً آمادگي داريم نسبت به معلولين خشم بورزيم. اگر چه ممكن است ما به همدردي كردن و امداد رساني به معلولين بپردازيم اما به همان ميزان نيز احتمال دارد از آنها احتراز كرده و حتي از مواجه با ايشان احساس تنفر نماييم. حتي ناخوشايندي اين امر ممكن است در صورت آمادگي ذهني و عدم دقت به واكنشهاي اجباري پرخاشگرانه بينجامد. پيوند با پرخاشگري تأثير تسليح : محركهاي محيطي به واسطه ايجاد پيوند با پرخاشگري، به ويژه تصور موقعيت آن، به پرخاشگري منجر ميگردند. در برخي تحقيقات ‹‹بركويتز ، 1979›› نشان داده شده است كه تمايلات عادتي بيش از پيوند ذهني پرخاشگري تحريك وقوع پرخاشگري را افزايش مي دهد. اسلحه يك نمونه خوب است. تصور يك اسلحه يا حتي يك چاقو مي تواند ما را به استفاده از آنها براي ترساندن يا تهديد سايرين جهت اطفاء تمايل پرخاشگري هدايت كند. مفهوم شبكه حافظه مبين ارتباط يافتن نوع تصور با فعال شدن افكار، احساسات و تمايلات كنشي بود. در نتيجه حضور صرف يك اسلحه مي تواند موجب افزايش احتمال پرخاشگري شود. البته توجه داشته باشيد كه مفهوم تلسيح وابسته به ذهنيت كساني است كه آن را مي بينند. يك هفت تير يا چاقو هنگامي ميزان ارتكاب به خشونت را افزايش مي دهد كه ضارب آنها را با ذهنيتي پرخاشگرانه منطبق سازد. اگر اين افراد اسلحه را وسيله اي ترسناك، نكوهيده يا حتي ورزشي قلمداد كنند، اين تصور نمي تواند افكار، احساسات و تمايلات محركهاي پرخاشگري را فعال كند. در يك تجربه نتايج بررسي شده است ‹‹1979 بركویتز و لپوج›› در اين تجربه مردان خشمگين هنگام وجود يك چاقو يا هفت تير در عرض ديدشان بيش از وجود يك راكت بدمينتون به ارائه شوكهاي الكتريكي شديدتر نسبت به افرادي كه در انجام وظايفشان تخطي كرده بودند مي پرداختند تحقيقات ديگري نيز به بررسي تطبيقي اين پديده پرداخته است. برخي محققان نوع اين تفسير را جويا شدند. آنها مدعي اند كه سوژه هاي اين پژوهش محرك واقعي پرخاشگري در پاسخ به نتايج نداشته اند، اما بايستي گفت كه كنترل پژوهش فوق به اين شيوه اولاً برآورند‌ة مقاصد تحقيقي و ثانياً تحقق آزمون فرضيات آن مي باشد. در واقع بر طبق برخي ديدگاهها اسلحه هاي گرم و سرد يا خنثي چنان در معرض ديد سوژه ها تعبيه شده بودن تا ميزان تأثير تداعي آن با پرخاشگري در تنبيه ديگران متجلي گردد. البته به مدد برخي يافته ها نيز مي توان به اين انتقاد پاسخ گفت مثلاً در يك تجربه ‹‹1974 سيمونز و تورنر›› سوژه هاي اين تجربه به واسطه حضور تجربه گرو تمايل به برآوردن خواست او، حتي در صورت وجود اسلحه نيز از پرخاشگريشان جلوگيري مي كردند. در واقع بيش از تمايل عادتي، علاقه به تجلي مثبت در نظر تجربه گر، سوژه ها را وا مي داشت با ايفاي چنين نقشي از خشونت خويش حذر نمايند. اين يافته ها عجيب نيست زيرا اكثر سوژه ها خواهان ارائه تصويري مثبت به محققان مشاهده گر هستند. آنها مي خواهند اعتدال روحي و سلامت رواني خويش را نشان دهند. بنابراين از ارائه موارد عدم تعادل رواني مثل واكنش پرخاشگرانه در طي تحقيق مي پرهيزند . حتي اين امر تا آنجا پيش مي رود كه سوژه ها مي خواهند به تنبيه سوژه اي كه از اين هنجار انحراف مي جويد بپردازند ‹‹1982 بركویتز››. تعدادي از تحقيقات در طبقات سني مختلف در وضعيت طبيعي و آزمايشگاهي نشان مي دهد كه اگر سوژه ها منظور محقق را راجع به بررسي پرخاشگري نفهميده و نتوانستند نسبت به تشويق و تنبيه اين مقصود جهت گيري كنند، به راحتي از تسليح متأثير مي گردند. برخي تحقيقات ديگر نيز در اين ايجاد شده است ‹‹1984 كابرارا›› و به نتايج مقايسه اي خاصي منتهي گرديده است در اين تجربه سوژه ها به ايفاي نقش معيني پرداخته و سپس در نيمي از موارد محققان به ارزيابي منفي عملكرد آنها مبادرت مي كردند تا ميزان پرخاشگريشان را دريابند. در مرحله بعدي 2/3 سوژه ها ده تصوير را كه فرضاً با بررسي حافظه شان ارتباط داشت تماشا كرده در حالي كه بقيه صرفاً منتظر ادامه آزمايش بودند. نيمي از سوژه ها تماشاگر، تصاويري از اسلحه هاي مختلف ‹‹هفت تير ، مسلسل و غيره›› را ديدند در حاليكه بقيه وسايل خنثايي را تماشا مي كرد در نهايت هر سوژه بايستي ساير سوژه ها را بر حسب عملكرد اشتباه آنها با شوك الكتريكي تنبيه مي كرد برخلاف تجربه اوليه ‹‹لینز 1967، ليپيچ، بركوتيز 1975›› صرف ديدن تصوير اسلحه با يا بدون وجود هر تحريك ديگري به افزايش ميزان تنبيه منتهي گرديد. احتمالاً تصاوير در اين تجربه به عنوان محركهاي اساسي تجلي كرده اند. فرايندهاي شناختي در رفتار پرخاشگرانه : كيفيت تأثير شناخت بر پرخاشگري : بيشتر روانشناسان بر نقش عمده شناخت در بروز رفتار پرخاشگرانه تأكيد ورزيده اند. در اينجا به آزمون طرق شناختي مؤثر بر پرخاشگري يا ايفاي آن مي پردازيم، اين فرايند بسيار پيچيده متنوع و داراي آثار متمايزي مي باشند. شناخت وقوع حادثه : علت ادراكي: برخي ديدگاهها معتقدند كه تنش پرخاشگرانه در نتيجه تصور نامنصفانه بودن حوادث ناخوشايند به وجود مي آيد. البته با اين استثناء كه آنها بتوانند مسئوليت اين بي انصافي يا سوئ نيت آسيب رساني را به كسي يا چيزي منتسب نمايند. نكات اساسي از اين ديدگاه استنباط مي شود : 1) حادثه ناخوشايند حتي در صورت ابهام آسيب رساني آن، موجد پرخاشگري مي گردد. 2) قربانيان حادثه ناخوشايند غالباً پرخاشگري را برحسب نتايج اعمال ديگران تفسير مي كنند. به عبارت ديگر تفكر سبب مي شود قربانيان مزبور بين مسئولين ايجاد ناخوشايندي و آسيب رساني با سايرين تمايز قائل شوند و به همين جهت از پرخاشگري ابا كنند. 3) در نهايت تصور سوء نيت و مسئوليت ديگران در آسيب رساني روحي – جسماني به تحريك پرخاشگري مختوم مي گردد. كيفيت تسكين : فرض كنيد هلن تجربه ناخوشايندي دارد. مثلاض تام كه كمي او را مي شناسد با خشونت با وي رفتار مي كند هلن مي تواند تمايل تلافي اين رفتار را به وسيله كيفيت تسكين كاهش دهد. مثلاً مي توانيم به او بگوئيم كه تام از اين رفتار قصدي نداشته و نمي خواسته او را ناراحت كند. اگرچه ممكن است هلن باز هم از دست تام ناراحت باشد، اما اكنون مي داند كه تام سوء نظري در خشونت ورزي نسبت به وي نداشته و واقعاً خشن نيست. به اين ترتيب ناخوشايندي رو به بهبود مي رود. حال فرض كنيد كه قبل از برخورد تام با هلن، به هلن مي گفتند كه تام مردي خشن و بد اخلاق است. در اينجا نيز هلن دوباره چنين استنباط مي كرد كه بايستي رفتار ناخوشايند تام را جدي تلقي كند در اين مرود نيز اول قبل از وقوع حادثه ناخوشايند ‹‹برخورد خشن›› به شناختي تسكين بخشي ‹‹راجع به برخورد تام›› دست مي يابد بر طبق يك تجربه ‹‹1979 زيلمن و كنتور›› اگر انسانها قبل از وقوع حادثه ناخوشايند بهفمند كه اين ناخوشايندي صرفاً متوجه آنها نبوده است، به كاهش پرخاشگري دست مي يازند. اين موارد نشان مي دهد كه چگونه تفسير حوادث ناخوشايند به كاهش ناخوشايندي آنها منتهي ميگردد. اگر ما قبل از وقوع خشونت بدانيم كه سوء قصد ديگران جنبه شخصي ندارد، مي توانيم ناخوشايندي آن را بكاهيم. البته اين تفسير هميشه كاربرد ندارد اما در هر حال حتي آگاهي از اين امر بعد از وقوع پرخاشگري نيز هرچند ممكن است موجد خشونت شود اما ميزان آن شديد نيست. در واقع با كاهش فشار دروني از اين تفسير، تحريك پرخاشگري پوشش يافته اما اگر بدانيم كه اين تمايلات دروني نيست باز هم اين تحريك شدت مي يابد. در هر حال با دانستن غير مستقيم بودن سوء نيت آسيب رساني، تأثيرات ممكن باعث كاهش تمايل پرخاشگرانه مي گردد. تطابق با خودشناسي: منجر شدن يا نشدن پرخاشگري به خشونت با مقاومت يا تحريك در برابر آن وابسته است. در واقع يك دليل براي وقوع پرخاشگري وجود نداشته و نمي توان مدعي شد كه تمام انسانها معقولانه پرخاشگري را حل و فصل مي كنند. رفتار پرخاشگرانه معمولاً در زمينه اي از عدم انطباق با خودشناسي رخ مي دهد كه درآن سعي مي كنيم از سلوك خودمحورانه اجتناب ورزيم. به عبارت ديگر اگر فكر كنيم كه فرد متفكري هستيم ليكن ديگران اجازه عرض اندام به ما نمي دهند، تمايل به پرخاشگري خشمناك افزايش مي يابد. دليل اين امر در شناختي نهفته است كه از خود داريم. اداره عقيده : انسانها گاهي براي خوشايند حضار به ارائه كنشهايي انطباق جويانه دست مي زنند آنها با گمان آگاهي حضار از رفتارشان از سلوكي كه مورد تأييد تماشاچيان ناشي اجتناب مي كند. صحبت كردن معقول جلوي حضار، ممكن است غالباً به اين تصور منتهي شود كه اين افراد داراي كنشهاي معقولي نيز هستند. زيرا عقايد خوبي دارند در واقع مردم به زمينه پذيرش حضار از رفتار سازگارانه انتقال مي يابند. اما پذيرشهاي ديگري نيز موجود است. نظريه كنترل عقيده يكي از اين انواع پذيرش ها را در مواجهه با پرخاشگري نشان مي دهد. بر اين مبنا در جامعه اعتقاد گسترده اي وجود دارد كه انسانها مي توانند و شايد حتي مي خواهند بر ضد كساني كه آنها را به غاط ارزيابي مي كنند، پرخاش نمايند. يك محقق در اين باره نوشت : ‹‹مواجهه موفقيت آميز عبارت از شيوه موثر القاي هويت منفي ‹‹كه نادرست ايجاد شده›› از طريق ارائه رقابت يا دلاوري و جسارت شديد مي باشد.›› ‹‹1982 فلسون›› . برخي پرخاشگران اين وضعيت را تبعيت مي كنند. در اين زمينه محققي بر مصاحبه متعددي با مجرمين زنداني درست زده است ‹‹1969 توچ›› . او نتيجه گرفت كه قسمت عمده اي از اعضاي نمونه اش بر ‹‹ كنترل تحريكات›› پرداخته و در ‹‹بيان عقيده›› خود را قوي و جسور قلمداد كرده اما در عين حال از ‹‹نگرش حضار به كنش خود›› .. مي هراسيدند. ترديدي نيست كه برخي از افراد با ترس از ديگران سعي مي كنند، تصور خود را اصلاح كنند. بايستي ديد كه چگونه اين تصور وسعت مي يابد. به نظر مي رسد نمي توان گفت هر كنش پرخاشگرانه به خصوص نوع عاطفي – خشم آلود آن از طريق ادار‌ة عقيده متجلي مي شود. بيش از توجه به اين امر، هدف اوليه پرخاشگران بيش از خوشايند جلوه كردن در نظر ديگران، آسيب رساني به مصدومين مي باشد. ‹‹1974بارون›› خودآگاهي : بحث خودآگاهي در بخش سوم مدعي بود كه انسانها حضار خود نيز هستند. نظريه خودآگاهي نيز بر اين مبنا استوار مي شد ‹‹1972 دوال، ويكلوند›› بر طبق اين نظريه انسانها هنگام تمركز برخود، به ملاحظه و ارزيابي رفتارشان مي پردازند. در اين فرايند آنها متوجه واقعيت خود در زندگي با شناختهايشان مي باشند. مي توان تأثير اين فرايند را بر پرخاشگري مشاهده كرد. يك شخص ممكن است از طرق مختلف مثل قرار گرفتن در فعاليت گروهها، خودآگاهي كسب كند. اجازه دهيد فرض كنيم كه چنين فردي در اتاقي قرار دارد كه چندين نفر ديگر نيز در آنجا حاضرند. اين فرد اكنون به چه واكنش هايي دست مي زند؟ نظريه خود آگاهي با توجه به محاسبه فرد از واكنش هاي وضعيتي به پيش بيني آنان مي پردازد. شخص با آگاهي از حضور ديگران تمايل شديدي براي اجراي افكاري كه مرتبط با اين نوع وضعيت هستند احساس مي كند. عوامل مؤثر بر تمايزات جنسي : بر طبق يك پژوهش زنان بيش از مردان از پرخاشگري مضطرب مي شوند. اين امر هرچند ممكن است مانعي در راه پرخاشگري زنان باشد. ليكن هنگام اضطراب نيز از سوي زنان ناديده انگاشته مي شود. نوع ادراك دريافت آسيب نيز در آغاز پرخاشگري موثر است. مثلاً يك پزشكي كه شوكي دردآور به بيمار وارد مي كند، هرگز موضوع خشم واقع نمي شود. تمايزات جنسي در اين باب از حيث تحليل دريافت آسيب بروز مي كند، بر طبق برخي تحقيقات معلوم شده كه نوع انصاف انصاف طلبانه دريافت حوادث ناخوشايند در ميان زنان بيش از مردان باعث گسترش تحمل شدائد مي گردد. بنابراين بيش از اهميت تمايزات جنسي، مسئله نوع تفسير حوادث است كه به پرخاشگري منتهي مي شود. زنان بيش از مردان مي توانند به احساس عواطف ديگران بپردازند. از اين رو آنها مي توانند همدلي بيشتري را نسبت به مصدومين در خود بيابند. به عبارت ديگر آنها به هنگام توجه به شدائد ديگران، بيشتر مي توانند خود را در نقش مصدوم تصوركنند. اما هنوز روشن نشده كه اين همدلي فزاينده به تقليل پرخاشگري زنان منتهي مي شود يا خير. به ديگر سخن هرچند ممكن است زنان با مصدومين همدلي نشان دهند، اما از سوي ديگر پرخاشگري را به طريقي ديگر متظاهر مي نمايند. البته بديهي است كه اگر تمايز جنسي در پرخاشگري به احساس همدلي نسبت داده شود، در آن صورت ديگر نمي تواند پرخاشگري را به تمايزات جنسي ربط داد. در واقع تمايزات جنسي پرخاشگري هنگام همدلي با مصدوم به حداقل خود مي رسند. به عنوان مثال مردان و زنان يك ازمايش نمي توانستند به راحتي به فردي كه چند لحظه قبل در يك اتاق ديگر ديده بودند شوك الكتريكي وارد كنند ‹‹1972 لارنس›› زنان از اسيب زدن به آشنايان مي هراسند ليكن كمتر از اسيب رساني به بيگانگان ناراحت مي شوند. زنان كمتر به ياري غريبه ها مي شتابند، ليكن آنها بيش از مردان به ياري دوستانشان مي پردازند. اين شرايط بازتابي وسيع بر امدادگري يا پرخاشگري زنان و مردان دارد. در هر حال گمنامي مصدوم عاطفي ثانوي است كه بر تمايزات جنسي پرخاشگري موثر واقع مي شود. عامل مهم ديگر شيوه ارزيابي پرخاشگري است. وقتي از مردان و زنان سوال گرديد نظرشان را دربار‌ة خشونت بيان كنند، تمايزات جنسي پرخاشگرانه به حداقل خود رسيد. زنان و مردان تقريباً به شكلي برابر مخالف خصومت هستند ‹‹1977 فرودي›› . اما تمايزات جنسي پرخاشگري از حيث ذكر ريزه كارهاي نگرشي نسبت به تخاصم آشكار مي شود. از همين نقطه نظر است كه مردان بيش از زنان به تشريح رفتارهاي پرخاشگرانه شان مي پردازند. وقتي مردم از خودشان صحبت مي كنند، سعي مي نمايند مجموعه اي از افكار قالبي تأييد شده توسط اجتماع را نيز ارائه كنند. مردان به ذكر پرخاشگري و خشونت خود پرداخته در حالي كه زنان از ذكر اين وضعيت طفره مي روند. اما اگر به طور غير مستقيم اين آزمايش صورت گيرد، مشخص مي شود مردان و زنان به طور مساوي به تصديق پرخاشگري مبادرت مي ورزند زنان خشونت خود را نسبت به آشنايان سركوب كرده، اما پرخاشگریشان نسبت به بيگانگان كمتر از مردان نيست. نقش هاي جنسي و پرخاشگري : برخي روانشناسان در دهه قبلي به آزمون ارتباط پرخاشگري با نقشهاي جنسي پرداخته اند. سپس برخي محققان مدعي شدند كه انسانهاي ايفاگر نقش هاي جنسي منتهي در صورت ناكافي، غالباً به پرخاشگري روي مي آورند ‹‹1982 زانا›› از سوژه هاي اين پژوهش پس از خواندن نوعي داستان سوال مي شد چه تصوري در ايفاي نقش در آن – مثل به عهده گرفتن نقش رقاصي فرضاً در يك موقعيت زنانه – دارند. دسته اي ديگر از سوژه ها با خواندن نوعي ديگر از داستان، نقشي در ارائه تمريناتي مثلاً در بدن سازي تصور مي كردند. سپس محققان به آزمون رابطه ناكامي با پرخاشگري در اين نقشها پرداختند. در اين پژوهش مردان بيش از زنان پاسخ پرخاشگرانه را به ذهن خطور مي دهند. از سوي ديگر ماهيت داستان نيز بر اين واكنش تأثير مي گذاشت. در موقعيت زنانه – نقش رقاصي – تمايزات جنسي از اهميت زيادي برخودار نبوده در حالي كه اين واكنش بيشتر در موقعيت مردانه – نقش بدن سازي – مشاهده مي گرديد. در نتيجه مي توان مدعي شد كه انسانها برحسب نوع توافقشان با نقش هاي جنسي به پرخاشگري مي پردازند. زنان در مواجهه با بي انصافي، گمنامي مصدوم و شمول نتايج آسيب نسبت به ساير مردم، بيش از مردان پرخاشگر مي شوند. از سوي ديگر تحقيق فوق الذكر نيز نشان داد كه زنان برحسب انطباق با نقشهاي جنسي سنتي و در مواجهه با ناكامي به پرخاشگري بيشتري مبادرت مي نمايند. بر طبق افكار قالبي، زنان سنتي غالباً افتاده و مطيع بوده در حالي كه زنان معاصر بيشتر پرخاشگر بوده و به شيوه مردان روزگار مي گذرانند. اين زنان در زندگي به پرخاشگري عليه هركس يا هر چيزي كه به انها آسيب وارد كند، مي پردازند. برخي از تحقيقات نيز ‹‹1980، تايلور، ونسيل، ريچاردسون›› بر اين نكته كه زنان معاصر بيش از زنان سنتي پرخاشگرند، تأكيد ورزيده اند. اين محققان به بررسي ارزيابي گرايشها نسبت به نقش زنان در جامعه پرداختند. در اين تجربه، هر زن با يك دانشجوي مرد كه عملاً دستيار تجربه گر بود، مواجه مي گرديد. به زن گفته مي شد كه وي بايستي با دانشجوي مرد در يك آزمون رقابتي شركت كند. در جريان ازمون زنان مي توانستند به طرف مردشان شوك نيز وارد كنند. البته مردان هرگز شوك دريافت نمي كردند، اما محقق ميزان شوكهاي ارائه شده توسط زنان به مردان را مي سنجيدند. يك محقق دريافت كه زنان سنتي بيش از زنان معاصر به حريفشان شوك وارد كرده اند. بر عكس افكار قالبي، زنان سنتي پرخاشگر تر بودند. به عبارت ديگر زنان معاصر سعي مي كردند مشكل را از طريق راه حل هاي مسالمت آميز جويانه حل كنند. بنابراين نقشهاي جنسي مي تواند به رفتار پرخاشگرانه منتهي شود، منتها بايد توجه داشت كه اين پرخاشگري بايستي بر اساس ناكامي در رابطه با نقش جنسي رخ دهد. به عبارت ديگر پرخاشگري از اين نوع هنگامي تجلي مي يابد كه افكار قالبي مربوط به نقش جنسي از سوي انسانها تصديق شده باشد. كاهش و كنترل پرخاشگري : كاهش پرخاشگري : زندگي فقرا بسيار سخت و طاقت فرسا بوده و از طرفي ميان فقر و پرخاشگري رابطه مستقيمي مشاهده مي گردد. مثلاً در بخشهاي فقيرنشين ايالات متحده آمريكا، ميزان فزاينده سرقت عجيب به نظر نمي رسد ‹‹1984 ويليامز›› فقر به انواع ديگري از پرخاشگري نظير خشونت هاي خانوادگي نيز منتهي مي گردد. در يك تحقيق درباره خشونت خانوادگي در آمريكا، محققان رابطه مثبتي ميان فقر خانواده و ميزان تعارض و پرخاشگري ذكر كرده اند ‹‹1980، اسميت، گلز، استورا›› خصوصاً نتايج تأكيد مي كرد كه سطح پايين درآمد موجب (1) بروز ميزان محدودي پرخاشگري در روابط برادران و خواهران (2) وقوع ميزان متوسط پرخاشگري در روابط والدين و كودكان (3) ظهور ميزان بالائي پرخاشگري در روابط زنان و شوهران مي گردد. آنها دريافتند كه پدران بيكار به احتمال قريب به يقين بيشتر كودكانشان را كتك مي زدند. تربيت نادرست والدين : هرچند عامل فقر در بروز پرخاشگري بسيار مهم است اما اين بدان معنا نيست كه تأثير تربيت نادرست والدين را بر كودكان ناديده انگاريم. گاهي كودكان به خشونت مي گرايند زيرا والدينشان عشق و محبت كافي به آنها ارائه نداده اند. اكثر جوانان ضد اجتماعي و پرخاشگر داراي روابط سردي با والدينشان بوده و حتي در سالهاي اوليه زندگيشان از آنها دور بوده اند. ‹‹1978 فرينگتون، 1959 ، والترز، بندورا›› . در واقع دوري از والدين با وجود تبيعضات خانوادگي ميان فرزندان موجب افزايش روحيه پرخاشگري و بزهكاري مي گردد. اين يافته ها بدان معناست كه خشونت جدائي از تربيت غلط دوران كودكي مفهومي ندارد. اين تربيت نادرست، عشق ورزي و صحبت كردن انها را به عنوان وسايل تسهيل اجتماعي با مانع مواجه كرده اند لذا ميل به پرخاشگري را افزايش مي دهد. تربيت نادرست والدين از سوي تبيعض گذاري ميان كودكان يا حتي كتك زدن آنها تشديد مي گردد. خشونت والدين هنگامي رخ مي دهد كه آنها گمان مي كنند كودكان رفتار نادرستي داشته اند و از همين رو همين كودكان در زندگي اجتماعي خود نيز برحسب همين تصورات به پرخاشگري عليه ديگران مي پردازند. ‹‹1983 ، اسبلي، پارك، 1973 لفكویتز››. اين گفته ها بدان معنا نيست كه والدين نبايستي هيچگاه به كودكانشان بگويند بالاي چشمتان ابروست. اما تنبيه افراطي آنها نيز احتمال پرخاشجويي كودكان را افزايش مي دهد. ارتباط بدرفتاري والدين با واكنشهاي كودكان امري بديهي است ‹‹1979 ، لفكوتيز›› محققان با مشاهده رفتار كودكان یک تا سه ساله دريافتند بدرفتاري والدين با آنها موجب افزايش لگد زدن، گاز گرفتن و كتك زدن كودكان عليه همسالانشان مي گرديد. از سوي ديگر تحقيقات نشان مي دهد كودكاني كه با بدرفتاري والدين مواجه مي شوند، خود نيز در بزرگي همين الگوهاي رفتاري را نسبت به كودكان خودشان پياده مي كنند. در تحقيق ديگري ‹‹1980 استنيمتز›› تشريح شده والدين – خصوصاً مادران – كه در كودكي تنبيه شده اند، بيش از بقيه، كودكان خود را تنبيه جسماني مي كنند. والدين به منزله الگوهاي پرخاشگري: دلايل متنوعي براي اينكه چرا والدين تنبيه شده در كودكي، نسبت به كودكان خود نيز تنبيه روا مي دارند، ارائه شده است تنبيه دوران كودكي علاوه بر ايجاد آسيبهاي جسمي، موجد رشد تمايلات پرخاشگرانه نيز مي شود. خشونت والدين ممكن است حتي موجب كاهش كنترل اجتماعي كودكان بر روي وقوع رفتارهاي تاييد نشده اجتماعي گردد. تحقيقات نشان مي دهد ‹‹1973 بندورا›› كه اين امر نتيجه تأثيرات الگوئي بر وقوع پيوسته و طي آن والدين خشن به مثابه مدل رفتار پرخاشگرانه كودكان در حال رشد تجلي مي كنند. و وقتي والدين خشن، كودكانشان را تنبيه مي كنند معنايش اين است كه ‹‹آنچه را من انجام مي دهم، انجام بده ، نه آنچه را كه مي گويم››. كنش بيش از كلام موثر است. در يك تحقيق بزهكاران جواني كه توسط والدينشان در كودكي تنبيه شده بودند، در دارالتأديب دردسر بيشتري ايجاد مي كردند. در واقع خشونت رفتاري بزهكاران جوان مشابه اعمال پدرانشان بود. كنترل پرخاشگري: تنبيه : مدارك موجود تأثير تنبيه را به عنوان شيوه اي مطمئن جهت كنترل پرخاشگري نفي مي كند. اجازه دهيد مطلب را بيشتر بشكافيم. نبايد مخالف همه تنبيهات در همه زمانها باشيم، بلكه در شرايطي معين، والدين، مربيان و نيروهاي انتظامي بايستي كساني را كه رفتاري نادرست بروز مي دهند، تنبيه كنند. تحقيقات نشان مي دهد كه هدايت مناسب تنبيه مي تواند نتايج موثري در پي داشته باشد ‹‹1964 سلمن›› اگر تنبيه همراه با تنبيه باشد مي تواند سريعاً به اصلاح رفتار نادرست و اهداف مورد نظر كنترل كنندگان منتهي گردد. اما چنين شرايطي براي كنترل رفتارهاي نادرست به ندرت به وجود مي آيد. به اين جهت ناخوشايندي تنبيه بر تنبيه آن غلبه كرده و تمايلات پرخاشگرانه را احيا مي كند. فرو خوردن خشم : يكي از شيوه هاي مهم كنترل پرخاشگري آماده كردن جامعه براي عدم تأييد آن است. در اين صورت انسانها ملزم مي گردند هنگام عصبانيت خشم را فرو خورده و به پرخاش دست نزنند. امكان مذبور كه از طريق دروني كردن اعتقاد عدم تأييد پرخاشگري به وقوع مي پيوندد از سوي عده كثيري از اعضاي جامعه – مثلاً بزرگسالان ‹‹1982 تاوريس›› روانكاوان ‹‹1966 لورنز›› و روان درمانان پذيرفته شده است. نقش زمان در اطفاء پرخاشگري : شيوه مهم ديگر براي كاهش اجباري پرخاشگري عبارت از منزوي كردن اين واكنش و ممانعت از كاميابي آنهاست. در يك تحقق ‹‹1967 براون، تايلور›› محققان پسر جواني را كه بسيار عصباني بود و مي رفت كه دست به پرخاشگري بزند، در يك اتاق تنها نگه داشتند. در اين بين پسر كه در عصبانيت كامل بود نتوانست كاري انجام بدهد و هنگامي كه توانست از اتاق خارج شود كه عصبانيتش رفع شده بود. اگر رفتارهاي نامطلوب ماجراجويانه كه پاداش دريافت مي كنند، با بي اعتنائي تلقي شده و در مقابل به رفتارهاي مطلوب پاداش داده شود، از ميزان وقوع پرخاشگري كاسته مي شود. در نهايت به نظر مي رسد بهترين روش آن است كه كودكان بياموزند چگونه پرخاشگري خود را منظم كرده و آن را تحت كنترل در آورند. پرفشاري خون چيست ؟ ‹‹Hypertension ›› : بيماري پرفشاري خون ‹‹Hypertension ›› بيماري است كه در آن فشار خون شخص ميلي متر جيوه و بالاتر از آن مي باشد. دو نوع فشار خون وجود دارد. 1- فشار سيتولي : معادل با فشار حداكثر شرياني مي باشد اين فشار، فشاري است كه همزمان با انقباض عضله قلب ‹‹كه به آن سيتون مي گوييم›› در سرخرگ ايجاد مي شود و بنابراين بالاترين فشار ديوار‌ شرياني است. 2- فشار دياستول : در زمان استراحت قبل كه عمل تلمبه را انجام نمي دهد ‹‹پاستول›› گويند و شريان داراي فشار مي باشند كه مقدار آن كمتر از فشار ستيولي است و به آن فشار حداقل شرياني يا فشار دياستولي گويند در افراد بالاي 18 سال فشار خون كمتر از ميلي متر جيوه طبيعي محسوب مي شود و فشار خون سيتولي 139 – 130 و فشار خون دياستولي 90-85 ميلي متر جيوه، حداكثر طبيعي محسوب مي شود با اين حال ممكن است فشار خون طبيعي از ميلي متر جيوه در نوزادان تا ميلي متر جيوه در بالغين متغيير باشد به طوري كه تا 18 سالگي ميزان فشار خون سيستولی و دياستولي افزايش مي يابد تا در اين سن به حد ثابتي برسد. طبقه بنديقشار خون سيستولي (حداكثر شرياني)فشار خون دياستولي (حداقل شرياني)مطلوبكمتر از 120كمتر از 80طبيعيكمتر از 130كمتر از 85طبيعي بالا139-13089-85درجه 1 ‹‹خفيف››159-14099-90درجه 2 ‹‹متوسط››179-160109-100درجه 3 ‹‹شديد››بيش از 180بيش از 110 جدول تقسيم بندي فشار خون در بالغين بالاي 18 سال پزشكان ‹‹بالا بودن فشار خون›› را به دو نوع تقسيم بندي مي نمايند. يك نوع داراي نام ‹‹فشار خون بالاي اوليه›› يا ‹‹فشار خون بالاي لازم و ضروري›› است، نوع ديگر ‹‹فشار خون ثانوي›› ناميده مي شود. فشار خون بالاي اوليه يا لازم و ضروري : Essential Dr Primary تقريباً 90 تا 95 درصد از جمعيتي كه فشار خون بالا دارند شامل اين گروه هستند در اين مرحله از دانش كه ما قرار داريم، هنوز علت توليد اين نوع فشار خون بالا و همچنين علاج آن شناخته نشده است. افرادي كه داراي اين نوع فشار خون بالا هستندبايد در بقيه عمر تحت درمان قرار گيرند. هيچ كس مطمئن نيست كه نام اين نوع فشار خون بالا از كجا آمده است. اما يك حدس و گمان، آن را اسنتاج از يك عقيده قديمي مي داند كه اين نوع فشار خون بالا را براي رساندن خون و براي ادامه زندگي لازم و ضروري مي دانستند و اين اصطلاح هنوز باقي مانده است. امروزه بسياري از پزشكان براي اين نوع فشار خون نام ‹Idiopathic › به معني منشأ نامعلوم را جانشين نام (Essential ) يعني لازم و ضروي مي نمايند فشار خون بالاي ثانوي Secondary Hypertension متأسفانه فقط در حدود 5 تا 10 درصد از جمعيتي كه فشار خون بالا دارند در اين گروه قرار مي گينرد. اين نوع فشار خون بالا و ثانوي در نتيجه بعضي علل مشخص به شرح زير هستند كه غالباً مي توان آنها را اصلاح و رفع نمود. فشار خون بالاي ثانوي به اين معني است كه بعضي شرايط و اختلالات مشخص ديگر در ايجاد آن دخالت دارند. فشار خون بالا و ثانوي ممكن است بر اثر وجود يك وضعيت غير طبيعي در ضميمه بدنه اصلي يك سرخرگ اصلي به نام آئورت حاصل شود و يا اينكه ممكن است به علت گرفتگي و انسداد در يك سرخرگ كه كليه را تغذيه مي كند باشد. موارد فوق در بسياري از موارد قابل درمان هستند و ممكن است با رفع اين ناهنجاري ها بيماران مبتلا به فشار خون بالا براي هميشه علاج شوند. علايم‹‹فشار خون بالا›› به طور معمولي يا مزمن بيشتر افراد كه دچار افزايش فشار خون مي شوند ممكن است مدتهاي طولاني يا ساليان سال از شروع ايجاد اين عارضه در آنها بگذرد ولي در طي اين مدت طولاني هيچ گاه نشانه اي از وجود بيماري را در خود احساس ننمايند. ولي همين افراد غالباً پس از مشخص شدن ابتلا به ‹‹فشارخون بالا›› تعدادي نشاني و علامت را از قبيل : سردرد، سرگيجه، ضعف و بي حالي، تنگي نفس، خون ريزي از بيني و غيره را به اين بيماري نسبت مي دهند كه تصور مي شود احساس اين حالات منشأ رواني داشته باشد. به اين معني كه يك شخص ممكن است بيش از 5-6 سال از شروع ابتلايش به فشار خون بالا بدون احساس هيچ گونه نشانه اي بگذرد ولي از روزي كه به وسيله پزشك يا به وسيله ‹‹فشارخون سنج›› متوجه ابتلا خود به افزايش فشار خون مي شود، نشاني هاي ذكر شده نيز آغاز مي شود. در هر حال معمولاً تا زماني كه عوارض قلبي – عروقي مهمي به وقوع نپيوسته است، در اين بيماران ممكن است هيچ گونه علامت آگاه كننده اي بروز نكند. ولي موضوع خيلي مهم اين است كه حتماً اين عارضه را هرچه زودتر و در همان مراحل اوليه كه هنوز علامتي ندارد، بايد كشف و درمان نمود. علايم ‹‹فشار خون بالا›› به طور حاد يا شديد: برخلاف گروه قبل، اگر فشار خون به طور حاد و شديد بالا برود نشاني و علايم مشخصي بروز خواهد كرد كه علت آن تورم مغز و پرده هاي آن بوده و شامل سردرد شديد، سرگيجه شديد، اختلال بينايي و استفراغ مي باشد. لازم به ذكر است كه فشار خون هاي بالا كه به طور معمول در اجتماع شيوع دارند از نوع مزمن بوده و همان طوري كه قبلاً ذكر گرديد معمولاً تا مدت چند سال هيچ گونه علامت و نشانه به خصوصي كه بيمار را متوجه وجود آن سازد، ندارد. و غالباً بيماران هنگامي به آن توجه مي يابند كه عوارض خطير و غير قابل جبران آن ظاهر شده باشد. مكانيسم كنترل فشار خون توسط اعصاب : دستگاه اعصاب خودكار از سه طريق فشار خون را تغيير مي دهد. 1- تحريك اعصاب سمپاتيك باعث آزاد شدن ماده اي به نام نورآدرنالين در انتهاي اين اعصاب مي شود. اين ماده با اثر بر روي سرخرگها به خصوص شريانچه ها باعث انقباض آنها مي شود و انقباض شريانچه ها همانطور كه گفته شد، مقاومت محيطي را افزايش مي دهد و در نتيجه فشار خون بالا مي رود. 2- اعصاب سمپاتيك همچنين سياهرگها را منقبض مي كند. اين عمل باعث مي شود وريدها كه مانند ذخيره اي براي خون عمل مي كنند، خون برگشتي را به قلب افزايش دهند و در نتيجه طبق قاعده فرانك – استارلينگ، هرچه خون برگشتي به قلب بيشتر شود قدرت ضربان قلب افزايش مي يابد و در نتيجه جسم ضربه اي و نهايتاً برون ده قلب افزايش مي يابد كه منجر به افزايش فشار خون مي شود. 3- اعصاب سمپاتيك باعث افزايش تعداد ضربان قلب مي شود كه ممكن است ضربان قلب را از تعداد طبيعي آن كه 80-60 ضربه در دقيقه مي باشد به 3 برابر افزايش دهد همچنين تحريك اعصاب سمپاتيك باعث افزايش قدرت ضربان قلب نيز مي شود. اين امر باعث افزايش برون ده قلب و افزايش فشار خون مي شود. اعصاب پاراسمپاتيك معمولاً به عروق عصب رساني نمي كنند ولي اين اعصاب به قلب، عصب مي دهند و درست برعكس اعصاب سمپاتيك عمل مي كنند. بدين ترتيب كه تحريك عصب پاراسمپاتيك باعث يك كاهش بارز در تعداد ضربان قلب و كاهش مختصر در قدرت انقباضي قلب و در نتيجه افت فشار خون مي شود. برخي از اثرات فشار خون بر بدن : خطر پاره شدن رگ هاي مغز يا سكته مغزي : افرادي كه فشار خون بالا دارند، نسبت به ساير افراد يا نسبت به افراد طبيعي به علت پاره شدن سرخرگهاي كوچك در عمق مغز، بيشتر در معرض سكته هاي مغزي قرار مي گيرند. همچنين سكته هاي مغزي مي توانند در نتيجه انسداد يك سرخرگ بزرگ كه خون مغز را تأمين مي كنند، حادث شوند. متأسفانه بسياري از افراد با پيامدهاي سكته هاي مغزي كه اكثر اوقات باعث فلجي ها و عدم توانايي در حركات يك سمت از بدن مي شود دست به گريبان و آشنا مي شوند. اين فلجي ها مي تواند موقتي يا دائمي باشد در حالي كه ممكن است صحبت كردن، بينايي، تعادل بدن و حس هاي مختلف فرد نيز دچار ابتلا و اختلال گردد. گاهي اوقات، وقوع يك سكته مغزي ممكن است اولين علامتي باشد كه نشان مي دهد فشار خون شخص بالا بوده است. و پس از آن براي جلوگيري از عود و بازگشت عارضه اقدام مي نمايند. در هر حال، بايد متوجه باشد كه بلافاصله بعد از وقوع يك سكته مغزي، نبايد خيلي تند و ناگهان به پايين آوردن فشار خون اقدام كنند. موضوعي كه بيشتر در سكته هاي مغزي مورد توجه مي باشد. گاهي اوقات سكته هاي مغزي در مورد اشخاصي نيز اتفاق مي افتد كه فشارخونشان طبيعي است چون به غير از فشار خون، علل ديگري وجود دارند كه به نسبت كمتري باعث اين عارضه مي گردند. تأثير فشار خون بر قلب : بالا بودن فشار خون، همچنين قلب را به اندازه اي تحت فشار قرار مي دهد كه ممكن است باعث بزرگ شدن قلب و كاهش كارايي و فعاليت مفيد آن شود. گاهي اوقات نتيجه اين مسئله، فقط ايجاد تنگي نفس در موقع ورزش مي باشد ولي در بعضي افراد اين نوع حملات و مشكل تنفس در موقع استراحت و به خصوص در شب موقع خوابيدن اتفاق مي افتد در اين شرايط، اقدام فوري به درمان و توجه به دستوران پزشكي ضرورت پيدا مي كند. خوشبختانه امروزه اين نوع عوارض و اختلالات قلبي به ميزان خلي زياد رو به كاهش گذارده است و اين موضوع نتيجه مفيد و بهبودي قابل ملاحظه روش درمان در جريان 20 سال اخير مي باشد. تأثير فشار خون بر كليه ها : فشار خون بالا كه تحت رسيدگي و كنترل قرار نگرفته باشد مي تواند به كليه ها انسان صدمه برساند. اما ميزان وقوع اين مشكل خيلي زياد نيست، بلكه فقط موقعي حادث مي شود كه فشار خون براي يك مدت طولاني و بدون درمان بالا باقي مانده باشد. درمان به وسيله قرص باعث مي شود كه به ميزان خيلي زياد از وارد شدن صدمه و آسيب به كليه ها جلوگيري شود. همچنين اين اقدام مي تواند پيشرفت بعضي از بيماريهاي اصلي كليه را كه غالباً همراه با بالا بودن فشار خون هستند كند نمايد. در عمل، فشار خون و كليه ها، ارتباط نزديك با يكديگر دارند و بيماريهاي مختلف در كليه ها مي توانند باعث شوند كه فشار خون، بالا رود. يكي از بيماريهاي كليه كه مي تواند در هر سن و سال باعث بالا رفتن فشار خون شود، التهاب كليه ها يا (Nephritis) و همچنين التهاب شبكه لوله هاي ادراري در كليه ها (Glomerulonephritis) مي باشد. در بعضي موارد بالا بودن فشار خون به علت وضعيت ارثي خاصي مي باشد كه باعث رشد كيسه هاي غير عادي در هر دو كليه مي شود. وضعيت ديگري كه در كودكي باعث بالا رفتن فشار خون مي شود جراحت كليه ها در اثر عفونت هاي ادراري است . بيماري سرخرگ ها در اثر فشار خون : بالا بودن فشار خون، يكي از چند عاملي است كه مي تواند باعث توليد رسوب يا پلاك هاي مخصوص چربي مانند، موسوم به آتروما (Atheroma) در ديواره داخلي شريان هاي بدن گردد. اين موضوع مي تواند در بسياري از مناطق بدن اتفاق افتد ولي مهمترين اين سرخرگها الكيلي قلب (Coronary Arteries) كه خون مربوط به عضله قلب را تأمين مي كند، همچنين سرخرگهايي كه خون را به مغز مي رسانند و همچنين سرخرگهاي مربوطه به پا. دلايل افزايش فشار خون : تأثير چاي وقهوه : به خصوص مقدارهاي زياد قهوه و شايد چاي مي تواند به طور موقت باعث افزايش سرعت ضربان قلب و افزايش فشار خون گردد. اما مدرك كافي وجود ندارد كه هريك از اين مواد بتوانند باعث افزايش فشار خون در دوره طولاني شود اگر هر نوع گرايش براي ايجاد ضربان قلب يا تند شدن ضربان نبض وجود داشته باشد در اين صورت كافئين موجود در قهوه مي تواند اين وضعيت را بدتر كند. اگر شما يك چنين مشكلي داريد بهتر است كه از قهوه بدون كافئين استفاده نمايند. تأثير سيگار : در حال حاضر، تأثير نامساعد و زيان بخش كشيدن سيگار بر طول عمر، مورد تصديق و تأييد قرار گرفته است. بروز و ظهور بيماري رگ هاي قلب، و بيماري رگ هاي پا، همگي به وسيله ي كشيدن سيگار تسريع مي شود و افزايش مي يابد عملاً با كشيدن يك سيگار، يك افزايش موقتي در فعاليت قلب و همچنين در فشار خون ايجاد مي شود و اين موضوع به علت اثرات نيكوتين در گردش خون است. اين افزايش ها در فشار خون بيشتر در آنهايي كه فشار خونشان بالاست قابل ملاحظه مي باشد علي رغم اين تأثيرات فوري مدرك قابل ملاحظه، به مقدار كافي وجود ندارد كه ثابت نمايد كشيدن سيگار با بالا بودن فشار خون و نگهداري آن به طور پايدار، در ارتباط باشد. در هر حال كشيدن سيگار عاملي براي توليد (Atheroma) يعني تشكيل توده اي از مواد چربي به صورت كيست غده اي جدار سرخرگ ها است كه در نتيجه مي تواند سرخرگهاي كليوي را مبتلا و بيمار سازد. بروز اين اختلال باعث تنگ و باريك شدن سرخرگ و در نتيجه توليد يك نوع فشار خون بالا مي شود. اختلال گفته شده بيشتر در افراد مسن كه سرخرگهاي ساير نقاط بدنشان نيز دچار مشكل هستند توليد مي شود يك استثناء واضح و مشخص در وضعيت پيشين اين است كه بالا بودن فشار خون همراه با كشيدن سيگار نيست. تأثير الكل : در بعضي موارد به نظر مي رسد كه بالا رفتن فشار خون مربوط به نوشيدن مقدار زياد يا مفرط الكل بوده و موقعي كه ميزان خوردن الكلي كم مي شود و يا موقعي كه خوردن الكل متوقف مي گردد، فشار خون گرايش به پايين آمدن پيدا مي كند موضوع فوق عاملي است كه تقريباً در مورد يك نفر از هر 10 نفر افراد وجود دارد و گاهي اوقات افراط در مصرف الكل به وسيله آزمايش فشار خون معلوم مي شود. تأثير ‹‹استرس›› يا فشارهاي عصبي : كمتر فردي وجود دارد كه در اثر استرس يا فشار عصبي به فوريت فشار خونش بالا نرود، اما اين نقش استرس هنوز به عنوان يك عامل ايجاد كننده ‹‹فشار خون بالا›› به صورت مقاوم يا دامي در انسان كاملاً ثابت و تأييد نشده است بدون شك استرس يا فشار عصبي براي مدت كوتاهي فشار خون را بالا مي برد كه با فعاليت مغز و دستگاه اعصاب به طور خودكار كنترل مي گردد به عبارت ديگر محققين هنوز كاملاً مطمئن نيستند تكرارهاي كم و مختصر در افزايش فشار خون كه در اثر استرس يا ناراحتي هاي عصبي پيش مي آيند آيا در نهايت به ايجاد فشار خون بالا به صورت مقاوم و دائمي مي انجامد يا نه. اما نتيجه اقدامات تجربي نشان داده اند كه اين امكان وجود دارد. فشار خون بالا و خوردن نمك : فشار خون بالا را گاهي اوقات مي توانند با كاهش و محدود نمودن خوردن كالري ها و نمك پايين آورند. آمار نشان مي دهد كه ‹‹فشار خون بالا›› در افرادي كه قبل از چشيدن به غذاها نمك اضافه مي كنند بيشتر شايع مي باشد تا در آنهايي كه ابتدا غذاهايشان را مي چشند و فقط در صورت لزوم نمك اضافه مي كنند. اين موضوع مي تواند مشخص باشد ‹‹اسكيموها›› كه خيلي كم نمك مي خوردند، خيلي كم به فشار خون بالا مبتلا مي شوند، در حاليكه اين عارضه در بين ساكنين شمال ژاپن كه در جيره هاي غذائيشان مقدار زيادي نمك وجود دارد، فراوان و شايع است. تمايل و گرايش به خوردن نمك ممكن است تا حدودي ارثي باشد يكي از محققين در مركز تحقيقات پزشكي نيويورك اظهار مي دارد به احتمال زياد، خوردن مفرط نمك در مراحل اوليه عمر، مي تواند آمادگي و زمينه ارثي شخص را به ‹‹فشار خون بالا›› تسريع نمايد و به آن شتاب بخشد متخصص فوق متذكر گرديده است غذاهاي نباتي آماده را كه براي اطفال كوچك تهيه مي كنند حاوي نمك به ميزان 5، 6 برابر بيش از گياهان طبيعي هستند. همان طوري كه از رژيم هاي غذايي خيلي افراطي و سخت براي كاهش مقدارهاي زياد وزن انتقاد مي شود در مورد مصرف نمك نيز نبايد بدون دستور پزشك مبادرت به ممنوع يا محدود نمودن شديد و محكم نمك نمايند اما مطمئناً همه ما بايد از خوردن نمك غيرضروري اجتناب كنيم. برخي از راههاي جلوگيري از افزايش فشار خون : كاهش مصرف نمك به ميزان معيني جلوگيري از چاقي مفرط و كاهش وزن در افراد داراي اضافه وزن كاهش مصرف مواد پركالري و پرچربي و استفاده از رژيم غذايي با كالري مناسب و كم چربي ترك مصرف سيگار و پرهيز از نوشيدن افراطي الكل استفاده از يك برنامه مناسب براي انجام ورزش و نرمش روزانه جلوگيري از افزايش فشارهاي عصبي و يادگيري راههاي مقابله اي استرس و كنترل خشم نتیجه گیری در این بخش به تأثیرات احتمالی فشارهای روانی به طور عام و پرخاشگری به طور خاص بر روی بیماری پرفشاری خون می پردازیم : در هنگام پرخاشگری فعالیت عصب سمپاتیک افزایش پیدا می کند و تحریک این اعصاب باعث رها شدن ماده ای به نام آدرنالین می شود که در انتهای این اعصاب قرار دارد نور آدرنالین با اثر بر روی سرخرگها به خصوص شریانچه ها باعث انقباض آنها م شود انقباض شریانچه ها مقاومت محیطی را افزایش می دهد و در نتیجه فشار خون بالا می رود اعصاب سمپاتیک همچنین سیاهرگها را منقبض می کند این عمل باعث می شود وریدها خون برگشتی را به قلب افزایش دهند و در نتیجه هرچه خون برگشتی به قلب بیشتر شود قدرت ضربان قلب افزایش می یابد و در نتیجه برون ده قلب افزایش می یابد که منجر به افزایش فشار خون می شود. در هنگام عصبانیت و پرخاشگری که عمدتاً بر اثر تحریک هیپوتالاموس ایجاد می شود سیگنال ها از طریق تشکیلات رتیکولار و نخاع به طرف پایین سیر کرده و موجب تخلیه وسیع سمپاتیک می شود و تمام اثرات سمپاتیک که به بعضی از آنها در بالا بر روی پرفشاری خون اشاره شد به وجود می آید. همچنین باید به تأثیر برخی از غدد داخل بدن بر روی بیماری پر فشاری خون که به وسیله تحریکات روانی و فشارهای روحی از جمله پرخاشگری ایجاد می شود اشاره کرد غدد فوق کلیوی مهمترین غده تأثیر گذار می باشد قسمت مرکزی این غدد که هورمونهای اپی نفرین و نوراپی نفرین را در جریان خون آزاد می کند و تأثیری مشابه با تأثیر سیستم سمپاتیک دارد و باعث افزایش ضربان قلب، افزایش فشار خون و ... می شود. قسمت قشری غده فوق کلیه که هورمونهای کورتیزول و آلدسترون را ترشح می کند پاسخهای آهسته تر و دیرپاتری را ایجاد می کند آلدسترون باعث می شود کلیه ها دفع یون های سدیم را از طریق ادرار کم کند در نتیجه غلظت سدیم خون افزایش می یابد و فشار خون بالا می رود. با توجه به مطالبی که عنوان شد می توان نتیجه گرفت که پرخاشگری می تواند با تأثیراتی که بر روی ساز و کارهای اعصاب خودکار و غدد درون ریز می گذارد باعث تغییراتی در عملکرد بدن شود که خود می تواند منجر به بیماریهای مختلف روان تنی از جمله بیماری پرفشاری خون شود. منابع و مآخذ 1- اتکینسون – اسمیت – بم، هکسی– اتکینسون ، روانشناسی ، زمینه هیلگارد جلد 2. مترجمین : : دکتر حسن رفیعی، دکتر مرسده سمیعی ، دکتر محسن ارجمند انتشارات ارجمند سال انتشار 1383 کالات ، جیمز ، روانشناسی فیزیولوژیک مترجمین : دکتر اسماعیل بیابانگرد ، دکتر احمد علی پور، دکتر احمد غضنفری ناشر : دانشگاه شاهد ، تابستان 1383 3- خدیوی زند، محمد مهدی ، ناکامی و پرخاشگری «نظریه ها و مفاهیم» ناشر : انتشارت تربیت سال انتشار : 1374 4- برکوتیز ، لئونارد روانشناسی اجتماعی مترجمین : محمدی اصل، عباس ، محمد حسین فرجاد ناشر : اساطیر سال انتشار : 1372 موسوی ، مهدی ، از فشار خون و افزایش آن چه می دانید. ناشر : تیمور زاده - پردیس دانشگاه سال انتشار : 1381 سادوک ، بنیامین – سادوک، ویرجینیا ، خلاصه روانپزشکی مترجم: پور افکار ، نصرت الله . ناشر: شهر آب – آینده سازان ، 1382و

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

لوکس فایل بزرگترین سایت فروش فایل
اد ممبر بینهایت کانال،ربات و گروه تلگرام
لوکس فایل بزرگترین سایت فروش فایل
کسب درآمد 2 میلیون تومان روزانه (تضمین شده با گارانتی بازگشت وجه)
ایردراپ12

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

لوکس فایل | فروشگاه ساز رایگان فروش فایل دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید