شرح و تفسیر یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن

حکایت

بازِ بلند پرواز و زیبایی که دست آموزِ شاه بود . روزی از کاخ شاهانه گریخت و به خانۀ محقّر پیرزنی فرتوت پناه بُرد . پیرزن که سرگرم بیختن آرد بود . آن بازِ زیبا را گرفت و از سرِ دلسوزی نابخردانه ، شاهبال و ناخن های بلند او را چید . از آن سو شاه نیز نگران بازِ خود بود و به هر جا سر می کشید تا مگر او را پیدا کند . تا اینکه در پسینگاهِ آن  روز ، به کلبۀ پیرزن رسید و باز را با حالتی زار در آنجا پیدا کرد . شاه دلش به حالِ زارِ باز سوخت و ناله کنان بدو گفت : این است سزایِ تو که از کاخِ شاهانه گیختی و به این خانۀ محقّر پناه آوردی .

این قصه قبل از مولانا در کتب فارسی شهرت داشته : چنانکه شیخ عطار این حکایت را به تفصیل به نظم آورده است . که در زیر میخوانید . ( ماخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 44 ) .

مگر بازِ سپید شاه برخاست / بشد تا خانۀ آن پیرزن راست

چو دیدش پیرزن برخاست از جای / نهادش در برِ خود بند بر پای

سبوسی او خوش اندر پیش او کرد / نهادش آب  و مشتی جو فرو کرد

کجا آن طعمه بُد اندر خورِ باز / که باز از دستِ شَه خورد از سرِ ناز

کژیِ مِخلب و چنگال بدیدش / بدان تا چینه برچیند بچیدش

به آخر هم نچید آن چینه را باز / به صد سختی طپیدن کرد آغاز

همه بالش ببرّید و پَرش کند / که تا با وی بماند بوک یک چند

ز هر سویی درآمد لشکرِ شاه / بدان سان باز را دیدند ناگاه

به شه گفتند حالِ پیرزن باز / که چون سرگشته شد ز آن پیرزن باز

شهش گفتا : چه گویم با چنین کس ؟ / جوابش آنچه او کرد است از این بس

مولانا در این حکایت کوتاه می خواهد بگوید که هر دلِ نالایقی ، شایسته اخذ حکمت و معرفت نیست . چنانکه آن زالِ گول ، قدرِ بازِ بلند پرواز را ندانست و بدان روزش انداخت .  ضمناََ نقدِ طنزآمیز دوستی های نابخردانه است .

بازِ بلند پرواز و زیبایی که دست آموزِ شاه بود . روزی از کاخ شاهانه گریخت و به خانۀ محقّر پیرزنی فرتوت پناه بُرد . پیرزن که سرگرم بیختن آرد بود . آن بازِ زیبا را گرفت و از سرِ دلسوزی نابخردانه ، شاهبال و ناخن های بلند او را چید . از آن سو شاه نیز نگران بازِ خود بود و به هر جا سر می کشید تا مگر او را پیدا کند . تا اینکه در پسینگاهِ آن  روز ، به کلبۀ پیرزن رسید و باز را با حالتی زار در آنجا پیدا کرد . شاه دلش به حالِ زارِ باز سوخت و ناله کنان بدو گفت : این است سزایِ تو که از کاخِ شاهانه گیختی و به این خانۀ محقّر پناه آوردی .

این قصه قبل از مولانا در کتب فارسی شهرت داشته : چنانکه شیخ عطار این حکایت را به تفصیل به نظم آورده است . که در زیر میخوانید . ( ماخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 44 ) .

مگر بازِ سپید شاه برخاست / بشد تا خانۀ آن پیرزن راست

چو دیدش پیرزن برخاست از جای / نهادش در برِ خود بند بر پای

سبوسی او خوش اندر پیش او کرد / نهادش آب  و مشتی جو فرو کرد

کجا آن طعمه بُد اندر خورِ باز / که باز از دستِ شَه خورد از سرِ ناز

کژیِ مِخلب و چنگال بدیدش / بدان تا چینه برچیند بچیدش

به آخر هم نچید آن چینه را باز / به صد سختی طپیدن کرد آغاز

همه بالش ببرّید و پَرش کند / که تا با وی بماند بوک یک چند

ز هر سویی درآمد لشکرِ شاه / بدان سان باز را دیدند ناگاه

به شه گفتند حالِ پیرزن باز / که چون سرگشته شد ز آن پیرزن باز

شهش گفتا : چه گویم با چنین کس ؟ / جوابش آنچه او کرد است از این بس

مولانا در این حکایت کوتاه می خواهد بگوید که هر دلِ نالایقی ، شایسته اخذ حکمت و معرفت نیست . چنانکه آن زالِ گول ، قدرِ بازِ بلند پرواز را ندانست و بدان روزش انداخت .  ضمناََ نقدِ طنزآمیز دوستی های نابخردانه است

بازِ بلند پرواز و زیبایی که دست آموزِ شاه بود . روزی از کاخ شاهانه گریخت و به خانۀ محقّر پیرزنی فرتوت پناه بُرد . پیرزن که سرگرم بیختن آرد بود . آن بازِ زیبا را گرفت و از سرِ دلسوزی نابخردانه ، شاهبال و ناخن های بلند او را چید . از آن سو شاه نیز نگران بازِ خود بود و به هر جا سر می کشید تا مگر او را پیدا کند . تا اینکه در پسینگاهِ آن  روز ، به کلبۀ پیرزن رسید و باز را با حالتی زار در آنجا پیدا کرد . شاه دلش به حالِ زارِ باز سوخت و ناله کنان بدو گفت : این است سزایِ تو که از کاخِ شاهانه گیختی و به این خانۀ محقّر پناه آوردی .

این قصه قبل از مولانا در کتب فارسی شهرت داشته : چنانکه شیخ عطار این حکایت را به تفصیل به نظم آورده است . که در زیر میخوانید . ( ماخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 44 ) .

مگر بازِ سپید شاه برخاست / بشد تا خانۀ آن پیرزن راست

چو دیدش پیرزن برخاست از جای / نهادش در برِ خود بند بر پای

سبوسی او خوش اندر پیش او کرد / نهادش آب  و مشتی جو فرو کرد

کجا آن طعمه بُد اندر خورِ باز / که باز از دستِ شَه خورد از سرِ ناز

کژیِ مِخلب و چنگال بدیدش / بدان تا چینه برچیند بچیدش

به آخر هم نچید آن چینه را باز / به صد سختی طپیدن کرد آغاز

همه بالش ببرّید و پَرش کند / که تا با وی بماند بوک یک چند

ز هر سویی درآمد لشکرِ شاه / بدان سان باز را دیدند ناگاه

به شه گفتند حالِ پیرزن باز / که چون سرگشته شد ز آن پیرزن باز

شهش گفتا : چه گویم با چنین کس ؟ / جوابش آنچه او کرد است از این بس

مولانا در این حکایت کوتاه می خواهد بگوید که هر دلِ نالایقی ، شایسته اخذ حکمت و معرفت نیست . چنانکه آن زالِ گول ، قدرِ بازِ بلند پرواز را ندانست و بدان روزش انداخت .  ضمناََ نقدِ طنزآمیز دوستی های نابخردانه است .

تعداد    13   اسلاید وفایل پاورپوینت در حالت به صورت فشرده در قالب  winzipقابل دانلود می باشد.

فایل پاورپوینت است با برنامه آفیس باز می شود.

حکایت بازِ بلند پرواز و زیبایی که دست آموزِ شاه بود . روزی از کاخ شاهانه گریخت و به خانۀ محقّر پیرزنی فرتوت پناه بُرد . پیرزن که سرگرم بیختن آرد بود . آن بازِ زیبا را گرفت و از سرِ دلسوزی نابخردانه ، شاهبال و ناخن های بلند او را چید . از آن سو شاه نیز نگران بازِ خود بود و به هر جا سر می کشید تا مگر او را پیدا کند . تا اینکه در پسینگاهِ آن روز ، به کلبۀ پیرزن رسید و باز را با حالتی زار در آنجا پیدا کرد . شاه دلش به حالِ زارِ باز سوخت و ناله کنان بدو گفت : این است سزایِ تو که از کاخِ شاهانه گیختی و به این خانۀ محقّر پناه آوردی . این قصه قبل از مولانا در کتب فارسی شهرت داشته : چنانکه شیخ عطار این حکایت را به تفصیل به نظم آورده است . که در زیر میخوانید . ( ماخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 44 ) . مگر بازِ سپید شاه برخاست / بشد تا خانۀ آن پیرزن راست چو دیدش پیرزن برخاست از جای / نهادش در برِ خود بند بر پای سبوسی او خوش اندر پیش او کرد / نهادش آب و مشتی جو فرو کرد کجا آن طعمه بُد اندر خورِ باز / که باز از دستِ شَه خورد از سرِ ناز کژیِ مِخلب و چنگال بدیدش / بدان تا چینه برچیند بچیدش به آخر هم نچید آن چینه را باز / به صد سختی طپیدن کرد آغاز همه بالش ببرّید و پَرش کند / که تا با وی بماند بوک یک چند ز هر سویی درآمد لشکرِ شاه / بدان سان باز را دیدند ناگاه به شه گفتند حالِ پیرزن باز / که چون سرگشته شد ز آن پیرزن باز شهش گفتا : چه گویم با چنین کس ؟ / جوابش آنچه او کرد است از این بس مولانا در این حکایت کوتاه می خواهد بگوید که هر دلِ نالایقی ، شایسته اخذ حکمت و معرفت نیست . چنانکه آن زالِ گول ، قدرِ بازِ بلند پرواز را ندانست و بدان روزش انداخت . ضمناََ نقدِ طنزآمیز دوستی های نابخردانه است .

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

لوکس فایل | فروشگاه ساز رایگان فروش فایل دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید