لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..docx) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 53 صفحه
قسمتی از متن word (..docx) :
توزيع و موازنه قدرت در خانواده
پرسش اين است كه كدام عامل يا عوامل در فضاي اجتماعي خانواده، موجب گذشت زنان در زندگي خانوادگي و تبعيت وی از همسر ميشود. به تعبير ديگر چه عواملي موجب اقتدار بيشتر مردان، در قياس با زنان، در محيط خانواده شده است؛ به سخن ديگر، منشا پدرسالاري در سطح خانواده كدام است؟ در پاسخ به اين پرسشها، نظريات متعددي ارائه شده است اما به طور كلي ميتوان آنها را در سه دسته زير، طبقه بندي كرد:
الف- نظريههاي زيستشناختي
نظريههاي زيستشناختي عمدتا بر دخالت سازوكارهاي فيزيولوژيكي از جمله هورمونها در سلطهگرایي مردان و سلطه پذيري زنان، تاكيد ميكنند. هورمونهاي مردانه، به ويژه تستوسترون، تمايل به سلطه را در ديگران تحت تاثير قرار ميدهند. مردان نسبت به زنان از سطوح بالاتر تستوسترون برخوردارند، از اين رو، به گونهاي سلطه جويانه رفتار ميكنند. هم چنين بعضي شواهد حاكي است آن دسته از مردان كه از سطح بالاتري از تستوسترون، در پلاسماي خون برخوردارند، تمايل دارند كه مشاغل سلطه جويانه و كنترلكننده را به عهده بگيرند (رضابخش، 1384: 18).
برتري مردان بر زنان از اين ديدگاه، قدرت بدني مردان را نيز شامل ميشود. چون اندازه نيرومند بوده است كه بتواند زن را به فرمانبرداري از خود وادار كند، طبيعي است كه سهم عمدهاي از قدرت را براي خود حفظ كردهاست. هم چنين تفاوتهاي جنسي و تشريحشناسي، به ويژه بر واقعيات مربوط به زايمان، عادت ماهانه و شيردهي بهعنوان عوامل موثر بر ناتواني زنان نسبت به مردان، تاكيدشدهاست(همان).
فمینيستهاي راديكال با تكيه بر تحقيقات انجام شده دهه 1970، اظهار نظر كردهاند كه نيروي بدني مردان در كنترل زنان، نقشي بسيار با اهميت دارد و ضمن بيان شيوههاي خشن مردان براي سلطهيابي بر زنان، خشونت طبيعي مردان را به عنوان عامل تعيينكننده در مردسالاري و ستمديدگي زنان، معرفي كرده اند(همان).
ب- سلطه جوئي و اقتدارطلبي مردان
اين گونه به نظر ميرسد كه نقشهاي جنسي سنتي براي مردان كه هم رهبر خانواده و هم رهبر جامعه هستند، به تدريج در حال كم رنگ شدن است اقتدار مردان در ابعاد روان شناختي از يك سو، با ويژگيهاي خاص مردان مانند: بالاتر بودن قدرت بدني، مهارت ذهني و جسمي، حس هيجان طلبي و ماجراجویي، سلطه طلبي، انگيزش پيشرفت و... و از سويي ديگر، با الزامات موقعيتهاي اجتماعي و فرهنگي، كمابيش توجيه پذير است.
ج- نظريههاي جامعه شناسي
در تبيين سلطه مردان، مجموعهاي از نظريههاي جامعهشناختي وجود دارند. بعضي بر عوامل اقتصادي و فرهنگي تاكيد كردهاند و برخي بر عوامل زيستي يا رواني تاكيد ورزيدهاند. برخي از مهمترين نظريهها به شرح زير است:
فردريش انگلس در كتاب منشاء خانواده، مالكيت خصوصى و دولت به طرح ديدگاهى درباره منشاء تاريخى خانواده پرداخت كه مبناى بسيارى از نظريههاى ماركسيستى و سوسياليستي بعدي قرار گرفته است.به اعتقاد وى، در خانوار اشتراكى آغاز تاريخ بشر كه زوجهاى متعدد و فرزندان آنان را در برميگرفت، اداره امور خانه بر عهده زنان بود، ولي به دليل آنكه كار زنان براى بقاي قبيله جنبه حياتي داشت و صنعت عمومي و ضروري تلقي ميشد، زنان از پايگاه اجتماعي بالايى برخوردار بودند. اما اهليسازي حيوانات و توسعه گلهداري به پيدايش منبع ثروت جديدي براى اجتماع بشري منجر شد و چون كنترل حيوانات قبيله در دست مردان بود، سبب انباشت ثروت در دست مردان شد و قدرت نسبي آنان در مقايسه با زنان افزايش يافت. در مقابل، ارزش كار و توليد زنان به كاستي گراييد و پايگاه اجتماعي آنان تنزل يافت در نتيجه، با پيدايش خانواده پدرسالار و به ويژه در شكل تك همسري، اداره امور خانه خصلت عمومي و اجتماعي خود را از دست داد و به صورت يك خدمت خصوصى درآمد. زن اولين خدمتكار خانگي شده و از شركت در توليد اجتماعي، بيرون رانده شد. درونمايه اصلي نظريه انگلس، يعني اين فرض كه سلطه مردان در كنترل و مالكيت ثروت و ابزار توليد ريشه دارد، از سوى محققان بعدي مفروض گرفته شده و تاييد شده است. پژوهشگران معاصر اظهار ميدارند كه در جوامع كشاورزي، قدرت زنان كمتر بوده است؛ زيرا در اين جوامع، نظام وراثت زمين را از پدر به فرزند پسر منتقل ميكند و در نتيجه، زنان نوعا مالك زمين نبودهاند. همچنين، دراين جوامع زن به هنگام ازدواج، خانه خود را ترك و در اقامتگاه خانواده شوهر
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..docx) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 53 صفحه
قسمتی از متن word (..docx) :
توزيع و موازنه قدرت در خانواده
پرسش اين است كه كدام عامل يا عوامل در فضاي اجتماعي خانواده، موجب گذشت زنان در زندگي خانوادگي و تبعيت وی از همسر ميشود. به تعبير ديگر چه عواملي موجب اقتدار بيشتر مردان، در قياس با زنان، در محيط خانواده شده است؛ به سخن ديگر، منشا پدرسالاري در سطح خانواده كدام است؟ در پاسخ به اين پرسشها، نظريات متعددي ارائه شده است اما به طور كلي ميتوان آنها را در سه دسته زير، طبقه بندي كرد:
الف- نظريههاي زيستشناختي
نظريههاي زيستشناختي عمدتا بر دخالت سازوكارهاي فيزيولوژيكي از جمله هورمونها در سلطهگرایي مردان و سلطه پذيري زنان، تاكيد ميكنند. هورمونهاي مردانه، به ويژه تستوسترون، تمايل به سلطه را در ديگران تحت تاثير قرار ميدهند. مردان نسبت به زنان از سطوح بالاتر تستوسترون برخوردارند، از اين رو، به گونهاي سلطه جويانه رفتار ميكنند. هم چنين بعضي شواهد حاكي است آن دسته از مردان كه از سطح بالاتري از تستوسترون، در پلاسماي خون برخوردارند، تمايل دارند كه مشاغل سلطه جويانه و كنترلكننده را به عهده بگيرند (رضابخش، 1384: 18).
برتري مردان بر زنان از اين ديدگاه، قدرت بدني مردان را نيز شامل ميشود. چون اندازه نيرومند بوده است كه بتواند زن را به فرمانبرداري از خود وادار كند، طبيعي است كه سهم عمدهاي از قدرت را براي خود حفظ كردهاست. هم چنين تفاوتهاي جنسي و تشريحشناسي، به ويژه بر واقعيات مربوط به زايمان، عادت ماهانه و شيردهي بهعنوان عوامل موثر بر ناتواني زنان نسبت به مردان، تاكيدشدهاست(همان).
فمینيستهاي راديكال با تكيه بر تحقيقات انجام شده دهه 1970، اظهار نظر كردهاند كه نيروي بدني مردان در كنترل زنان، نقشي بسيار با اهميت دارد و ضمن بيان شيوههاي خشن مردان براي سلطهيابي بر زنان، خشونت طبيعي مردان را به عنوان عامل تعيينكننده در مردسالاري و ستمديدگي زنان، معرفي كرده اند(همان).
ب- سلطه جوئي و اقتدارطلبي مردان
اين گونه به نظر ميرسد كه نقشهاي جنسي سنتي براي مردان كه هم رهبر خانواده و هم رهبر جامعه هستند، به تدريج در حال كم رنگ شدن است اقتدار مردان در ابعاد روان شناختي از يك سو، با ويژگيهاي خاص مردان مانند: بالاتر بودن قدرت بدني، مهارت ذهني و جسمي، حس هيجان طلبي و ماجراجویي، سلطه طلبي، انگيزش پيشرفت و... و از سويي ديگر، با الزامات موقعيتهاي اجتماعي و فرهنگي، كمابيش توجيه پذير است.
ج- نظريههاي جامعه شناسي
در تبيين سلطه مردان، مجموعهاي از نظريههاي جامعهشناختي وجود دارند. بعضي بر عوامل اقتصادي و فرهنگي تاكيد كردهاند و برخي بر عوامل زيستي يا رواني تاكيد ورزيدهاند. برخي از مهمترين نظريهها به شرح زير است:
فردريش انگلس در كتاب منشاء خانواده، مالكيت خصوصى و دولت به طرح ديدگاهى درباره منشاء تاريخى خانواده پرداخت كه مبناى بسيارى از نظريههاى ماركسيستى و سوسياليستي بعدي قرار گرفته است.به اعتقاد وى، در خانوار اشتراكى آغاز تاريخ بشر كه زوجهاى متعدد و فرزندان آنان را در برميگرفت، اداره امور خانه بر عهده زنان بود، ولي به دليل آنكه كار زنان براى بقاي قبيله جنبه حياتي داشت و صنعت عمومي و ضروري تلقي ميشد، زنان از پايگاه اجتماعي بالايى برخوردار بودند. اما اهليسازي حيوانات و توسعه گلهداري به پيدايش منبع ثروت جديدي براى اجتماع بشري منجر شد و چون كنترل حيوانات قبيله در دست مردان بود، سبب انباشت ثروت در دست مردان شد و قدرت نسبي آنان در مقايسه با زنان افزايش يافت. در مقابل، ارزش كار و توليد زنان به كاستي گراييد و پايگاه اجتماعي آنان تنزل يافت در نتيجه، با پيدايش خانواده پدرسالار و به ويژه در شكل تك همسري، اداره امور خانه خصلت عمومي و اجتماعي خود را از دست داد و به صورت يك خدمت خصوصى درآمد. زن اولين خدمتكار خانگي شده و از شركت در توليد اجتماعي، بيرون رانده شد. درونمايه اصلي نظريه انگلس، يعني اين فرض كه سلطه مردان در كنترل و مالكيت ثروت و ابزار توليد ريشه دارد، از سوى محققان بعدي مفروض گرفته شده و تاييد شده است. پژوهشگران معاصر اظهار ميدارند كه در جوامع كشاورزي، قدرت زنان كمتر بوده است؛ زيرا در اين جوامع، نظام وراثت زمين را از پدر به فرزند پسر منتقل ميكند و در نتيجه، زنان نوعا مالك زمين نبودهاند. همچنين، دراين جوامع زن به هنگام ازدواج، خانه خود را ترك و در اقامتگاه خانواده شوهر