کتاب صوتی 80 داستان ایرانی اثر شهرنوش پارسی پور
فرخ لقا 51 ساله، اما مثل همیشه زیبا و آراسته در ایوان روی صندلی راحتی آمریکایی نشسته و تاب میخورد. بهار بود و عطر بهار نارنج هوا را پر کرده بود. فرخ لقا گاهی اوقات چشم هایش را می بست و تمام حضورش را به بوی عطر بهار نارنج میسپرد. فکر میکردم اگر پدرش زنده بود تنها گوشه ای نشسته بود و خاک گلدان های شمعدانی را عوض می کرد. پدرش ده سال پیش مرده بود اما گویی همین دیروز از دنیا رفته و به او گفته بود که دخترم مراقب خودت باش من چشمم از این مرد آب نمیخورد…
کتاب صوتی 80 داستان ایرانی اثر شهرنوش پارسی پور
فرخ لقا 51 ساله، اما مثل همیشه زیبا و آراسته در ایوان روی صندلی راحتی آمریکایی نشسته و تاب میخورد. بهار بود و عطر بهار نارنج هوا را پر کرده بود. فرخ لقا گاهی اوقات چشم هایش را می بست و تمام حضورش را به بوی عطر بهار نارنج میسپرد. فکر میکردم اگر پدرش زنده بود تنها گوشه ای نشسته بود و خاک گلدان های شمعدانی را عوض می کرد. پدرش ده سال پیش مرده بود اما گویی همین دیروز از دنیا رفته و به او گفته بود که دخترم مراقب خودت باش من چشمم از این مرد آب نمیخورد…