خرید ارزان وجوب حج 42 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : Word (..docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 32 صفحه

قسمتی از متن Word (..docx) :

رسول خدا (ص ) می فرماید: کسی که دنیا و آخرت می خواهد، به خانه خدا برود وجوب حج بـر هـر مکلفى که داراى شرایط آینده باشد حج واجب است , ووجوبش از کتاب وسنت قطعى ثابت شده است . حـج یـکى از ارکان دین ووجوبش از ضروریات مى باشدوترک آن با اعتراف به ثبوتش از گناهان بـزرگ مـحـسوب مى شود همچنان که انکار اصل فریضه در صورتى که مستند به شبهه نباشد کفر اسـت , خـداونـد متعال در کتاب مجید خود فرموده: ((وللّه على الناس حج البیت من استطاع الیه سـبـیـلا ومـن کـفـر فان اللّه غنی عن العالمین ))یعنى ((خداوند متعال حج بیت را بر کسانى که مستطیع ومتمکن از رفتن بسوى او هستند واجب فرموده ,وهرکس از این واجب رو گرداند ومنکر آن شود (به خودضرر زده است ) وخداوند از تمام موجودات بى نیازاست )). وشیخ کلینى - علیه الرحمه - به طریق معتبر از حضرت صادق - سلام اللّه علیه - روایت نموده که آن حـضـرت فـرمـود: هرکس از دنیا برود وحجه الاسلام را بجا نیاورده باشد بدون اینکه محتاج یا بـیمار شده باشد که از آن بازماند یا آنکه حکومت از رفتنش جلوگیرى کرده باشدچنین کسى در حال مردن یهودى یا نصرانى خواهدبود. ایـن آیـه کـریمه واین حدیث شریف در اهمیت حج ووجوبش کافى است , وروایات بسیارى در این دومـوضوع وارد شده که این مختصر گنجایش آنها را نداردواز جهت اختصار به همین قدر اکتفا شد. بـدان کـه حـج واجـب بـر مـکـلـف در اصل شریعت , یک مرتبه در تمام عمر است , وآن را ((حجه الاسلام ))مى نامند.  تجدید حیات زمزم خواب عبدالمطلب محلی را تعیین کرد که اگر حفر می شد، چاه زمزم پدیدار می گشت، چشمه ای که در دوران جد بزرگش اسماعیل فرزند ابراهیم ـ ع ـ جاری و روان بود، و مکه برای حیات مجدد خویش نیاز شدید بدان داشت. جایی را که هاتف تعیین کرده بود، میان دو بت به نامهای «اساف» و «نائله» قرار داشت و عبدالمطلب می بایست به ندای هاتف پاسخ مثبت دهد. ابن هشام12 می گوید: «عبدالمطلب برای کنکاش محل چاه زمزم بیرون رفت و برای اقدام به این کار دشوار و بزرگ، کسی جز پسرش حارث با وی همراه نبود» وی می گوید: «سبب آن این بود که در آن زمان فرزندی غیر او نداشت». ولی ما معتقد نیستیم که اکتفا کردن او به این جوان بدین سبب بوده که وی فرزندی جز او نداشته است، در حالی که او به کاری بسیار بزرگ رو مى آورد که به تلاش فراوان نیاز داشت، از حفر چاه گرفته تا برداشتن شن و ماسه ها، عبدالمطلب زمامدار مکه و رئیس قریش بود و قادر بود، ده ها، بلکه صدها تن از جوانان قریش یا مکه را برای کنکاش از چاه جدشان اسماعیل، گرد آورد، بویژه که مشکل کم آبی، مشکلی همگانی بود که به حیات همه آنان بستگی داشت. چه بسا عبدالمطلب تصور می کرد که این هاتف از قبیل خواب های آشفته و یا از شیاطین یاوه سرا و از ارواح خبیثه است، و از اینکه مبادا در حیله و نیرنگی بیفتد، بیمناک گردید، فکر کرد که فقط او و پسرش در پی کاوش چاه زمزم باشند بهتر است. بنا گذاشت که اگر مایوس هم شدند، رازشان را نگه دارند که دشمنانشان از ماجرا آگاه نشوند، تا مورد شماتت و تمسخر آنان قرار نگیرند. عبدالمطلب امید به موفقیت داشت و مطمئن بود که به زودی چاه اجدادش را که مردم مکه بدان نیاز مبرم دارند، کشف خواهد کرد، و این پیدایش و کشف دارای جار و جنجال بسیار و بانگ شادی در دل مکی ها خواهد بود. از این رو آن مرد بزرگ تصمیم گرفت که فقط او و پسرش به این عظمت و بزرگواری نائل آیند. او و پسرش حارث، ابزاری که برای حفر و برداشتن شن های انباشته شده نیاز داشتند مانند: بیل و کلنگ و سبدی از لیف خرما، با خود برگرفتند و بیرون رفتند و بی درنگ آهنگ محلی کردند که هافت تعیین کرده بود، (محل بیرون آمدن مورچه ها را یافتند) و کلاغ را ملاحظه کردند که در آنجا میان دو بت: اساف و نائله که قریش برای آنها شتر قربانی می کردند، منقار می کوبد. لیکن ماجرایی اتفاق افتاد که تصور آن نمی رفت، برخی از قریش آن دو را دیدند که میان دو بت مقدس آنها مشغول کاویدن زمین هستند. آنان انگیزه واقعی عبدالمطلب و پسرش را برای کندن، نفهمیدند، و چه بسا آن را هتک حرمت به این دو بت تلقی کردند و به عبدالمطلب گفتند: به خدا سوگند، تو را رها نخواهیم کرد. تو میان این دو بت را که ما بر ایشان شتر قربانی می کنیم، حفر می کنی؟ عبدالمطلب به پسرش حارث گفت: حامی من باش تا من این جا را حفر کنم. به خدا سوگند، آنچه را که مامور شده ام انجام خواهم داد. آنها وقتی دیدند او در کاری که آغاز کرده اصرار می ورزد او را به خود واگذاشته و دست از وی برداشتند. ابن هشام13 نقل می کند: عبدالمطلب چندان حفر نکرده بود که حلقه چاه قدیم پدیدار شد و او تکبیر گفت، قریشیان دانستند که عبدالمطلب راست گفته است. وی به حفر چاه ادامه داد و به چیزهایی دست یافت که انتظار آن را نداشت، وی دو آهو از طلا و شمشیر و زره هایی گرانبها یافت. این اشیاء قیمتی از مضاض جرهمی بود که قبل از فراری شدن از برابر دشمنانش به سمت یمن، آنها را در چاه زمزم پنهان کرده بود. چون توان بردن آن اشیاء را به تبعیدگاه خود، نداشت. و سپس توده های شن، در طول سالیان دراز، این ذخایر را از چشم و دسترسی مردم، نهان ساخت. ولی دست یابی عبدالمطلب به این اشیاء گرانبها، برایش مشکلاتی را ببار آورد که تصور آن نمى رفت، قریشیان در آنچه که او یافته بود. با او به نزاع پرداختند و بدو گفتند: ما هم در این اشیائی که یافته ای سهمی داریم و با تو شریک هستیم. وی گفت: نه، اما بیایید بگونه ای عادلانه رفتار کنیم. جام هایی را برای این اشیاء قرار می دهیم و سپس قرعه مى زنیم. گفتند: چگونه این کار را انجام می دهی؟ گفت: به نام کعبه دو جام و برای شما دو جام قرار می دهم. کسی که جامهایش برنده چیزی شد، از آنِ خودش باشد. و کسی که جام هایش برنده نشد، چیزی به او تعلق نمی گیرد. گفتند: به عدالت سخن گفتی. عبدالمطلب به نام کعبه، دو جام زرد رنگ و برای خود دو جام سیاه و برای قریش دو جام سفید قرار داد و سپس جامها را به مسوول آنها سپردند که در نزد هُبل قرعه بزند ـ هُبل بتی در داخل کعبه بود و از بزرگترین بت های آنان به شمار می رفت، عبدالمطلب به درگاه خداوند نیایش کرد ـ مسوول جام ها آنها را در حضور هُبل قرعه زد، که قرعه جام های زرد که به نام کعبه بود به آهوان طلا، و جام سیاه که از آن عبدالمطلب بود به شمشیرها و زره ها، و جام های قریش بی بهره ماندند ـ عبدالمطلب با شمشیرها دری برای کعبه ساخت و دو آهوی طلایی را در آن تعبیه کرد. ابن هشام،14 روایت دیگری نیز پیرامون موضع قریشیان در دست یابی به این ذخایر طلایی در چاه زمزم، نقل می کند و می گوید: قریشیان خواستند در اشیاء گرانبهایی که عبدالمطلب به آنها دست یافته بود با او شریک گردند، به او گفتند: ای عبدالمطلب، آن چاهِ پدر ما اسماعیل است و ما در آن سهمی داریم، ما را با خود در آن شریک گردان، گفت: من این کار را نخواهم کرد. این قضیه اختصاص به خودِ من دارد و از شما به من اعطا گردیده است. به او گفتند: با ما عادلانه رفتار کن، ما تو را رها نمی کنیم تا در ارتباط با این اشیاء با تو نزاع و کشمکش نماییم، وی گفت: میان من و خودتان شخصی را قرار دهید که نزد او با شما به محاکمه بپردازم. گفتند: زن کاهن (پیشگوی) بنی سعد، عبدالمطلب پیشنهاد آنها را پذیرفت. آن زن در مرتفعات سرزمین شام می زیست. عبدالمطلب و چند تن از قبیله پدری خود، از بنی عبد مناف و کاروانی که از هر قبیله یک نفر مرکب شده بود، بیرون رفتند تا به بخشی از بیانهای بین حجاز و شام رسیدند، آب آشامیدنی عبدالمطلب و یارانش تمام شد و تشنه شدند، تا آنجا که یقین حاصل کردند از تشنگی جان خواهند داد، آنها از دیگر قبایل قریش که آنان را همراهی می کردند درخواست آب نمودند، امّا آنها نپذیرفتند و گفتند: ما اکنون در بیابان هستیم، می ترسیم آنچه که بر سر شما آمد بر ما هم وارد شود. وقتی عبدالمطلب رفتار آن مردم را ملاحظه کرد، و از سویی بر جان خود و یارانش بیمناک بود: گفت: به نظر شما چه کنیم؟ گفتند: ما تابع نظر شما هستیم هر دستوری می خواهی بده. او گفت: نظر من این است که هر یک از شما برای خود گودالی (قبری) حفر کند. زیرا هنوز توان کار دارید، و هرگاه یکی از شما از دنیا رفت یارانش او رادر آن گودال قرار دهند و رویش را بپوشانند تا اینکه در آخر یک نفر از شما باقی باشد; زیرا از بین رفتن یک تن آسانتر از نابودی یک کاروان است، گفتند: بسیار خوب به آنچه گفتی عمل می کنیم، و هر یک بپاخاسته گودالی (قبری) برای خویش حفر کردند و به انتظار مرگ، در اثر تشنگی نشستند آنگاه عبدالمطلب رو به یارانش کرد و گفت: به خدا سوگند، اینگونه خود را به کام مرگ انداختن و گردش نکردن در روی زمین و دست نیافتن به چیزی برای نجات خود، کمال عجز و ناتوانی است، شاید خداوند در بعضی جاها آب روزی ما گرداند، اینک کوچ کنید. عبدالمطلب و یارانش آماده حرکت شدند، افرادی از قبایل قریش که با آنان بودند، نظاره گر بودند که آنان چه خواهند کرد، عبدالمطلب به سمت مرکب خویش رفت و سوار بر آن گشت، آنگاه که مرکب، وی را به حرکت درآورد، از زیر سُمّ آن چشمه آبِ گوارایی جوشید، عبدالمطلب تکبیر گفت و یارانش نیز تکبیر گفتند، سپس فرود آمد و آب نوشید و یارانش نیز آب نوشیدند و آب گیری کردند تا آنجا که همه ظرفهایی که با خود داشتند پر از آب نمودند، پس از آن قریشیان را فراخواند و بدانان گفت: به سمت آب بیایید، خداوند ما را سیراب ساخت، بنوشید و آب برگیرید، قریشیان به آب روی آورده و از آن نوشیدند و بی درنگ به عبدالمطلب گفتند: ای عبدالمطلب! به خدا سوگند میان ما و تو داوری شد، به خدا سوگند در باره زمزم هرگز با تو ستیزه جویی نخواهیم کرد، آنکس که تو را در این بیابان آب نوشانید، همان است که تو را از زمزم نوشانید، تو همچنان بزرگوارانه به میقات خود برگرد. عبدالمطلب به اتفاق همراهان به مکه بازگشت و ازتصمیم کاهن (پیشگو) بی نیاز گردیدند و عبدالمطلب و چاه جدش اسماعیل را به خود واگذاشتند. ابن هشام15 از نتایج کشف چاه زمزم سخن به میان آورده و می گوید: «آب زمزم، چاه هایی را که قبلاً حاجیان از آن سقایت می شدند پوشاند و محو کرد و از آنجائی که محل زمزم در مسجدالحرام بود و به جهت ارزش و قداست آن و به سبب اینکه آن چاه اسماعیل پسر ابراهیم بوده و سقایت و خدماتی که برای مردم ارائه شده، متوجه آن گردیدند. بنی عبد مناف یک خاندان بودند و برخی از آنان بر بعضی دیگر دارای شرافت و برتری بودند». عبدالمطلب در طول حفر زمزم، تجربه بزرگی را گذراند، و حوادثی را که بر آن گذشته بود، یادآور می شد، او یاد می آورد که چگونه تنها با فرزندش از کندن چاه رنج می برد و آن خاطره برایش پیوسته تازه بود. و یادمی آورد موضع قریشیان را، آنگاه که گستاخانه از او خواستند که در اشیاء گرانبهایی که یافته است با او شریک شوند، و این هنگامی بود که عبدالمطلب احساس ضعیفی و کمبود فرزند نمود، در دورن او میل و رغبت تازه ای برای داشتن فرزندان بیشتر، پدید آمد. از این رو نزد عمر بن عائذ مخزومی رفت و از دخترش فاطمه خواستگاری کرد و با او ازدواج نمود، و خداوند فرزندانی را که او می خواست به وی عنایت فرمود. از آن زمان که خدای سبحان فرزندانی چون: حارث، زبیر، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبدالله، و دخترانی چون: صفیّه، برّه، عاتکه، ام حکیم، اصیحه و اروی بدو عنایت کرد، خاندان عبدالمطلب گسترش یافت. عبدالمطلب آرزو کرده بود که اگر خداوند به او ده پسر عنایت کند، یکی از آنها را در کنار کعبه برای تقرّب به خدا، قربانی کند. میقات یا نقطه آغازین سیر الى الله «واتمّوا الحجّ والعمره لله.» گرچه همه ازمنه و تمامى امکنه، زمان و مکان هجرت به سوى پروردگار است، (اینما تولّوا فثمّ وجه الله) (1) لیکن نسیم فیوضات رحمانى و عطر عنایات ربّانى، بر اساس حکمت الهى، در مقاطع مکانى و فواصل زمانى خاصى وزیدن مى گیرد، (فى ایّام دهرکم نفحات) و آنچه که در چنین فرصتى ارزشمند است، همانا داشتن شامه الهى است (الا فتعرّضوا لها) تا از آن نسیم رحمت جان به عطر طهارت معطر گشته و در سایه آن، تعالى روح و شکوفایى جان به ارمغان آید. بارقه حج، از غمام رحمت حق در زمان خاص و از مکان ویژه اى جهیدن مى گیرد و تمام حج بر اساس رعایت چنین خصوصیتى است. عن ابى عبدالله ـ ع ـ: «من تمام الحج ان یحرم من المواقیت» (2) امام صادق ـ ع ـ فرمود: احرام از مکانهاى مخصوص که (در اصطلاح حج) مواقیت نامیده مى شود از عواملى است که حج بدان تمام مى شود و بدون آن، ناقص است. اهمیّت میقات و احکام آن میقات از جمله مکانهایى است که شعاع فیض ربّ، مستقیماً آن را تحت پوشش گرفته، همانگونه که ماه حج در عداد زمانهایى است که گذرگاه خاص نسیم رحمانى است.
فرمت فایل ورد می باشد و برای اجرا نیاز به نصب آفیس دارد

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

لوکس فایل | فروشگاه ساز رایگان فروش فایل دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید